معنی کارگردان فیلم سه نفر روی یک خط

حل جدول

کارگردان فیلم سه نفر روی یک خط

خسرو ملکان


بازیگر فیلم سه نفر روی یک خط

فتحعلی اویسی، مهران غفوریان، زیبا بروفه، بهنوش بختیاری


یک نفر

تنها، تک

لغت نامه دهخدا

یک نفر

یک نفر. [ی َ / ی ِ ن َ ف َ] (ضمیر مبهم مرکب) کسی. شخصی. (ناظم الاطباء).


سه یک

سه یک. [س ِ ی َ / ی ِ] (عدد کسری، اِ مرکب) سه یکه. سه یکی. ثلث. یک بهره از سه بهره ٔ چیزی. (ناظم الاطباء). ثلث. یک سوم:
سه یک بود تا چاریک بهر شاه
قباد آمد و ده یک آورد راه.
فردوسی.
سه یک زآن نخستین بدرویش داد
پرستندگان را درم بیش داد
دو دیگر سه یک پیش آتشکده
همان مهر و نوروز و جشن سده.
فردوسی.
پیش از وی چنان بود که از جایی سه یک موجود خراج بود و از جایی پنج یک و همچنین تا شش یک رسید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 93). مقامر را سه شش میباید ولیکن سه یک می آید. (گلستان چ یوسفی ص 189).
|| شراب ثلثان شده:
با چار لب دو شاهد از می
سه یک بخور و روان برافروز.
خاقانی.
رجوع به سه یکی و سیکی شود. || نوبه ٔ سه یک. و آنرا حمی الغب و حمی المثلثه نیز نامند. (یادداشت بخط مؤلف).


یک روی

یک روی. [ی َ / ی ِ] (ص مرکب) یک رو. دارای یک روی. (ناظم الاطباء). مقابل دوروی. یک رویه:
باغی است بدین زینت آراسته از گل
یک سو گل دوروی و دگرسو گل یک روی.
فرخی.
|| مخلص. (مهذب الاسماء). بی آمیزش. خالص. ساده. صادق. (ناظم الاطباء). متوافق. متفق. (یادداشت مؤلف):
چون نیست حال ایشان یک روی و یک نهاد
گاهی به سوی مغرب و گاهی به خاورند.
کسایی.
چون دو برگ سبز کز یک دانه سر بیرون کنند
یکدل و یک روی در نشو و نما بودیم ما.
صائب.
- به یک روی، از جهتی. از سویی:
سیاوش به یک روی از آن شاد گشت
به یک روی پر درد و فریاد گشت.
فردوسی.
گل دوروی به یک روی با تو دعوی کرد
دگر رخش ز خجالت به زعفران ماند.
سعدی.
|| یکدست. یکنواخت. || که پشت و روی آن یکی باشد. که پشت و رو نداشته باشد. || (ق مرکب) همه. همگی. تماماً. به کلی:
به رامش نهادند یک روی روی
هم آن یک سواره هم آن نامجوی.
فردوسی.


تب سه یک

تب سه یک. [ت َ ب ِ س ِ ی َ / ی ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) الحمی المثلثه هی الحمی الغب. (بحر الجواهر). تب غب. حمای غب. نوبه ٔ سه یک. حمای مثلثه. تبی که در هر سه روز بازآید. تبی که پس از هر سه روز بازگردد. تبی که دوروزدرمیان آید. رجوع به تب و حمی و دیگر ترکیبهای آن دو و رجوع به غب شود.


نفر

نفر. [ن َ ف َ] (ع اِ) در فارسی: تن. کس. شخص. (یادداشت مؤلف). فارسیان بر یک کس اطلاق کنند. (غیاث اللغات). کس. فردفرد از هر جمعیتی و گروهی و از سپاهی. (از ناظم الاطباء). واحد شمارش انسان است:
از زایر و از سائل و خدمتگر و مداح
هر روز بدان درگه چندین نفرآید.
فرخی.
ز کافران که شدندی به سومنات به حج
همی گسسته نگشتی به ره نفر ز نفر.
فرخی.
غلامان نیرو کردند و آن دو نفر دیگر را از اسب بگردانیدند. (تاریخ بیهقی). پنج نفر غلام ترک قیمتی. (تاریخ بیهقی ص 296).
برنیایم یک تنه با سه نفر
پس ببرمشان نخست از یکدگر.
مولوی.
|| واحد شمارش شتر است. گویند یکی نفر شتر: زنبورکچی باشی را امر نمود که شتران زنبورک که هفتصد نفر بودند... زانوی آنها را بسته. (مجمل التواریخ گلستانه). || واحد شمارش دندان است، گویند: چهار نفر از دندانهایم را کشیده ام. || گروه مردم از سه تا ده. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء). گروه مردم از سه تا ده یا تا هفت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نَفَر. (از منتهی الارب). رهط. و آن بر کمتر از ده تن از مردم (یا مردان به استثنای زنان) اطلاق شود از سه نفر تا ده یا تا هفت تن وبر بیش از ده تن، نفر اطلاق نشود. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، انفار:
زمین ستوه شد از پای زایران ملک
که وفد نگسلد از وفد او نفر ز نفر.
عنصری.
پای ناخوانده رسید و نفر مویه گران
وارشیداه کنان راه نفر بگشائید.
خاقانی.
می شخولیدند هر دم آن نفر
بهر اسبان که هلا ز این آب خور.
مولوی.
اندرافتادند در لوت آن نفر
قحطدیده مرده از جوع البقر.
مولوی.
ماه روزه گشت در عهد عمر
بر سر کوهی دویدند آن نفر.
مولوی.
|| مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همگی مردم. الناس کلهم. (اقرب الموارد) (متن اللغه). || قبیله و عشیره ٔ انسان. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء). || چاکر. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). خدمتکار. (ناظم الاطباء).
- یوم النفر، روز بازگشت حاجیان از منی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روز سیم عید اضحی. (مهذب الاسماء). و آن دوازدهم ذی الحجه است. (آنندراج). یوم النَفر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). یوم النفور. (اقرب الموارد).

فرهنگ فارسی هوشیار

سه یک

ثلث ‎ (بازی نرد در قدیم) سه عدد خال یک که سه طاس با هم آورند: گر شاه سه شش خواست یک زخم افتاد تا ظن نبری که کعبتین داد نداد. . . (تزرقی چهار مقاله 71)، یک سوم 3 , 1 ثلت.


نفر

گروه مردم از سه تا ده نفر را گویند کس، شخص، تن، فرد فرد جمعیتی و گروهی از سپاهی

گویش مازندرانی

سه یک

یک سهم از سه سهم – نوعی قرارداد زراعی بین مالک زمین و مستاجر...

فرهنگ عمید

سه یک

یک‌سوم چیزی، ثلث،
(اسم) [قدیمی] در بازی نرد، هنگامی که هر سه طاس با یک خال بنشینند. δ در قدیم تخته‌نرد را با سه طاس بازی می‌کردند: گر شاه سه‌شش خواست سه‌یک زخم افتاد / تا ظن نبری که کعبتین داد نداد (ازرقی: ۹۹)،

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

کارگردان فیلم سه نفر روی یک خط

1906

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری