معنی کارگردان فیلم حرامزاده های لعنتی

لغت نامه دهخدا

لعنتی

لعنتی. [ل َ ن َ] (ص نسبی) درخور نفرین.سزاوار لعنت. در تداول فارسی زبانان، ملعون: گفت: بگوی مر خدای آسمان را تا سپاه خویش را بیاورد که من سپاه خویش آوردم خاک به دهان آن لعنتی (یعنی نمرود). (ترجمه ٔ طبری بلعمی). شمر لعنتی، ملعون.


حرامزاده

حرامزاده. [ح َ دَ / دِ] (ن مف مرکب / ص مرکب) سِنْد. (صحاح الفرس) (دهار). سنده. سندره. (صحاح الفرس). ابن زنیه.ابن غیه. ولدالزنا. زنازاده. مول. زاده ٔ حرام. زاده ٔزنا. ناپاکزاد. ناپاکزاده. خشوک. ولد حرام. فغاک. سنداره. جامغول. خشتوک. نغل. (دهار). زنیم. (دهار) (ترجمان عادل). بدنژاد. لقیط. دعی. ابن نحسر. (المرصع). ابن النکوح. ابن الهجول. ابن الهلوک. ابن احلام النیام.ابن بهشه. ابن الجریع. ابن الدموک. ابن الدمون. ابن الطریق. ابن عجل عجل. ابن العروک. ابن العریکه. ابن فریه. ابن کسیب. ابن اللیل. (المرصع). ابن مدینه ملصق. (دهار). مدغدغ. بداصل. بدگوهر. بدگهر. ج، حرامزادگان: شیرویه گفت پدرم چه گفت در آن حالت ؟ گفت حرامزاده کسی است که کشنده ٔ پدر خود را نکشد. (قصص الانبیاء حواشی ص 226). گفت آمده ام تا ترا بکشم، گفت حرامزاده باشد آنکس که کشنده ٔ پدر را نکشد. (قصص الانبیاء جویری ص 226). خلیفه چون این سخن از جعفر بشنید... گفت وای بر آن حرام زاده. (تاریخ بخارا). بوزنه دانست که خوک حرامزاده و کارافتاده است. (سندبادنامه ص 169).
گفت خیر ای حرامزاده ٔ خس
هست خونت حلال بر همه کس.
نظامی.
گفت باز این حرام زاده ٔ خام
کرد بر من سلام خویش حرام.
نظامی.
گفت چه حرامزاده قومند سگ را گشاده و سنگ را بسته. (گلستان). و در بعض نسخ: گفت این چه حرامزاده مردمند که سگ گشوده و سنگ را بسته اند. (گلستان).
اشک ریای زاهدان ریخت به خانه ٔخدا
قحبه به مسجد افکند طفل حرامزاده را.
؟
- گِل ِ حرامزاده، گِلی مخلوط به آهک برای سد راهها و درزهای نفوذ آب.
- امثال:
حرامزاده یک زا دارد زنوزی دو زا.
|| خبیث.نجس. ناپاک. حرام:
با اینکه حلال تست باده
پهلو کن از آن حرام زاده.
نظامی (الحاقی).
و گاه در شعر تخفیفاً، حرامزاد به کار رفته است:
گر زینکه بشوی دل ندادم
آخر نه چنان حرام زادم.
نظامی (الحاقی).
کز تو بنظاره دل نهادم
گر زین گذرم حرام زادم.
نظامی.

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی هوشیار

لعنتی

گجستک نیفریتک گجسته بسولیده (صفت) منسوب به لعنت. ‎، سزاوار لعنت ملعون: گفت: بگوی مرخدای آسمان را تا سپاه خویش را بیاورد که من سپاه خویش آوردم. خاک بدهان آن لعنتی (نمرود) .


حرامزاده

دو غول غول مول نغاک سند خشوک سنداره بیج پایزن سندره کوی یافت (صفت) فرزندی که مادر او از راه نا مشروع با مردی رابطه یافته و در نتیجه وی بوجود آمده مقابل حلالزاده، بسیار زرنگ و زیرک بسیار محیل.

فارسی به عربی

حرامزاده

غیر شرعی، لقیط، مزور، مغشوش


لعنتی

یا الاهی

فرهنگ معین

حرامزاده

فرزند نامشروع، ناپاک زاده. مق. حلال زاده، (کن.) بسیار زرنگ و زیرک، بسیار محیل. [خوانش: (~. دِ) [ع - فا.] (ص مر.)]


لعنتی

(~.) (ص.) [ع - فا.] سزاوار دشنام و نفرین.

فارسی به ایتالیایی

فرهنگ عمید

لعنتی

سزاوار لعنت،
ملعون،

مترادف و متضاد زبان فارسی

لعنتی

گجسته، لعین، ملعون

معادل ابجد

کارگردان فیلم حرامزاده های لعنتی

1498

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری