معنی کاشت
لغت نامه دهخدا
کاشت. (مص مرخم) زراعت کردن و این ماضی بمعنی مصدر است. (غیاث). کاشتن. کشت و زراعت. (ناظم الاطباء). کشت.زرع. برزیگری کاشت است و داشت و برداشت. یعنی برزگرخوب آنست که خوب تواند کاشتن و نیک تواند آبیاری و حراست کردن و ببایست تواند درودن و احصا کردن. || (اِمص) اسم از کاشتن: کاشت، داشت، برداشت.
- کاشت و داشت و برداشت، از آن به سه عمل زراعت کنایت کنند.
|| (فعل) بمعنی روی برگردانید هم به نظر آمده است. (برهان). به این معنی محرف «گاشت » است. رجوع به «گاشت » در حرف گاف فارسی شود.
فرهنگ معین
(مص مر.) زراعت کردن، کاشتن.
فرهنگ عمید
کاشتن، کشتوزرع،
* کاشتوداشت: (کشاورزی) کاشتن و نگهداری کردن،
حل جدول
زراعت کردن، کاشتن
مترادف و متضاد زبان فارسی
حراثت، زراعت، زرع، فلاحت، کشاورزی، کشت
فارسی به انگلیسی
Cultivation
فارسی به عربی
زرع
فرهنگ فارسی هوشیار
کشت و زراعت
معادل ابجد
721