معنی کاشف جزایر هاوایی
حل جدول
جیمزکوک
جیمز کوک
پایتخت جزایر هاوایی
هونولولو
دریانورد مشهور انگلیسی کاشف جزایر هاوایی
جیمزکوک
مرکز هاوایی
هونولولو
واژه پیشنهادی
لغت نامه دهخدا
کاشف. [ش ِ] (ع ص) ج، کاشفین، کَشَفَه. پیداکننده و برهنه کننده. (غیاث) (آنندراج). آشکارکننده و گشاده و برهنه نماینده. (ناظم الاطباء). پدیدآورنده. ظاهرکننده. بروزدهنده. معلن. مظهر. مفسر:
گرچه از یک وجه منطق کاشف است
لیک از ده وجه پرده و مکنف است.
(مثنوی).
|| کاشف مکروه ومانند آن، برطرف کننده ٔ مکروه. از بین برنده ٔ غم و اندوه:
تویی که فاتح مغموم این سپهر بوی
تویی که کاشف مکروه این زمانه شوی.
منوچهری.
|| کاشف بعمل آمدن یا آوردن، در تداول عامه، تحقیق کردن.
کاشف. [ش ِ] (اِخ) یکی از شعرای ایران است. وی «قاضی محمد شریف » شهرت داشته، و شغلش قضاوت بوده است، از اوست:
ز مژگان خونین خود شرمسارم
چو صاحب مصیبت ز دست حنائی.
(قاموس الاعلام ترکی).
کاشف. [ش ِ] (اِخ) یکی از شعرای ایران و از اهالی اصفهان و نامش، آقا اسماعیل بن حیدر است. آبا و اجدادش معمار بوده و ملوک صفوی را خدمت میکرده اند خود او هم به شاه عباس انتساب داشته و به هجویات خود شهرت پیدا کرده است. از اوست:
هر جلوه که آن قد دل آرا دارد
در صفحه ٔ سینه چون الف جا دارد
آویخته زلف مشکبو از چپ و راست
این مصرع رنگین چه طرفها دارد.
(قاموس الاعلام ترکی).
فرهنگ واژههای فارسی سره
یابنده، بازیابنده
کلمات بیگانه به فارسی
یابنده
فرهنگ فارسی آزاد
کاشِف، پرده بردارنده- آشکار کننده- کشف کننده- برطرف کننده (حُزن)، (جمع: کَشَفَه)،
فرهنگ معین
(ش) [ع.] (اِفا.) آشکار کننده، کشف کننده، ج. کشفه.
فرهنگ عمید
کشفکننده، آنکه برای اولین بار به وجود چیزی پی میبرد،
برهنهکننده، آشکارکننده،
پدیدآورنده،
معادل ابجد
655