معنی کارگردان فیلم غرامت مضاعف

حل جدول

کارگردان فیلم غرامت مضاعف

بیلی وایلدر


غرامت

تسو

تاوان، تسو، خسارت

لغت نامه دهخدا

مضاعف

مضاعف. [م ُ ع َ](ع ص) دو چند.(غیاث)(آنندراج)(از منتهی الارب)(ازاقرب الموارد). دوچندان.(دهار). هرچیز دوچندان شده و دوبرابر و افزون.(ناظم الاطباء): هرچند، معنی جرایم او به معاذیر اجوف و تهاونهای معتل مضاعف گشته است.(جهانگشای جوینی). گوید هر یکی را از شماو ایشان عذاب مضاعف و مکرر است.(تفسیر نسفی سوره ٔ 7 آیه ٔ 38). ای پروردگار ما ایشان را به عذاب مضاعف گرفتار کن.(تفسیر نسفی سوره ٔ 33 آیه ٔ 68). آنها راست جزای مضاعف بدانچه کردند.(تفسیر نسفی سوره ٔ 34 آیه ٔ 37). چون مخالفان اضعاف مضاعف قزلباش بودند، اثری بر سعی و کوشس ایشان مترتب نشده.(عالم آرا ص 231).
- مضاعف شدن، دوچندان شدن: مضاعف شود عذاب مهتران بر عذاب کهتران.(تفسیر نسفی سوره ٔ 11آیه ٔ 20). مضاعف شود بر وی عذاب روز قیامت.(تفسیر نسفی سوره ٔ 25 آیه ٔ 69).
- مضاعف کردن، دوچندان نمودن و دوبرابر کردن و ضعف کردن.(ناظم الاطباء): خدای تعالی... آن را مضاعف کند.(تفسیر نسفی سوره ٔ 4 آیه ٔ 40) مضاعف کرده شود مر ایشان را.(تفسیر نسفی سوره ٔ 57آیه ٔ 18). اگر یک نیکی بود از بنده ٔ مؤمن آن را مضاعف کند.(از کشف الاسرار ج 2 ص 505). یکی از ملوک عرب شنیدم که متعلقان را همی گفت که مرسوم فلان را چندانکه هست مضاعف کنید که ملازم درگاه است.(گلستان).
- مضاعف گردانیدن، دوچندان ساختن: مضاعف گرداندش خدای تعالی به اصناف بسیار فراوان.(تفسیر نسفی سوره ٔ 2 آیه ٔ 245). گویند ای پروردگار ما هرکه ما را این پیش آورد مضاعف گردان وی را عذاب در آتش سوزان.(تفسیر نسفی سوره ٔ 38آیه ٔ 61). وام دهیت خدای را عز و جل وام نیکو مضاعف گرداند آن مر شما را.(تفسیر نسفی سوره ٔ 64 آیه ٔ 16).
- وردالمضاعف، گل صدبرگ.(دهار)(مهذب الاسماء). رجوع به گل صدبرگ شود.
- نرگس مضاعف، نرگس پرپر:
برای دیدن او نرگس مضاعف را
دو چشم گوئی در بوستان چهار شده ست.
سیدحسن غزنوی.
||(اصطلاح حساب) دوبرابر کردن عدد را مضاعف گویند، مانند ضرب کردن دو عدددر یکدیگر. و رجوع به مفتاح المعاملات چ بنیاد فرهنگ ص 45 و شمارنامه چ بنیاد ص 11 و ترجمه ٔ مفاتیح العلوم چ بنیاد ص 179 و ضعف شود. ||(اصطلاح صرف زبان عرب) فعلی را گویند، اعم از ثلاثی مجرد یا مزید فیه، که عین الفعل و لام الفعل آن از یک جنس باشد مانند: «رد» و «حد» و اگر فعل رباعی باشد باید فاءالفعل و لام الفعل اول آن و همچنین عین الفعل و لام الفعل ثانی از یک جنس باشد. مثل: زلزل و تقلقل.(از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 888). و رجوع به تعریفات جرجانی شود. || مرحوم دهخدا این کلمه را معادل «پرولی فر» فرانسوی گرفته است و آن ازگلهائی است که «دم گل » آنها بر زبر تخمدان گل به رشد خود ادامه میدهد و از گلبرگها و کاس برگ می گذرد و نمو می کند و شکوفه می دهد و با گلهای پربرگی احاطه می گردد.


غرامت

غرامت. [غ َ م َ] (ع اِ) غَرامَه. ج، غرامات. (اقرب الموارد). تاوان. (منتهی الارب) (صحاح الفرس) (آنندراج) (دهار). آنچه ادایش لازم باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). با لفظ کشیدن و ستدن و کردن به کار میرود. (از آنندراج). گفته اند: ادای آنچه برعهده ٔ شخص نیست، ودادن مال به کراهت. (از اقرب الموارد):
دندانم ار ز سنگ غرامت شکسته اند
وقت ثنای خواجه ثنایابرآورم.
خاقانی.
برد آن برات و بازگرفت این غرامت است
داد آن غلام و باز ستد این تحکم است.
خاقانی.
نفسم جنب غرامت است ای دلجوی
کو تیغ که غسلها توان کرد بدوی.
خاقانی.
بدین غرامت خطی به صد هزار دینار بازداد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 36). با وزیر عتاب آغاز نهاد و او را به غرامت آن اتلاف و تضییعمؤاخذت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 359).
سنگش یاقوت وگیا کیمیاست
گر نشناسی تو غرامت کراست.
نظامی.
گر دهی ای خواجه غرامت تراست
مایه ز مفلس نتوان باز خواست.
نظامی.
عمر نبود آنچه غافل از تو نشستم
باقی عمر ایستاده ام به غرامت.
سعدی.
گر گله از ماست شکایت بگوی
ور گنه از تست غرامت بیار.
سعدی (طیبات).
و نفس خودرا سرزنش کند و بر خود غرامت نهد. (مجالس سعدی چ شوریده ص 26).
شمع گر زآن لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست.
حافظ.
و اگر دزد را به دست نیاورد... از عهده ٔ غرامت مال دزدی از عین المال خود بیرون آید. (تذکره الملوک چ 1332 هَ.ش. ص 49). و اگر زر قلب برآید یا سبک باشد از عهده ٔ غرامت آن بیرون آید. (تذکره الملوک ص 72).
ترکیب ها:
- غرامت خواستن. غرامت دادن. غرامت زده. غرامت ستاندن. غرامت ستدن. غرامت کردن. غرامت کشیدن. رجوع به همین ترکیبات شود.
|| مشقت و ضرر. (اقرب الموارد). || پشیمانی. (غیاث اللغات). || عذاب. (غیاث اللغات). || (مص) لازم شدن بر کسی تاوان. (منتهی الارب). تاوان زده شدن. (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات): غرم الرجل الدیه و الدین و غیر ذلک، اداها. غَرم. غُرم. مَغرَم. (اقرب الموارد). || زیان بردن در تجارت. (اقرب الموارد) (المنجد).

فرهنگ عمید

غرامت

مالی که بابت خسارت داده یا گرفته می‌شود، تاوان،
زیان، ضرر،
مشقت،
(اسم مصدر) [قدیمی] پشیمانی، ندامت،
* غرامت ‌خواستن: (مصدر لازم) تاوان خواستن،
* غرامت ‌دادن: (مصدر لازم) تاوان دادن،
* غرامت ‌ستاندن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * غرامت گرفتن
* غرامت‌ کشیدن: (مصدر لازم) [مجاز]
تاوان کشیدن، مجازات شدن،
(مصدر متعدی) [قدیمی] به عهده گرفتن غرامت، متحمل شدن تاوان و ضرروزیان،
* غرامت گرفتن: (مصدر لازم) دریافت کردن تاوان،


مضاعف

دو‌برابر، دو‌چندان،

مترادف و متضاد زبان فارسی

مضاعف

دوبرابر، دوچندان، دومقابل

فرهنگ فارسی آزاد

مضاعف

مُضاعَف، دو برابر، دوچندان،

فرهنگ معین

مضاعف

(مُ عَ) [ع.] (ص.) دو برابر شده، دو چندان شده.


غرامت

تاوان، (اِ مص.) مشقت، ضرر، پشیمانی، عذاب. [خوانش: (غَ مَ) [ع. غرامه] (اِ.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مضاعف

دو برابر


غرامت

تاوان

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

مضاعف

دو چند، دو برابر و افزون

معادل ابجد

کارگردان فیلم غرامت مضاعف

3288

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری