معنی کارگردان فیلم دیدار در استانبول

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

استانبول

استانبول. [اِ تام ْ] (اِخ) (خلیج...) خلیج قسطنطنیه. نام قدیم آن «خریسون کراس » آلتون بوینوز و به فرانسه کرن در یعنی شاخ زرّین میباشد. خلیج تنگ و درازیست که از یک سو در بین استانبول وایوب و از جانب دیگر در میان غلطه، ترسانه، و خاصکوی واقع شده و محفوظترین نقطه ٔ لنگرگاه استانبول میباشد. دهانه ٔ این خلیج در بین سرای برونی و توپخانه ٔ برونی جای دارد و رفته رفته تنگ گشته بشکل شاخی بسوی شمال غربی امتداد می یابد. طول آن قریب 6 هزار گز و عرضش در مدخل 1010 گز و پس از آنکه بتدریج تنگ میشود، بین دو پل تا 900 گز وسعت مییابد و سپس در بین امتداد بسوی مصب ّ کاغذخانه تدریجاً تنگتر میشود و در جلو اسکله ٔ ایوب آب آن بسیار کم عمق است، در انتهای متمایل بشمال شرقی این خلیج، رود کاغذخانه جریان دارد. درامتداد دو ساحل این آب چمنهای کاغذخانه جلوه گری میکند. اینجا زیباترین تفرّج گاههای استانبول است مخصوصاً در موسم بهار طراوت و خضارت خاصی دارد. یک کاخ سلطنتی و یک جامع و یک باغ بسیار عالی در این مکان هست.رود کاغذخانه از جانب جنگل بلگراد می آید و در مقابل مزرعه ٔ آیاس آغا نهر پاشا دره سی به وی می پیوندد که از سوی شمال این مزرعه جریان دارد، پس از ورود به چمن کاغذخانه نهر علی بک دره سی نیز بدو متصل میشود. در مواضع نزدیک به مصب این نهر، لایهای خوب و مناسب برای سفال پزی و آجرپزی جمع می شود و لذا در اطراف آن چند کوره ٔ سفال و آجر تأسیس شده است. زیبائی خلیج استانبول مشهور جهان است. شعرا و نقاشان معروف اروپا الهامات بسیار از این خلیج یافته و بمهارت صنعتکاری مجسم ساخته اند. جغرافی دانهای قدیم عرب تنگه ٔ استانبول را گاهی بنام «خلیج قسطنطنیه » یاد کرده اند ولی خلیج حقیقی همین است که ما ذکر کردیم. (قاموس الاعلام ترکی).

استانبول. [اِ تام ْ] (اِخ) (قدیم) قریه ٔ کوچکی در قضای ایواجک از سنجاق بیغا، در هشت هزارگزی جنوب شرقی و در ساحل بحر. خرابه های شهر باستانی آلکساندریاتروآس در اطراف این قریه دیده میشود. در هنگام آبادی این ناحیت لنگرگاه مکملی هم داشته، اما امروز با ماسه پر شده است. (قاموس الاعلام ترکی).

استانبول. [اِ تام ْ] (اِخ) استامبول. اسلامبول. اسطمبول. اسطنبول. قسطنطنیه. قسطنطینیه. بوزنطیا. سابقاً پایتخت دولت عثمانی و یکی از مشهورترین بلاد عالم است. موقع و تقسیمات این شهر باعظمت از چهار قسمت عمده تشکیل شده:
1- خود استانبول و ایّوب واقع در خارج سور آن، و چندین محله و قراء موسوم به مقری کوی و آیاستفانوس که در ساحل دریای مرمره واقع است.
2- بخش غلطه و بک اوغلی که بواسطه ٔ خلیج قسطنطنیه یعنی خلیج کاغذخانه از خود استانبول مجزی وبوسیله ٔ دو پل بدان ارتباط دارد و از طرف خلیج مشتمل است بر قاسم پاشا و خاص کویی و از جانب خشکی بر فری کوی و شیشلی و از سوی تنگه بر محلاّت طرپخانه، فندقلی، قباطاش و بشکطاس.
3- جهت اسکدار و قاضی کوی که از خود استانبول و جهت غلطه بوسیله ٔ تنگه ٔاستانبول و دماغه ای از دریای مرمره جدا گشته و جامعقراء ذیل است: قزل طوپراق، ارن کوی، حاملیجه، بولغورلی و غیره.
4- عبارت است از داخله ٔ تنگه ٔ استانبول این تنگه در بین سواحل آسیا و اروپا امتداد یافته و طرفین آن مشتمل است بر قرائی که قصور عالیه و ییلاقهای دلنشین و امکنه ٔ فرح انگیز و باصفا دارد و عمده ٔ آنها از این قرار است: اورته کوی، آرناؤدکوی، ببک، روم ایلی حصاری، امیرکان، استنیه، ینی کوی، طرابیه، بیوکدره، صاری یر، و روم ایلی کواغی و نیز قرائی که در ساحل آناطولی واقع شده اند از این قرار: کوزغوبجق، بکلربکی، جنگل کویی، وانی کویی، قندیللی، اناطولی حصاری، کاکلیجه، چبوکلی، انجیرکویی، بکقوز، و آناطولی کواغی و همچنین جا دارد که بیوک آطه، هکبه لی، قینه لی، و جزایر بورغاز هم که در دریای مرمره واقع شده اند در شمار متعلقات استانبول محسوب شود. بنابراین استانبول بمنزله ٔ نقطه ٔ اتصال آسیا و اروپا اهمیت دارد، و محل ّ تلاقی دو بحر عظیم یعنی دریای سیاه و دریای سفید میباشد و برای اجتماع و اختلاط اقوام و امم آسیا و اروپا موقع مرکزی مهم یافته است. حسن و لطافت دریاهائی که هر گوشه ٔ شهر را احاطه کرده و زیبائی امکنه ٔ واقعه در اطراف و حوالی، میاه جاریه، نفاست اقلیم و هوا و بالاخره تمام جهات اوضاع و احوال طبیعی این شهر مایه ٔ رشک و غبطه ٔ جهان است. خود استانبول در شبه جزیره ای مثلث الشکل واقع است که زاویه ٔ رأس آن بسوی مشرق امتداد یافته از یک جانب بدریای مرمره و از طرف دیگر بداخله ٔ تنگه ناظر است. زاویه ٔ اساسی در استقامت شمال غربی دربین خلیج کاغذخانه و بحر مرمره واقع شده، حدود آن از خشکی محدود است بسور و خندق، یک ضلع از این مثلث در شمال شرقی و محاط به خلیج است و ضلع دیگر در جهت جنوب و محاط بدریای مرمره میباشد. محل ّ و موقع طبیعی این شهر از هفت تپه بوجود آمده:
1- تپه ای واقع در دماغه ٔ سرای، که سرای همایون طوپ قپو، مسجد جامع اَیاصوفیه و مسجد جامع سلطان احمد در این قسمت واقع شده. 2- تپه ای که مشتمل است بر مسجد جامع نور عثمانی و چنبرلی طاش و از پشت راه دیوان با تپه ٔ اول مربوط میباشد. 3 -مرتفعترین محل ّ استانبول است، مسجد جامع سلطان بایزید و جامع سلیمانیه و باب سرعسکری در این قسمت واقع شده اند. 4- محلّی که مشتمل است بر مسجد جامع فاتح. 5- قسمت مشتمل بر مسجد جامع سلطان سلیم و محله ٔ چهارشنبه. 6- قسمت واقع در بالای بلاط. 7- قسمت شامل یدّی قله.
از این قرار شش تپه از این تپه های هفتگانه پیوسته و مربوط به یکدیگر میباشند و از دماغه ٔ سرای تا ایّوب در ساحل خلیج یک قطعه ٔ متوازی بوجود می آورند. بین این قطعه و تپه های موجوده در طرف یدی قلّه و در محل تلاقی دشتهای ممتدّه از طرفین یک وادی متشکل میشود و به بوستانهای لانغه منتهی میگردد و نیز دره ٔ کوچکی از میاه جاریه ٔ طرفین بوجود می آید. غلطه هم در دامنه ٔ تپه ای واقع گشته و قله ٔ آن بر فراز تپه دیده میشود. محله ٔ بک اوغلی و محلات دیگر از پشت همین تپه ها بسوی داخل امتداد یافته است، اسکدار و طرفین داخل تنگه در دشتها واقع شده اند. تپه های بزرگ و کوچک مشجّر با درختهای کاج چاملیجه و جبال موسوم به عالم طاغی و قایش طاغی که مقدّم بر تپه هاست از شدّت باد شمال بحر اسود می کاهد و هوای دامنه های ممتده تا دریا را معتدل میسازد. شهر اصلی عبارتست از استانبول، غلطه، بک اوغلی و اسکدار، چه اندرون تنگه و چه قاضی کویی و مضافات آن را در حکم قراء مربوط بشهر شمرده و در اکثر نقشه ها طول و عرض این بلد معظم را به انضمام دریاهای واقعه در بین 10 هزارگز نشان داده اند اما با در نظر گرفتن اینکه از یک طرف از آیاستفانوس تا کواک روم ایلی و اناطولی و از طرف دیگر از فری کوی تا ارن کوی در همه جا خانه ها و محلّه ها بیکدیگر پیوسته است باید بگوئیم که شهر استانبول بمراتب بزرگتر و وسیعتر از آنست که گفته اند، قراء و محلاتی که در خارج از شهر اصلی واقع شده رفته رفته وسعت یافته بهمدیگر نزدیک و مربوط و در نتیجه با خود شهر می پیوندد، و بالطبیعه باید از محلات شهر شمرده شود. ایاصوفیه که مرکز استانبول محسوب میشود در 16 درجه و 41 دقیقه ٔ عرض شمالی تا 50 درجه و 38 دقیقه و 26 ثانیه ٔ طول شرقی واقع شده است.
بناهای مشهور: مشهورترین و بزرگترین ساختمانهای استانبول عبارت است از جوامع شریفه و کاخهای سلطنتی و بعض ابنیه ٔ دولتی. در خود شهر 500 و در حوالی آن 324 مسجد جامع وجود دارد. از این جمله جوامع: ایاصوفیه، سلطان احمد، نورعثمانی، سلطان بایزید، سلیمانیه، شهزاده باشی، فاتح، سلطان سلیم، ینی جامع، و لاله لی بسیار معظّم و محتشم و از شاهکارهای بدیع معماری است که از سلاطین عثمانی یادگار مانده اند، علاوه بر آنها جوامع بسیاری در شهر دیده میشود مانند: والده جامعی، خواجه پاشا، محمودپاشا، کدک پاشا، کوچک ایاصوفیه، جراح پاشا، قوجه مصطفی پاشا و غیره که در جهت استانبول اند و همچنین ینی جامع، طوپخانه جامعی، جهانگیر جامعی، در دولمه باغچه و والده جامعی، در جوار کاخ همایون ییلدیز دیده میشود. اورخانیه جامعی و اورته کوی جامعی که از آثارخیریه ٔ عبدالحمیدخان در اسکدار میباشد، و والده جامعی، اسکله جامعی، و جوامع موسوم به آیازمه، سلطان سلیم جامعی، در جوار سلیمیّه، بکلر جامعی، و جامع متصل به مقبره ٔ ایوب انصاری و بسیاری از نظائر اینها شایان ذکر و توجهند. بعد از جوامع از نظر معماری و صنعت کاخهای سلطنتی شایان توجه و تماشا میباشند: دایره ٔ اندرون همایون و چینلی کوشک (که به ضرابخانه و موزه تحویل شده اند) با بعض دوائر عتیقه ٔ قدیمه که از بقایای موجوده ٔ سرای همایون است، باغها و میدانهای پهناور گرداگرد این دوائر را فراگرفته اشجار قدیم و تناورنضارت و طراوت بسیار به این نقاط بخشیده و زیباترین نقطه ٔ استانبول را تشکیل داده اند. سلطان فاتح بعد از فتح استانبول در محل ّ باب سرعسکری امروزه کاخی باشکوه موسوم به اسکی سرای برای اقامت خود بنا کرده بود.و پس از چند سال بکاخی دیگر که در دماغه ٔ سرای همایونی واقع شده نقل مکان کرد. بعد از وی سلاطین عثمانی دوایری چند بکاخ مزبور افزوده توسعه ٔ بسیار دادند ولی چون اکثر دوائر این کاخ را از چوب ساخته بودند بعدها گرفتار حریقی بزرگ شد و خسارت بسیار دید. فقط دوائر مذکور از حریق نجات یافتند. این قصر آثار دیدنی بسیار دارد. بعدها هم قصرها و کاخهای رفیع از قبیل شاهکارهای معاصر بوجود آورده اند مانند: دولمه باغچه، ییلدیز، بکلربکی سرایی، گوک صو، بکقوز، کاغذخانه، و اخلامور که همه پر از نقش و نگار و نمونه های بدیع صنایع عصرند. و باغهای دلگشا و باصفای مخصوص به این کاخها دل از خلق جهان میبرند مخصوصاً کاخ ییلدیز که عروس این بناهای عالی و شایان تفرّج و تماشاست. ساختمانهای بسیاری از عمارت دولتی هم در آرایش و پیرایش شهر اهمیت دارند، مانند: باب عالی، عدلیه دایره سی، باب سرعسکری، مالیه دایره سی، طاش قشله، سلاحخانه، سلیمیه قشله سی (واقع در ماچق) و نظائر و امثال اینها. خانه های مرحوم کامل پاشا، عالی پاشا، رؤف پاشا، سفارتخانه ٔ ایران در استانبول، سفارتخانه ٔ آلمان، سفارتخانه ٔ انگلیس و بعض سفارتخانه های دیگر و برخی از مهمانخانه ها و چارسوقها از ساختمان های خصوصی، نیز از جمله ٔ بناهای عالی و باتکلف این شهر میباشند. گرمابه های استانبول هم از بناهای بزرگند، کاروانسراها نیز از ابنیه ٔ شایان ذکر میباشند و عده ٔ اینها به 344 بالغ میشود و ازاین جمله: وزیرخانی، والده خانی، ییلدیزخانی و غیره بزرگتر از همه هستند، بالاخره چارسوق بزرگ هم از جمله ٔ ابنیه ٔ معروفه و مشهوره میباشد.
آثار عتیقه ٔ استانبول: آثار باقیه ٔ قیاصره ٔ قدیم در استانبول بسیار کم است. عمده ٔ این قبیل آثار عبارت است از: جامع ایاصوفیه ٔ بزرگ، جامع ایاصوفیه ٔ کوچک، جامع کوچک کل و بعض جوامع کوچک که از کلیسا بمسجد تبدیل شده اند علاوه بر این چند ستون آب انبارهای هزارویک ستون و زیرزمینی و سوری که در گرداگرد شهر هست. جوامع مزبور بعد از فتح اسلامبول بر اثر زلزله و علل دیگر بارها ویران شد و مجدداً از طرف عثمانیان مرمت گردید و لذا جنبه ٔقدیمی آنها بسیار تغییر یافته، ستون ها عبارتند از سنگ حلقه دار موجود در آت میدانی و سنگ عمودی و سنگی که در جوار مقبره ٔ سلطان محمود و سنگی که در جوار جامع ابراهیم پاشاست. سور در امتداد ساحل رو بویرانی نهاده و از طرف خشکی نیز خلل یافته است. قسطنطین کبیر این سور را بنا کرده بود. پس از وی اخلاف او چندین باربتجدید و مرمت آن پرداخته اند. این شهر از طرف خشکی 7 دروازه و در کنارها 14 دروازه داشته است. در محل ّ موسوم به کاخ تکفور و بعض جاهای دیگر برخی آثار و علائم ادوار باستانی مشاهده میشود، و نیز در بعض نقاط استانبول برخی از مزارهای کهن هست. هنگام فتح شهر در طرف ایرغاد بازاری، دو ستون جسیم هم موجود بوده ولی بمرور دهور رو بویرانی نهاده و از زلزله صدمه دیده ونگونسار گشته و فقط قاعده ٔ یکی از آنها برجاست.
مکاتب و مدارس و کتابخانه ها: سلاطین عثمانی بعادت قدیم، در راه ترویج و نشر علوم و معارف سعی لازم کرده اند و هر جامعی را که بنا نهاده اند در جوار آن مدارس متعدد و عمارات مخصوص برای سکونت طلاّب علوم ساخته و موقوفات بسیار جهت معاش آنان تخصیص داده اند:سلطان محمدخان ثانی بعد از فتح مشهور خود مسجد جامعی بنا و در اطراف آن مدارسی تأسیس کرد. و همچنین سلاطین دیگر و وزراء و صاحبان خیرات و مبرات مدرسه هائی ساخته اند، تمام رشته های علوم عصری حتّی علم طب و علم هندسه در این دارالعلم ها تدریس میشده. اینها از قبیل مؤسسات خیریه اند. مقتضیات زمان ایجاد مدارس جدید را هم ایجاب میکرد، لذا در عصر سلطان محمود مکتب طبیه، مکتب حربیه، مهندسخانه و مکتب بحریه ٔ نظامی و مدارس مقدّماتی برای آماده کردن شاگردان جهت ورود بمدارس مذکور یعنی اعدادیه ها افتتاح شد و همچنین بعدها به اقتضای وقت و زمان بتأسیس مدارس زیر پرداختند: مکتب سلطانی، مکتب صنایع، دارالشفقه، مکتب ملکیه، مکتب طبیه ٔ ملکیه، اورمان مکتبی، و مکاتب رشدیه ٔ بسیار. علاوه بر این ها مدرسه های ذیل نیز تأسیس و افتتاح شد: مهندسخانه ٔ ملکی، مکتب حقوق، مکتب زراعت و تجارت، مکتب اعدادی ملکیه، لسان مکتبی، صنایع نفیسه مکتبی، مکتب صنایع اناث و تعدادی چند مکاتب عمومیه و چند مدرسه ٔ خصوصی. در کتابخانه های استانبول کتابهای فارسی و عربی و نسخ نادره ٔ بسیار گرانبها یافت شود مانند کتابخانه های: ایاصوفیا، نورعثمانی، فاتح، کوپریلی زاده، علاوه بر ده پانزده هزار جلد کتب نادره و نفیسه ای که در کتابخانه ٔ سرای همایون یافت میشود.
تکایا، زوایا، مقابر:در استانبول و جوار آن قریب 300 باب تکیه وجود داشته و مشاهیر آنها از این قرار است: مولویخانه های مرکزافندی و طوپقپو و غلطه، قادریخانه ٔ واقع در توپخانه، سنبل افندی، طاش برونی، پاشمق شریف تکیه سی و غیره.در قرن اول هجری آنگاه که بنی امیه سریّه ها برای فتح استانبول میفرستادند ابوایوب انصاری در خارج سور بشهادت رسید و در همانجا که امروز بنام ایشان معروف است مرقد شریف وی کشف شده. علاوه بر این 17 تن از صحابه نیز در بیرون شهر بدرجه ٔ شهادت رسیده اند که مرقد آنان با مقابر جمعی کثیر از اولیای کرام و غازیان عظام در این بلد زیارتگاه و مرجع ارباب حاجاتست و هیچ جای استانبول از این مشاهد خالی نیست و در جنب اکثر اینها جوامع و زوایا و تکایا وجود دارد و مقابر سلاطینی که پس از ابوالفتح سلطان محمدخان ثانی بتخت جلوس کرده با مقابر افراد خانواده ٔ آنان هم در استانبول و جنب جوامع شریفه ٔ خود آنان یا در نقاط مخصوصه ٔ دیگر جای دارد.
تجارت: استانبول بمنزله ٔ کلیدی است بین آسیا و اروپا و بنابراین میبایست در تجارت اهمیت بسیار داشته باشد، ولی عللی چند داد و ستد آنرا از رواج و رونق انداخته است از این قرار: 1- ازیک طرف خطآهن های روسیه تا حدود ایران و هند امتداد یافته. 2- از طرف دیگر ترعه ٔ کانال سوئز احداث شده.3- ممالک واقعه ٔ در روم ایلی راههای مستقیم و بلاواسطه ٔ تجارت با فرنگستان پیدا کرده و در نتیجه ٔ این وضع بتجارت استانبول لطمه رسیده است. با وجود اینها استانبول باز تجارتگاه کوچکی نیست و بوسیله ٔ خط آهن بااروپا ارتباط یافته و هر روزه عده ٔ بسیاری از سفائن به لنگرگاه استانبول وارد میشود و کشتی های بخاری مرتباً در ایاب و ذهاب میباشند.
باغ و بوستان: در حوالی و اطراف شهر و حتی در بعض محلات استانبول باغها و بوستانهای فراوان دیده میشود و نیز در جهت روم ایلی و در طرف آناطولی باغهای بسیار است که بفراوانی میوه و سبزه معروفست علی الخصوص انگور دانه درشت موسوم به چاوش و انجیر چیلکی و قواق و به چنگل کویی که آوازه و شهرت خاصی دارند.
جمعیت: جمعیت استانبول 740000 تن است.
احوال تاریخی: در ابتدا استانبول قصبه ای کوچک موسوم به بیزانس بود و گویند این قصبه را در سال 668 ق. م. بیزانس پادشاه مگار واقع در یونان بنا نهاد و مسکن و مأوای یونانیان شد. در این حال اقوام تراکیه که در اطراف این سواحل میزیستند ورود و اقامت این قوم اجنبی را بدین نواحی تحمل نکرده و بقصد تخریب قصبه برخاستند لیکن سودی ازین سودا نبردند، بیزانس در سایه ٔ تدابیر وکاردانی فیدالیه زن پادشاه مذکور از تخریب نجات یافت و بشکل جمهوری مستقل کوچک اداره میشد. بهنگام لشکرکشی خشیارشا این ناحیت بدست ایرانیان افتاد ولی پوزانیاس سردار اسپارتی پس از غلبه ٔ بر ایرانیان قصبه ٔ مزبور را از دست آنان بیرون و تابع اسپارت کرد و سپس آلکیبیادس، اسپارتی ها را مغلوب ساخته بیزانس را تحت تبعیت آتن درآورد. بدین منوال این سرزمین مدت مدیدی در دست تصرف این و آن بود ولی عاقبت بهمت تراسیبول که یکی از فرزندان همین آب و خاک بود، از ذلت اسارت نجات یافته بحال اولی بشکل جمهوری کوچک مستقلی درآمد و مجلسی موسوم به یرومنمون داشت. فیلیپ پدر اسکندر کبیر برای ضبط این قصبه کوشش بسیار کرد ولی اهالی با آطنیان اتفاق کرده جلوگیری کردند. رومیان در اثنای جهانگیری و ضبط این نقاط با اهالی بیزانس دائماً اتفاق داشتند، لذا مدت مدیدی بدان دست اندازی نکرده و استقلال او را محترم میداشتند، ولی بعدها آنرا بحیطه ٔ ضبط درآورده و امتیازاتی یافتند، امپراطور وسپازین امتیازات مزبور را هم از بین برد، و بعدها در خلال اغتشاشی داخلی امپراطور سِوِر قصبه را ویران ساخت پس از مدتی بر حسب درخواست پسر امپراطور مزبور آنطونن باز قصبه را تعمیر و بنام فرزند خود آنطونیا نامید. در زمان امپراطور گالین دوباره این شهر در معرض قتل عام وتخریب واقع شد. پس بمرور دهور برخی از فراریان و نجات یافتگان از قتل عام فراهم آمده عمارت این شهر را تجدید و باز بنام اولی بیزانس نامیدند. بعدها اقوام اسکیث از جانب بحر اسود به این ناحیت هجوم برده هم قصبه ٔ مزبور و هم خریسوپولیس (یعنی اسکدار) را نهب و غارت کردند. امپراطور لی چی نیوس پس از شکست در محاربه با امپراطور قسطنطین کبیر در جوار ادرنه بمردم بیزانس که متفق وی بودند ملتجی شد و از آنجا به خالکیدون یعنی قاضی کوی منتقل شد. قسطنطین در تعقیب وی به بیزانس درآمده مدت مدیدی اقامت کرد و چنان مجذوب این مکان شده بود که دل کندن نمیخواست. در نتیجه عزم رحیلش بدل به اقامت شد و به تأسیس شهری بزرگ همت گماشت. پس از بحر اسود مصالح و سنگ آورده قصبه ٔ بیزانس را توسیع و با مسلّه ها و پیکرها و ستونهای متعلق به ازمنه ٔ عتیقه آرایش دادند و هرچه از این نوع آثار تمدن درخرابه های تاریخی متعدد آناطولی و یونان یافت میشد به این مکان حمل و نقل کردند. در اثر تشویق و ترغیب لازم، اعیان و اشراف روم به اینجا منتقل گشتند، این قصبه را در ابتدا نیا روما یعنی روم جدید و بعدها قسطنطینوپولیس یعنی مدینه ٔ قسطنطین نام گذاردند. بتدریج این شهر در وسعت و زینت از شهر روم برتر شد. در آن زمان سور باستانی کفایت نمیکرد، به امر قسطنطین کبیر سور بزرگی بشکل امروزی گرداگرد شهر کشیدند. بعدها این سور بکرات از زلزله و حوادث دیگر خسارت دید و از جانب اخلاف قسطنطین تعمیر و مرمت شد و به این طریق استانبول از حال شهرک بیزانس به صورت شهر قسطنطنیه تحول یافت. مراسم افتتاح آن در 11 مه ٔ سال 330 م. مجرا شد. نیمی از اهالی در آن زمانها نصارا و نیمه ٔ دیگر مشرک بودند. شهر در عهد قسطنطین بحد کمال نرسیده بود، بعد از وی در عصر کونستانس که از 337 م. تا 361 حکمرانی داشت، اتمام پذیرفت و در عهد والنس هم که دوره ٔسلطنت وی از 364 تا 368 م. بوده با تأسیس سدی بزرگ آب شهر را تأمین کردند. این سد همان سد است که بعدها از طرف سلطان سلیمان خان تعمیر و تجدید شد و امروزه سد بزرگ بلگراد است. در 395 م. شهر قسطنطنیه را مرکز امپراطوری روم قرار دادند و به این طریق هم به پیرایش و آرایش آن جد و جهد کامل صرف شد. تئودوسیوس دوم دو کاخ و چند بنا و حمامهای دیگر بنا کرده بود که امروز اثری از آنها باقی نمانده است. در قرن ششم میلادی در تعقیب ظهور اغتشاش و بلوای داخلی شهر قسطنطنیه گرفتار حریق خانمانسوز شده بکلی ویران گشت، امپراطور ژوستی نین (یوستی نیانوس) بتجدید و ترمیم شهر پرداخت و مؤسس ثانی این مدینه شناخته شد ولی قسطنطنیه دیگر آن قسطنطنیه نبود، آرایش و پیرایش باستانی را از دست داد و از آن تاریخ ببعد شهر بنای تنزل را گذاشت وصحنه ٔ وقایع و فجایع هولناک حکومت بیزانس روم و عرصه ٔ تاخت و تاز این و آن شد. در سنه ٔ 48 هَ. ق. بزمان معاویه تحت فرمان سفیان بن عوف ازدی غازیان اسلام روبقسطنطنیه آوردند و شهر را از طرف خشکی و دریا محاصره کردند. در این حال 30000 تن مسلمان در خارج سور شهید شدند که بین آنان چند تن از صحابه و یاران بودند، مانند: ابوایوب انصاری و غیره. در زمان یزیدبن معاویه نیز استانبول را محاصره کردند، باز در تاریخ 98هَ. ق. عبدالملک در تحت فرمان برادر خود مسلمه عساکر مسلمین را مأمور فتح استانبول ساخت. از تاریخ 865 تا 1043 م. قومی موسوم به وارغ که یکی از اقوام شمالی بود بکرات بر این شهر مسلط شد تا آنجا که امپراطوران از عهده ٔ آنان برنمی آمدند. بعد از بنی امیه خلفای عباسی و سلاطین سلجوقی چندین بار با امپراطوران روم دست و پنجه نرم کردند ولی در این ادوار هیچگاه قسطنطنیه در تحت تصرف مسلمانان درنیامد. در تاریخ 1203 م. اهل صلیب این شهر را ضبط و خراب کردند، تا آنجا که رومیها در موقع استرداد این شهر در 1621 م. به مرمت و تزیین آن خرابیها نپرداختند، چه آثار باقیه ٔ عمران و تمدن قدیم بسیار نادر بود و از این رو باید گفت که قسطنطنیه حسن و آبادانی باستانی خود را از دست داده و بشکل خرابه ای افتاده بود. دولت عثمانی در محلی نزدیک به قسطنطنیه تأسیس شد. این دولت نقاط همجوار آناطولی را بدست آورده بعد داخل روم ایلی شده اطراف آنرا هم ضبط کرد. این وضع در حکم محاصره ٔ طبیعی استانبول بود. در این حال امپراطوران روم از سلاطین عثمانی بیمناک بودند و با ایشان بنای مدارا و مماشات را گذاردند. در سال 797 هَ. ق. یلدیرم سلطان بایزید و در سنه ٔ 825 سلطان مرادخان ثانی قسطنطنیه را محاصره کردند ولی فتح میسر نشد. در تاریخ 857 سلطان محمدخان ثانی شهر مزبور را هم از طرف دریا و هم از جانب خشکی محاصره کرد. عساکر عثمانی با توپهای جسیم نوظهور از طوپقپو و اندرون تنگه با کشتیهای سبکی که از طریق بشکطاش و کاغذخانه داخل خلیج کرده بودند، از دریا عبور کرده استانبول را فتح کردند و این فتح نمایان در 20 جمادی الاَّخر سنه ٔ مزبور مطابق با 1453 م. وقوع یافت. از این تاریخ ببعد دوره ٔ جدیدی برای این شهر آغاز میگردد که آنرا دور سیم تاریخ شهر باید نامید. در دور اول قصبه ٔ کوچک موسوم به بیزانس و در دور دوم مرکز امپراطوری روم و مسمی به قسطنطنیه بود و در دور سوم پایتخت دولت عثمانیه و بنام استانبول معروف گردید. دراواخر دور دوم استانبول چنانکه گذشت بسیار خراب بود، و در واقع هنگام ورود عثمانیان به این شهر، قسم اعظم اراضی واقعه در میان سور خالی و یا مشتی خرابه بوده و جاهای معمور و مسکون نادر یافت میشده غلطه، اسکدار و قاضی کوی هر یک بصورت شهرکی جداگانه در حوالی شهر واقع گشته اراضی بک اوغلی و دیگر محلات واقع در اطراف عبارت بود از کشتزارها. در اندرون تنگه در دره های محفوظ از باد چند پارچه ده وجود داشت ولی دیه ها منظره ٔ توده ای از کلبه های شبانی را داشتند. از ییلاق ها اثری نبود اما فاتح بزرگ بلافاصله پس از فتح و تسخیر شهر به آبادی و جلب جمعیت آغاز کرد، کلیسیای ایاصوفیه و هفت کنیسه ٔ دیگر را بجوامع تحویل و تبدیل کرد و نیز جوامع جدید: فاتح ایوب، شیخ بخاری، قاسم پاشا و جامع ینی چریلر را از نو بنا کرد و این شهر را مرکز دولت عثمانی قرار داد و از این رو اعیان و اشراف و رجال بزرگ دولت بناهای عالی بوجود آوردند و جمع کثیری از مسلمان های نقاط دیگر به استانبول هجوم آورده اقامت گزیدند و در ظرف اندک مدتی این شهر منحصر بداخله ٔ سوردیگر گنجایش جمعیت را نداشت و رفته رفته جوامع، مدارس، و ساختمانهای عالی بوجود آمد و در نتیجه شهر به آبادی چند مقابل آبادی قدیم رسید و محله های جدید بک اوغلی، قاسم پاشا، فندقلی، قباطاش، بشکطاش و غیره در گرداگرد غلطه پیدا شد. و اطراف اسکدار و قاضی کوی وسعت یافت، در اندرون تنگه ییلاقها و اقامت گاههای تابستانی باصفا بوجود آمد کاخهای عالی ساخته شد و روزبه روز بر جمال و حسن آنها افزود. این شهر به دفعات از زلزله خسارت دیده و لذا از قدیم خانه های چوبی معمول گشته و این هم موجب کثرت حریق شده است و خسارت بسیار بر اهالی وارد میسازد و اگر بلای آتش سوزی مبرم وجود نداشت استانبول اکنون بمراتب آبادتر و وسیعتر از این بود.بعدها اولیای امور اقدامی برای جلوگیری از این خسارت کرده اند چنانکه نظر به مقررات قانونی در محلاتی که حریق رخ می دهد دیگر کسی حق بنای خانه ٔ چوبی را ندارد و بر اثر این اقدام خانه های چوبی از ارزش افتاد و جای خود را بساختمانهای سنگ و آجری استوار داد.
کلمه ٔ استانبول مأخوذ و تحریفی است از تعبیر یونانی ایس تین پولین (یعنی بشهر یا در شهر). گویند عثمانیان پس از فتح این شهر را به این اسم نامیده اند لیکن این نظر خطاست، قرنها قبل از عثمانیان این نام بر این شهر اطلاق شده چنانکه در معجم البلدان یاقوت حموی همین تعبیر را می بینیم و این کتاب در اواسط قرن 7 هَ. ق. یعنی دو قرن پیش از فتح استانبول نوشته شده معهذا ادبا و نویسندگان عثمانی سابقاً نام قسطنطنیه را بیشتر بکار میبردند و اکنون اسلامبول را بکار می برند. (قاموس الاعلام ترکی).

استانبول. [اِ تام ْ] (اِخ) (بوغاز...) نام دیگر بوسفور. تنگه ٔ تنگ و درازی است بطول تقریباً 27 هزار گزدر شمال شرقی شهر استانبول که اروپا را از آسیا جدامی سازد و دریای سیاه را با دریای مرمره متصل میکند.تنگ ترین محل این تنگه قسمت واقع بین روم ایلی و آناطولی است که 550 گز وسعت دارد، و در بعض نقاط دیگر 2000 الی 3000 گز وسعت می یابد، قسمت واقع در جلو دماغه ٔ سرای 1500 گز است. و از عجائب طبیعت، در مقابل هر دماغه و یا برجستگی یکی از دو ساحل، دماغه و برجستگی در ساحل دیگر واقع شده چنانکه هفت حوزه ٔ متصل بهم از این دماغه ها بوجود می آید و در نتیجه این تنگه شکلی پیچاپیچ پیدا میکند و اینجا یک جریان دائمی موجود است از آن رو که دریای سیاه بوسیله ٔ چندین نهر از نهرهای بزرگ مانند دانوب، دنیپر، قزل ایرماق، و سقاریه، میاه حوزه ٔ بسیار وسیع از اروپا و آناطولی را اخذ میکند و مازاد آب از راه این تنگه به دریای مرمره و ازاینجا به دریای سفید جاری شده احداث جریانی دائمی می کند و در بعض دماغه های تنگه، این جریان بسیار شدّت دارد. آبی که این تنگه در هر ثانیه از دریای سیاه اخذ میکند بمقدار 30000 گز مکعب تخمین شده است لیکن اززیر آب به اندازه ٔ نصف این مقدار یک آنافور (ضدّ جریان) بعمل می آید. طول ساحلی این تنگه در جهت روم ایلی 31 هزار گز و در جهت آناطولی 38 هزار گز است، و عمیقترین محل ّ آن بعمق 52 گز و عمق وسطی آن 27 گز میباشد، و دارای لنگرگاه بسیار استواریست. تنگترین موضع آن مقابل قوردچشمه است. طرفین این تنگه بسیار دلکش و باصفاست. طبیعت از تپه های سبز و خرّم فرش زمردین درین نقاط گسترده است. بر فراز بعض آنها باغهای با طراوت و نضارت و کاخهای عالی دیده میشود و تمام دامنه ها و سواحل از عمارات زیبا و اقامت گاههای تابستانی خرّم پوشیده است. روستاهای طرفین ساحل را در کلمه ٔ استانبول شرح دادیم. برای محافظه و نگهداری این تنگه دو دژ در تنگترین نقاط آن از زمانهای قدیم ساخته اند، یکی از اینها بنام حصار آناطولی و دیگری به اسم حصار روملی معروف میباشد، حصار واقع در ساحل آناطولی از آثار عهد سلطه ٔ مردم بندقیه (ونیز) است، و یلدیرم سلطان بایزیدخان آن را ضبط و تعمیر کرده، و حصار واقع در ساحل روم ایلی از طرف فاتح سلطان محمدخان مجدداً بنا شده است، در اندرون تنگه در نقاط لازمه ٔ آناطولی و روم ایلی استحکامات و دژهای جدید عصری احداث شده است.


دیدار

دیدار. (اِمص) دید. دیدن. رؤیت کردن. ترجمه ٔ رؤیت. (برهان). نگاه کردن. نگریستن. مشاهده. نظر:
ز دیدار خیزدهمه آرزوی
ز چشم است گویند ژردی گلوی.
ابوشکور.
وزان جایگه سوی شاه آمدند
بدیدار فرخ کلاه آمدند.
فردوسی.
زمین را ببوسید در پیشگاه
ز دیدار او شاد شد پادشاه.
فردوسی.
چو خاقان شنید این سخن خیره گشت
دو چشمش زدیدار او تیره گشت.
فردوسی.
که بیزار گشتیم ز افراسیاب
نخواهیم دیدار او را بخواب.
فردوسی.
یکی جویبارست و آب روان
ز دیدار او تازه گردد روان.
فردوسی.
برین گونه تا سوی کوهی رسید
ز دیدار دیده سرش ناپدید.
فردوسی.
گرچه از خشم جدا بودی دیدار تو بود
همچو کردار توآراسته پیش دل و جان.
فرخی.
بشادی بگذران نوروز با دیدار ترکانی
که لبشان قبله را قبله است و قبله از در قبله.
فرخی.
ماه فروردین جهان را ازدر دیدار کرد
ابر فروردین زمین را پر بت فرخار کرد.
فرخی.
دروغ گفتم لیکن ز ناتوانی بود
که در نمایش فصلش نداشتم دیدار.
فرخی.
اگر بدست کسی ناگهان فرورفتی
بسوی دیگراز او بهره یافتی دیدار.
فرخی.
تا می لعل گزیده ست بخوبی و برنگ
تا گل سرخ ستوده ست به دیدار و به شم.
فرخی.
ز دیدار باشد هوا خواستن
ز چشم است دیدن ز دل خواستن.
اسدی.
شنیدم هنرهاش و دیدم کنون
بدیدار هست از شنیدن فزون.
اسدی.
گر از دیدار او بردارم امید
نبینم نیز دیگر ماه و خورشید.
(ویس و رامین).
گوینده ٔ این داستان ابوالفضل بیهقی دبیر از دیدار خویش چنین گوید. (تاریخ بیهقی). آنچه از سطح از آنسوست از دیدار غائب است. (التفهیم).
دیدار تو با چشم تو در شخص تو جفت است
چشمت بمثل کار و درو علم چو دیدار.
ناصرخسرو.
اگر گفتار بی کردار داری
چو زر اندود دیناری بدیدار.
ناصرخسرو.
در دست سخن پیشه یکی شهره درخت است
بی بار ز دیدار و همی ریزد از او بار.
ناصرخسرو.
ناصبی را چشم کور است و تو خورشید منیر
زین قبل مر چشم کورش را بتو دیدار نیست.
ناصرخسرو.
یک شخص بیش نیست بدیدار و شخص او
با هشت چشم لیکن هر هشت بی بصر.
مسعودسعد.
چندانی جواهر بردیوار شهرستان زرین بکار بردند که چشم از دیدار و شعاع آن خیره میشد. (مجمل التواریخ و القصص).
حسان بفرمود تا هر مردی شاخی بزرگ با برگ اندر پیش داشتند چنانک دیدار اسب و مرد بپوشید و همی آمدندتا زرقا درخت بیند و مردم نبیند. (مجمل التواریخ و القصص). و از خاصیتهای زر یکی آن است که دیدار وی چشم را روشن کند و دل را شادمان گرداند. (نوروزنامه). باغبان نزدیک شاه آمد و گفت در باغ هیچ درختی از این خرم تر نیست، شاه دگر باره باداناآن بدیدار درخت شد. (نوروزنامه). و سال نو هرچه بزرگان اول دیدار چشم بر آن افکنند تا سال دیگر شادمان و خرم با آن چیزها در کامرانی بمانند. (نوروزنامه). ملوک را بجز دو نگینه روا نبود داشتن یکی یاقوت... و دیگر پیروزه از بهرنامش و شیرینی دیدارش. (نوروزنامه). و پادشاهان دیدار ویرا [بازرا] بفال دارند. (نوروزنامه). و من بنده را بر مجالست و دیدار و مذاکرات و گفتار ایشان الفی تازه گشته بود. (کلیله و دمنه).
از پیل و بوم شوم تر و ناخجسته تر
دیدار روی اوست به سیصدهزار بار.
سوزنی.
آه شوقاً لرؤیتهم، ای یاسه بدیدار ایشان. (ابوالفتوح رازی).
شود بینا به دیدار تو چشم اکمه نرگس.
(ازسندبادنامه ص 17).
و گفت تا آن سوراخ که در صومعه ٔ عمه بود برآورد... چنانکه بعد از آن عمه را از صومعه ٔ خویش بصومعه ٔ شیخ دیدار نبود. (اسرارالتوحید ص 227).
بدیداری قناعت کردم از دور
که تو ماهی و مه در برنیاید.
خاقانی.
به هر دیداری از وی مست میشد
به هر جامی که خورد از دست میشد.
نظامی.
نیابد بدیدار آن شمع راه
جز آنکس که شب خیز باشد چو ماه.
نظامی.
چنان کن کز تو دلخوش باز گردم
بدیدار تو عشرت ساز گردم.
نظامی.
چون کار ز دست رفت گفتار چه سود
چون دیده سپید گشت دیدار چه سود.
عطار.
قوت جبریل از مطبخ نبود
بود از دیدار خلاق ودود.
مولوی.
کدام باغ بدیدار دوستان ماند
کسی بهشت نگوید ببوستان ماند.
سعدی.
چه رویست آنکه دیدارش ببرد از من شکیبایی
گواهی میدهد صورت بر اخلاقش بزیبائی.
سعدی.
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد.
سعدی.
غایت عشرت و عیشم بلب رود بود
که بدانجام رسد بهره تمام از دیدار.
ابوالمعالی رازی.
- نادیدار، محروم از دید. محروم از دیدن:
تن چو جان از دیده نادیدار ماند
دیده زان دیدار نگسستی هنوز.
خاقانی.
- || ناپیدا:
بدان خدای که پیراست سرو گویائی
که هست باغ سخن را کنار نادیدار.
عمادی شهریاری.
|| (اِ مرکب) چشم را گویند که بعربی عین خوانند. (از برهان). چشم. (غیاث). بصر:
مبادا بجز بخت همراهتان
شده تیره دیدار بدخواهتان.
فردوسی.
شنیده به دیدار دیدم کنون
که برخواندی از گفته ٔ رهنمون.
فردوسی.
سیاه ابری بیامد صف بپیوست
دم و دیدار بیننده فروبست.
(ویس و رامین).
چه باید مر ترا دیده ازین پس
که دیدار تو نپسندد جز او کس.
(ویس و رامین).
ناگاه گلستانش پدید آرد گلها
چون گشت بیابانش ز دیدار تو پنهان.
ناصرخسرو.
سیم و سیماب بدیدار تو از دور یکیست
بعمل گشت جدا نقره ٔ سیم از سیماب.
ناصرخسرو.
خیال خنجر او را شبی مه دید ناگاهان
به هر ماهی شود ماه آنشب ازدیدار ناپیدا.
مسعودسعد.
پیران بنی اسرائیل گفتند ما نیز خواهیم که سخن خدای تعالی بشنویم و تراپیش قوم گواهی دهیم چون مناجات همی شنیدند گفتند تابدیدار نبینیم باور نداریم. (مجمل التواریخ و القصص).
- چشم دیدار، چشم سر:
دریغ شهر سمرقند و کوی جولهگان
که جوی ترکش بودی بچشم و دیدارم.
سوزنی.
|| (اِمص) ملاقات. زیارت. لقاء. تلاقی:
دیدار بدل فروخت نفروخت گران
بوسه بروان فروشد و هست ارزان
آری که چو آن ماه بود بازرگان
دیدار بدل فروشد و بوسه بجان.
(منسوب به رودکی).
ندانم که دیدار باشد جز این
چه دانیم راز جهان آفرین.
فردوسی.
دوان آمد از بهرآزارتان
همان آرزومند دیدارتان.
فردوسی.
بیامد دمان تا بنزدیک آب
سپه را بدیدار او بد شتاب.
فردوسی.
شبستان همه پیش باز آمدند
بدیدار او بزمساز آمدند.
فردوسی.
بگفتی که شاه از در کار نیست
شمارا بدو راه دیدار نیست.
فردوسی.
با تودر باغ بدیدار کند وعده همی
نرگس از شادی آن وعده کند سجده همی.
منوچهری.
چو دیدار نگارینم نباشد
سزد گر خود جهان بینم نباشد.
(ویس و رامین).
دگر با من خورد زنهار یا نه
مرا با او بود دیدار یا نه.
(ویس و رامین).
اگر چه تلخ باشد فرقت یار
در او شیرین بود امید دیدار.
(ویس و رامین).
و سعادت دیدار امیرالمؤمنین خویشتن راکرده شود. (تاریخ بیهقی ص 73). نزدیک آغاجی بردم و راه یافتم تا سعادت دیدار همایون خداوند دیگر باره یافتم. (تاریخ بیهقی ص 520). بنده یکروز خدمت و دیدار خداوند را بهمه نعمت و ولایت دنیا برابر ننهد. (تاریخ بیهقی ص 361). اگر قصد دیدار دیگر کس است باری وقت برنشستن نیست. (تاریخ بیهقی). این که گفتم بسنده باشدچنین دانم که دیدار با قیامت افتاد. (تاریخ بیهقی).
راه مده جز که خردمند را
جز بضرورت سوی دیدار خویش.
ناصرخسرو.
ملک الموت را رغبت افتاد و بدیدار او بیامد و با ادریس دوستی گرفت. (مجمل التواریخ و القصص). و ازبعد مدتی بکنعان باز آمد و عیص بدیدار او عظیم شادمان باشد. (مجمل التواریخ و القصص). از خدمت و دیدار او. [شیر] تقاعد نمود. (کلیله و دمنه).
شب و روز انتظار یار میداشت
امید وعده ٔ دیدار میداشت.
نظامی.
چو کعبه قبله ٔ حاجت شد از دیار بعید
روند خلق بدیدارش از بسی فرسنگ.
سعدی.
یکی را از دوستان بر خود خواند تا وحشت تنهایی بدیدار او منصرف کند. (گلستان).
بدیدار مردم شدن عیب نیست
ولیکن نه چندان که گویند بس.
سعدی.
چون بالغ گشت [سیاوش] او را نزدیک پدرش کیکاوس آورد وبدیدار او سخت خرم گشت. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 41).
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
باز گردد یا برآید چیست فرمان شما.
حافظ.
شب تارست و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست.
حافظ.
هر دل که بدیدار ظالم مشتاق بود از نور مسلمانی خالی باشد. (کیمیای سعادت غزالی).
- امثال:
دیدار یار نامتناسب جهنم است.
کتابت نیم دیدار است.
- به دیدارآمدن، به ملاقات آمدن، برای زیارت کسی آمدن:
خیز شاها که بدیار تو فرزند عزیز
بشتاب آمد بنمای مر او را دیدار.
فرخی.
|| بصیرت. بینایی. بینش. دید. (یادداشت مؤلف). بینایی و قوت باصره. (برهان):
گرنه کوه و سنگ با دیدار شد
پس چرا داود را او یار شد.
مولوی.
بدو پایدار است هر دو جهان
ز دیدار او نیست چیزی نهان.
اسدی.
اسب که شیر را ندیده باشد چون پیشین بار بیند بگریزد و داند که دشمن وی است واگرچه از گاو... نگریزد و این دیداری است که در باطن وی نهاده اند که بدان دشمن خویش را بیند. (کیمیای سعادت). || (اِ مرکب) شکل. هیئت. ظاهر. صورت ظاهر: گفتند [بنی اسرائیل] بگوی ما را تا این گاو چگونه گاو است و چه دیدار است. (ترجمه ٔ تفسیر طبری بلعمی).
بیدار چوشیداست به دیدار ولیکن
پیدا به سخن گردد بیدار ز شیدا.
ناصرخسرو.
و دانا آن مر قلم را آلتی نهاده اند به دیدار حقیر و بیافتن آسان. (نوروزنامه).
- آب دیدار، به شکل آب:
بی طناب این خیمه ٔ گردان با زینت که هست
باد رفتار و نه باد و آب دیدار و نه آب.
سوزنی.
- به دیدار، همانند. همشکل. برسان. بگونه:
جوانی به دیدار ایرانیان
گشاده کش و تنگ بسته میان.
فردوسی.
که فرزند آرد ورا در جهان
به دیدار اودر میان مهان.
فردوسی.
|| چهره. چهر. روی و چهره. (غیاث). رخ و چهره. (برهان). روی. (آنندراج). مرآی. منظره. (تفلیسی). صورت. طلعت. مشهد. جمال. مقابل مخبر. (یادداشت مؤلف): ما له رواءو لاشاهد؛ او را نه دیدار است و نه گفتار. (مهذب الاسماء). بخ، چیزی بود که ترس کودکان را بسازند بدیدار زشت. (فرهنگ اسدی): غدنگ، بی اندام. ابله دیدار. (فرهنگ اسدی):
از دور بدیدار تو اندر نگرستم
مجروح شد آن چهره ٔ پر حسن و ملاحت.
ابوشکور.
دانش او نه خوب و چهرش خوب
زشت کردار و خوب دیدار است.
رودکی.
نبید روشن و دیدار خوب و روی لطیف
کجا گران بد، زی من همیشه ارزان بود.
رودکی.
پدر گفت با دختر ای آرزوی
پسندی تو او را بدیدار و خوی.
فردوسی.
بدیدار هر سه چو تابنده ماه
نشایست کردن بدیشان نگاه.
فردوسی.
بیائید هر بامداد انجمن
زمانی ببینید دیدار من.
فردوسی.
شه از نو بیاراست دیدار خویش
ز خورشید بفزود رخسار خویش.
فردوسی.
چنان نمود بما دوش ماه نودیدار
چو یار من که کند گاه خواب خوش آسا.
بهرامی.
در دست هنر داری در خلقت فر داری
دیدار علی داری کردار عمر داری.
فرخی.
شرف و قیمت و قدر تو بفضل و هنر است
نه بدیدار و بدینار و بسود و بزیان.
فرخی.
دیدار نکودار و کردار ستوده
خوی خوش و رسم نکو، اندر خور دیدار.
فرخی.
هم نیکودیداری و هم نیکوعشرت
هم نیکوگفتاری و هم نیکوکردار.
فرخی.
ای سیاوخش به دیدار، به روز از پی فال
صورت روی تو بافند همی بر دیباه.
فرخی.
گویی که همه جوی گلابست و رحیقست
جویست به دیدار و خلیجست به کردار.
منوچهری.
ز دیدار تو شرم دارم همی
بدین کرده ها پوزش آرم همی.
اسدی.
گر از پیش دانستمی کارتو
همین فر و خوبی و دیدار تو.
اسدی.
از آواز خوش رامش انگیزتر
ز دیدار خوبان دلاویزتر.
اسدی.
گر از ابر دیدار گیتی فروز
بپوشد نماند نهان نور روز.
اسدی.
جم از پیش دانسته بدکار اوی
خوش آمدش دیدار و گفتار اوی.
اسدی.
اگراو همچو ما از گل سرشته ست
بدیدار و بمنظر چون فرشته ست.
(ویس و رامین).
بدین هر سه فریبد مرد هشیار
بگفتار و بکردار و بدیدار.
(ویس و رامین).
مرا در دیده دیدارتو مانده ست
مرا در گوش گفتار تو مانده ست.
(ویس و رامین).
چه باشد گر خورم صد سال تیمار
چو بینم دوست را یکروز دیدار.
(ویس و رامین).
بدین گوشی که آوازت شنیدم
بدین چشمی که دیدارت بدیدم.
(ویس و رامین).
چنان کز آینه پیدا بود ترا دیدار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی.
این طغرل غلامی بود که از میان دو هزار غلام چنو بیرون نیاید بدیدار و قد. (تاریخ بیهقی ص 253).
اگر دیدارش خوب بود باید که کردارش چون دیدارش. (منتخب قابوسنامه ص 40).
مردمان ای برادر از عامه
نه بفعلند بل بدیدارند.
ناصرخسرو.
سیرت خوب طلب باید کردن از مرد
گرچه خوبست مشو غره بدیدارش.
ناصرخسرو.
به است قامت و دیدار آن بت کشمیر
یکی ز سرو بلند و یکی ز بدر منیر.
مسعودسعد.
شبی گذشت مرا دوش دور از آن دلبر
سیاه و تیره چودیدار و فکرت شیطان.
مسعودسعد.
و سجده و زاری کردند و از وی دیدار خواستند هیچ جواب نیافتند الحاح کردند و گفتند باز نگردیم تا دیدار خدواند خویش را نبینیم. (تاریخ بخارا نرشخی ص 85). و این شاه یمن را دختری بود سهیل نام و در همه ٔ عرب به دیدار و بالای او زنی دیگر نبود. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی). چشم و دل شاه در دیدار آن زن [ملکه ٔ پریان] مانده بود چنانکه پادشاهی و لشکر بر چشم او خوار شد. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی). ایشان [پریان] چون ماه و آفتاب باشند و بدیدار نیکو. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ نفیسی). و در دیدار نیکو سخنها بسیار گفته اند. (نوروزنامه). و مر دیدار نیکو را چهار خاصیت است یکی آنکه روز خجسته کند بر بیننده. (نوروزنامه). و از مبارکی دیدار او سلطان را بسیار کارها و فتحهای بزرگ دست داد. (نوروزنامه).
از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست
حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ.
معزی.
ماهی تو بدیدار و منم در غم تو زار
چون ماهی در خشک و چو در ماهی ذوالنون.
معزی.
ای بدیدار فتنه چون طاووس
وی بگفتار غره چون کفتار.
سنایی.
مشتری دیدار صدری ناصرالدین زان قبل
تا برویت فال گیرد شد بجانت مشتری.
سوزنی.
ای که اوصاف پری دانی جمال او ببین
کی بود ماننده ٔ دیدار آن جانان پری.
سوزنی.
او رومی و با هندوچون کرد زناشویی
رومی سزد از هندو دیدار همی پوشد.
خاقانی.
گفت من طاعت آن کس نکنم
که نبینم پس از آن دیدارش.
خاقانی.
دوش دیدار منوچهر ملک
زنده در خواب آشکارا دیده ام.
خاقانی.
زهی چشمم بدیدار تو روشن
سر کویت مرا خوشتر ز گلشن.
نظامی.
سیاهک بود زنگی خود بدیدار
بسرخی میزند چون گشت بیمار.
نظامی.
دل من هست ازین بازار بیزار
قسم خواهی بدادار و بدیدار.
نظامی.
المنه ﷲ که نمردیم و بدیدیم
دیدار عزیزان و بخدمت برسیدیم.
سعدی.
دیدار مینمائی و پرهیز میکنی
بازار خویش و آتش ما تیز میکنی.
سعدی.
به دیدار و گفتار جان پرورش
سراپای من دیده و گوش بود.
سعدی.
یا چو دیدارم ربودی دل نبایستی ربود
یا نبایستی نمود اول مرا دیدار خویش.
سعدی.
جان بدیدار تو یکروز فدا خواهم کرد
تا دگر بر نکنم دیده به هر دیداری.
سعدی.
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن.
حافظ.
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را.
حافظ.
- خوب دیدار، نیک منظر. زیباچهره. خوبرو:
دانش او نه خوب و چهرش خوب
زشت کردار و خوب دیدار است.
فرخی.
- طفل دیدار، به چهره چون کودکان. طفل چهره:
این عالم پیر طفل دیدار
چون پیرزنی تو را پرستار.
خاقانی.
- ماه دیدار، زیبا. خوش سیما. ماه منظر. ماهرو. ماه چهره:
نگه کن که آن ماه دیدار کیست
سیاوش مگر زنده شد یا پریست.
فردوسی.
از آن ماه دیدار جنگی سوار
وز آن سروبن بر لب جویبار.
فردوسی.
- نغزدیدار، لطیف روی. ظریف چهره:
به رای از خرد نغزدیدارتر
به پای از کمان تیزرفتارتر.
اسدی.
|| (ص) پدیدار. مشهود. مرئی. روشن. آشکار. هویدا. معلوم. مشخص. ممتاز. (یادداشت مؤلف). پیدا و پدیدار. (برهان). آشکار و پیدایی و پدید آمدن. همان بدید آمدن است یعنی بچشم آمدن و دیده شدن. (آنندراج):
چنین است و این راز دیدار نیست
ترا بهره جز گرم و تیمار نیست.
فردوسی.
گزیدند تیغ یکی برز کوه
که دیدار بد یکسر ایران گروه.
فردوسی.
زمین جزع یکباره هموار بود
چنان کاندر اوچهره دیدار بود.
اسدی.
گردد شمر ایدون چو یکی دام کبوتر
دیدار ز یک حلقه بسی سیمین منقار.
منوچهری.
بدست اندام هم بسترش ببسود
به جای سرو سیمین خشک نی بود
چه مانستی به ویسه دایه ٔ پیر
کجا باشد کمان ماننده ٔ تیر
بدستش دایه بود از ویس دیدار
بلی دیدار باشد ملحم از خار.
(ویس و رامین).
چو خواهد بود بر شاخ اندکی بار
بنوروز آن بود بر شاخ دیدار.
(ویس و رامین).
و این دو قوه اندر پوستش [پوست بادنجان] دیدارتر است. (الابنیه عن حقایق الادویه). چنان دیدار است که اسکندر سپاهی فرستاده است تا عروس ما را بگیرد. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی).
- دیدار بودن، مرئی بودن. مشهود بودن. ظاهر بودن. پیدا بودن. پدیدار بودن. معلوم بودن. پدید بودن. (یادداشت مؤلف):
دو بالابد اندر میان سپاه
که شایست کردن به هر سو نگاه
یکی سوی ایران یکی سوی تور
که دیدار بودی دو لشکر ز دور.
فردوسی.
و اندر نگرست، مغز استخوان زن دیدار بود او را گفت ای زن پدرت ترا چه طعام دادی گفت مغز استخوان گوسفند و بره. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). بیابان بود و سبزه و صحرا و آبهای روان و هیچ جا آبادانی دیدار نبود. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی). بروایتی گویند که هادی هارون را باز نداشت ولیکن خلع فرمود یحیی گفت یا امیرالمؤمنین پسر تو جعفر کوچک است و نه دیدار بود که کارها چون افتد. (مجمل التواریخ و القصص). موسی عصا بر سنگ زد و دوازده چشمه آب بگشاد چنانک هر سبطی را آب دیدار بود. (مجمل التواریخ و القصص).
- دیدار نبودن، معلوم نبودن: به هرحالی که باشد خویشتن را از آنجا به بیرون کن که نه دیدارباشد که کارها چون شود. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ نفیسی).
|| (ق) ظاهراً. بر حسب ظاهر. (یادداشت مؤلف). || (اِ مرکب) صوابدید. رای و اعتقاد. نظر. عقیدت. (یادداشت مؤلف):
بهترین چیزی بنزد اهل دانش دانش است
هیچ دانش نیست کو را اندر آن دیدار نیست.
فرخی.
ره من همین است و گفتار من
و لیکن جز این است دیدار من.
اسدی.
مهمات سخت بسیار است که آن را کفایت نتوان کرد جز بدیدار و رای روشن خواجه. (تاریخ بیهقی). بر رأی و دیدار وی هیچ اعتراض نخواهد بود. (تاریخ بیهقی).
بسوی دشمن تو تیر آنچنان پرد
که از قریحت و از دیده فکرت و دیدار.
مسعودسعد.
|| رخ نمودن. (برهان). رجوع به دیدار نمودن شود.

دیدار. (اِ مرکب) درختچه ٔکائوچوک دار. نام درختچه ای از نوع فرفیون که در چاه بهار و نیک شهر آن را دیدار و هم بیدار نامند. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیدار و جنگل شناسی ج 2 ص 272 شود.

دیدار. (اِخ) دهی است از دهستان دشتابی بخش آوج شهرستان قزوین با 321 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

فرهنگ عمید

دیدار

دیدن، رؤیت،
ملاقات،
روی نمودن،
(اسم) [قدیمی، مجاز] روی و رخسار،
(اسم) [قدیمی، مجاز] چشم و قوۀ بینایی،
* دیدار آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] پدیدار شدن، آشکار شدن: دیودل باشیم و برپاشیم جان / کآن پری‌دیدار دیدار آمده‌ست (خاقانی: ۵۱۵)،
* دیدار کردن: (مصدر متعدی) ملاقات کردن، یکدیگر را دیدن،

معادل ابجد

کارگردان فیلم دیدار در استانبول

1629

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری