معنی کاغذ زبرجلای چوب

فرهنگ عمید

کاغذ

ماده‌ای که از چوب بعضی گیاهان به‌صورت ورقه‌های نازک ساخته می‌شود و برای نوشتن، نقاشی، و مانند آن به کار می‌رود،
[مجاز] نامه،
[مجاز] هرنوع سند یا تعهد مکتوب: کاغذ داده‌بوده که دیگر در کارهای انجمن شرکت نکند،
هر نوع ورقۀ نازک: ورقهٴ آلومینیم،
* کاغذ ابری: نوعی کاغذ که بر یک روی آن نقشی شبیه ابرهای بریده چاپ می‌کنند،
* کاغذ پرزین: [قدیمی] کاغذ پرزدار که قلم روی آن گیر کند،
* کاغذ خان‌بالغی: [قدیمی] نوعی کاغذ مرغوب که در خان‌بالغ (نام قدیم پکن) می‌ساختند، کاغذ چینی، ورق صینی، قرطاس صینی،


چوب

قسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار می‌رود،
* چوب خوردن: (مصدر لازم) [مجاز] کتک خوردن،
* چوب زدن: (مصدر متعدی)
کسی را با چوب کتک زدن،
[عامیانه، مجاز] قیمت گذاشتن و به فروش رساندن اجناسی از طریق حراج، حراج‌ کردن جنس،
* چوب شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] خشک و ثابت شدن،
* چوب شفت: چوب‌دستی کلفت ناتراشیده،

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

چوب

چوب. (اِ) ماده پوشیده از پوست، تشکیل دهنده ٔ درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه ٔ آن. ماده ای سخت که ریشه وساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد. (از ناظم الاطباء). ماده ای سخت که ریشه و ساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد و آن را برای سوزاندن و ساختن اشیاء بکار برند. خشب و خشبه. (دهار) (منتهی الارب). مطیر. نضار. (منتهی الارب). چوب در گیاهان مجموعه ای از آوندهای چوبی و رشته های چوبی و زنبوری چوبی است که بهم فشرده شده است و تمام این قسمتها بواسطه طبقه زاینده ریشه و ساقه ساخته میشود و هرچه ساقه ای کهن تر باشد چوبی که در آن دیده میشود بیشتر است. در چوب علاوه بر سلولز و ترکیبات نزدیک به آن مقداری لینیین یافت میشود و ممکن است موادی در آن باشد که به مصارف مختلف برسد. مانند ماده ٔ رنگین بقم که از چوب بقم گرفته میشود. (گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 43):
گرچه از طبعند هر دو به بود شادی ز غم
ور چه از چوبند هر دو بِه ْ بود منبر ز دار.
عنصری.
گر بد آمدت گهی، اکنون نیک آید
کز یکی چوب همی منبر و دار آید.
ناصرخسرو.
عصای کلیم اربدستم بدی
به چوبش ادب را ادب کردمی.
خاقانی.
چوب را چون بشکنی گوید طراق
این طراق از چیست از درد فراق.
مولوی.
که تواند که دهد میوه ٔ رنگین از چوب
یا که تاند که برآرد گل صدبرگ از خار.
سعدی.
اجتراع، چوب از درخت بازشکستن. (تاج المصادر بیهقی). النجج، چوب خوشبوی که بخور کنند جهت معده مسترخی نیک نافع است. تهزیع؛ شکستن چوب و جز آن. شمراخ، چوب خوشه ٔ انگور. ثفروق، چوب خوشه ٔ انگور، که دنباله ٔ انگور و خرما بدان پیوسته است. ج، ثفاریق. ثقاف، چوب راست کن. خُشُب، چوبها. خشب، چوب درشت. خشبه، چوب درشت. خصله، چوب خاردار. (منتهی الارب). خفض، چوب خم دادن. (تاج المصادر). خیسفوج، چوب کهنه یا خاص است بچوب درخت عشر. (منتهی الارب). سفن، چوب سازی. (دهار). شریج، نوعی چوب که از آن کمان سازند. شطیبه، چوب به درازا بریده. غمشوق، چوب خوشه ٔ انگور. عود سمح، چوب بی گره. عود صلاد؛ چوبی که آتش نگیرد. عودصلب المکسر؛ چوب نیکو و سخت. عَیازِر؛ چوبها. فدر؛ چوب زودشکن. قصف العود؛ چوب زودشکن. قیقب، چوب که از وی زین سازند (ابن درید گفت که آن را آزاددرخت خوانند). لوه؛ چوبی که بدان بخور کنند. لیته، چوبی که بدان بخور کنند. (منتهی الارب).
- چوب بادام، چوب درخت بادام. و (عوام) گویند همراه گرفتن آن در سفر میمنت دارد. (از آنندراج):
جنونم کرد گل از گردش چشم دلارامی
ز چوب گل نمی آید علاجم چوب بادامی.
غنیمت (از آنندراج).
- چوب برون (اصطلاح گیاه شناسی)، قسمت خارجی چوب پاره ای از درختان کهن سال مانند بلوط و نارون و گردو و کاج که در مجاورت پوست درخت واقع است و دارای سلولهای جوانتر و رنگ روشن و بازی میباشد، چوب برون مینامند. این قسمت برای بالا بردن شیره نباتی بکار میرود و چون سلولهای اسکلرو در چوب برون حاوی دانه های نشاسته اند محل مساعدی برای نشو و نمای قارچها بوجود می آورند که از دوام این قسمت میکاهد. (گیاه شناسی حبیب اﷲ ثابتی صص 376- 377).
- چوب بلسان مکی. رجوع به عودالبلسان شود.
- چوب بوریا، ساقه های نی یا کلش برنج و نظایرآن که در بافتن حصیر بکار رود.
- || چوبی که حصیر برگرد آن پیچند. سفیقه. چوبی باریک و دراز که بروی بوریا پیچند. (منتهی الارب).
- چوب بهاره (اصطلاح گیاه شناسی)، چوبهائی که در اوایل بهار در ساقه و ریشه ٔ گیاهان تولید میشود و قشر داخلی هادروم را در همان سال تشکیل میدهد. آوندهای چوبی که در این فصل تولید میشود درشت و قطور و تعداد آنها زیاد میباشد. زیرا جریان شیره ٔ نباتی در اوایل بهار که گیاه رشد میکند سریعمیباشد و گیاه برای بالا بردن شیره ٔ خام فراوانش در این فصل به آوندهای درشت و متعدد محتاج است، بافت چوبی و الیاف در این آوندها کمتر تولید میگردد. مقطع عرضی آنها نیز روشن است و بواسطه وجود آوندهای قطور تا حدی متخلخل بنظر می آید. (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 374).
- چوب پائیزه (اصطلاح گیاه شناسی)، چوب سخت و تیره رنگی که در ساقه و ریشه ٔ گیاهان در فصل پائیز ساخته میشود. و همچنان که در تابستان و پائیز کم کم از فعالیت گیاه کاسته میشود، بهمان نسبت از تعداد درشتی آوندها نیز کاسته میشود و در عوض الیاف و سلولهای چوبی بسیاری بوجود می آید که چوب را فشرده تر و تیره رنگ تر میسازد. بنابراین این طبقه ٔ مولد داخلی در هرسال یک طبقه چوب یا هادروم تولید میکند که ابتدا روشن و بعد کم کم تاریک میشود و در زمستان رشد آن کاملاًمتوقف میشود و بالاخره در کنار چوب سخت و تیره رنگ پائیز باز در بهار آینده چوب روشن و نرمی بوجود می آید و از روی این طبقات تیره و روشن بدرستی میتوان سن گیاه را معین کرد. (از گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی صص 374- 375).
- چوب تر، چوبی که بر اثر حرارت یا آفتاب خشک نشده باشد. مقابل چوب خشک. چوبی که تازه از درخت جدا کرده باشند و هنوز خشک نشده باشد:
چوب تر را چنانکه خواهی پیچ
نشود خشک جز به آتش راست.
سعدی.
- || ترکه:
تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو و خر.
- چوب تر به کسی فروختن، هیزم تر به کسی فروختن. او را گول زدن. کلاه بر سراو گذاشتن.
- چوب تیر، چوبی که از آن تیر سازند. قدح. (منتهی الارب):
ز شوق غنچه ٔ پیکان او خدا داند
کدام شاخ گل است اینکه چوب تیر شده ست.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
- چوب جنگلی، در معنای عام چوب که از درختان جنگل باشد. و اختصاصاً چوب درختی بنام الش است که پوستش صاف و چوبش بسیار محکم است و شاخه های آن خم میشود. چوب این درخت را در ایران چوب جنگلی مینامند. (گیاه شناسی حسین گلاب ص 277).
- چوب خدنگ، چوب درخت خدنگ که بسیار سخت و محکم است و از آن تیر و نیزه و زین اسب سازند. رجوع به خدنگ شود.
- چوب خشک، مقابل چوب تر. شاخه و تنه و یا ریشه ٔ درخت که برابر آفتاب نهند، پس از قطع یا برآوردن از خاک تا تری آن برود و خشک شود:
این قبا را گر ببندی فی المثل بر چوب خشک
چوب گردد سبز و خرم همچو سرو جویبار.
قاآنی.
جذل چوب خشک. (منتهی الارب).
- || هیزم. حطب. (ناظم الاطباء):
همچو چوب خشک افتاد آن تنش
سرد شد از فرق سرتا ناخنش.
مولوی.
- چوب دار، چوبه ٔ دار. تیر که مجرمان را از آن آویزند.
- چوب درون (اصطلاح گیاه شناسی)، قسمت تیره رنگ محکم و مقاومی که بشکل استوانه ای در داخل چوب برون قرار گرفته است. چوب درون یا دورامن خوانده میشود و جزو بافتهای مقاوم نبات محسوب میشود و برای راست نگه داشتن درخت بکار میرود. در پاره ای موارد ممکن است درخت، چوب درون خود را از دست بدهد و میان تهی گردد. اما در رشد و نمو آن تغییری روی نمیدهد. مواد غذائی و دانه های نشاسته در چوب درون بمواد مختلف آلی از قبیل مواد رنگی و تانن بدل میشود و باعث تیرگی رنگ سلولهای چوب درون میگردد. غشاء سلولهای چوبی و بخصوص الیاف این قسمت بمواد رنگی آغشته شده و رنگ تیره ای بخود میگیرد. مواد مازوئی که در چوب درون تولید میشود موجب استحکام و افزایش دوام آن میشود. در نباتات مخروطی مانند: کاج، مواد صمغی بمواد مازوئی اضافه شده غشاء تراکئید را آغشته میسازد و مقاومت چوب درون را در مقابل عواملی مانند رطوبت که باعث پوسیدگی میگردد زیاد میسازد.رجوع به چوب برون شود. (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی صص 377- 378).
- چوب سخت (اصطلاح گیاه شناسی)، چوب مقاوم و سنگینی است که در آن قسمتهای مختلف برون چوب و درون چوب و اشعه ٔ وسطی بخوبی آشکار میباشد. مانند: گردو، نارون، بلوط... و این قبیل چوبها از نظر صنعت دارای ارزش فراوانی هستند. (از گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 378).
- چوب صمغی، چوبهای صمغی یا نراد چوبهائی هستند که درون آنها بواسطه ٔ رنگ تیره ٔ خود از برون کاملاً متمایز است، ولی اشعه ٔ وسطی در آنها دیده نمیشود. مقاومت چوبهای صمغی در برابر رطوبت بسیار زیاد است و در صنعت از آنها استفاده ٔ فراوان میشود. مانند: کاج و سرو. (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 378).
- چوب گل، دنباله ٔ گل.
- || شاخ گل. ساقه ٔ گل. شاخه ای از بوته گل خاصه گل سرخ:
جنونم کرده گل از گردش چشم دلاَّرامی
ز چوب گل نمی آید علاجم چوب بادامی.
غنیمت.
آنکه بر من گل نمیزد پیش ازاین در دوستی
میزند اکنون بچوب گل من دیوانه را.
سلیم.
- امثال:
چوب نرم را کرم میخورد، یعنی هرکه را جزو ناری مغلوب باشد بیشتر به او آزار میرسد. (آنندراج). نظیر: آدم نرم و بردبار بیشتر آزار می بیند.
چوب نرم را موریانه میخورد، نظیر چوب نرم را کرم میخورد.
|| قطعه ای از چوب. قسمتی از چوب. پاره ٔ کوچکی از چوب. تکه ای ازچوب خواه به صورت و شکل طبیعی و خواه تراش خورده و شکل گرفته و بصورت آلت و ابزار درآمده. آل، چوبهائی که خیمه و آلاجق بدان راست میکنند. آله؛ چوبی که خیمه وآلاجق بدان راست کنند. ج، آلات. انشظاظ؛ چوب گوشه ٔ جوال ساختن. اشظاظ؛ چوب در گوشه ٔ جوال کردن. ترجیب، چوب بزیر درخت زدن تا شکسته نشود از بسیاری بار. تسنید؛ چوب بر دیوار افراشتن. جذاه؛ پاره ای سطبر از چوب. جُرَّه، چوبی که در سر او دام نهند و در میان آن ریسمان کنند و به آن صید آهو کنند. جیهل، چوب که بدان شراب جنبانند. (منتهی الارب). رائد؛ چوب دستاس. (دهار).قسعری، قطعه چوبی که برای گرداندن دست آسیا بر آن نصب کنند. سَنفتان و سُنفتان، چوب ایستاده که میان هردو چرخ چاه باشد. سَهوَه، سه یا چهار چوب که بالای یکدیگر گسترند و بر آن متاع گذارند. شجار؛ چوبی که دردهان بزغاله کنند تا شیر بمکد. شذا؛ چوب پارها. صلیفان، دو چوب که بر دو جانب پالان باشد و پالان بدان بندند. شظاظ؛ چوب جوال. (منتهی الارب). شظاظ؛ چوب گوشه ٔافسار. (دهار). عتر؛ چوب پهن که بر بیل آهن دوزند وپای بروی نهند وقت زمین کندن. عجله، چوب پهنی که برچوب پهنای سر چاه باشد که دلو بدان آویخته شود. عجله، چوب با هم بسته که رخت بر آن نهند. عران، چوب بینی شتر. فرض، چوبی است از چوبهای خانه. قال، چوب که بر قله زنند. قطان، چوبهای عماری. قعل، چوب که زیر شاخه های سبز رز نهند. قلال، چوب که بر پای کنند جهت وادیج انگور. کلب، چوبی که بدان دیوار را تکیه کنند. لگاز؛ چوب و جز آن که در سوراخ بکره داخل کنند تا تنگ گردد. لنسه؛ چوبی پهن که هردو طرف آن در دیوار کرده و بر آن متاع خانه نهند. مان، چوب یا آهن که زمین بوی شیار کنند. محاله؛ چوب که گلکاران وقت گلکاری بر آن قرار گیرند. مُردی ّ؛ چوبی که بدان کشتی رانند. مسامه؛ چوب پیش هودج. مِسَجَّه، انداوه و آن چوبی باشد که بدان گل اندایند. مقوم، چوبی که آن را گیرند در سرآماج. نجا؛ هر چوبی باشد یا چوبهای هودج. (منتهی الارب).
- آب را با چوب زدن، کار بیهوده کردن. آب در هاون سائیدن. نقش بر آب زدن. آبرا سفت کردن.
- پاچوب، برابر و کنار قپان و ترازو، درمیدان بارفروشی ها و کشتارگاهها.
- پای چوب ایستادن، در تداول عامه و در اصطلاح کاسبهای میدان، حاضر شدن شخص برای خرید جنس از دست اول است. صبح زود در میدان و منتظر قپان کردن آن شدن پس از خرید.
- چوب آتشزنه، چوبی که زود آتش گیرد وتند و تیز بسوزد و برای گیراندن آتش بکار برند. قداحه. مرخ. (منتهی الارب). چوب چخماق.
- چوب آستانه، پاسار. (در تداول عامه) قطعه ٔ زیرین از چهارچوب در که در آستانه ٔ در قرار گیرد:
تنم بر آستان محنت دوست
فتاده همچو چوب آستانه.
علی خراسانی (از آنندراج).
- چوب آهن نهاد، تیر:
چپ لشکرش بارمان همچو باد
به شست اندرش چوب آهن نهاد.
فردوسی.
- چوب الف. رجوع به چوب حرفی شود.
- چوب بیلیارد، قطعه چوبی همانند چوبدستی اما بلندتر و اندکی مخروطی شکل و بدان بر گویهای واقع در سطح میز بیلیارد ضربه زنند تا در جهتی که خواهند گوی حرکت کند.
- چوب بسوراخ زنبور، یا چوب به لانه ٔ زنبور کردن، شوراندن خانه ٔ زنبوران. عده کثیری را تحریک کردن و بیکبار از جائی بیرون آوردن. (از امثال و حکم ج 2 ص 632).
- چوب پالان، چوبی که درون پالان نصب کنند تا پالان استوار وبه اندام ماند همچون جناغ زین و جهاز شتر. قتد. (دهار) ج، قُتود. ققب، شوقب، دو چوب پالان که بدان رسن آویزند. (منتهی الارب).
- چوب پشت در، کنده ٔ در باشد که پس دروازه در، سوراخی به اندازه ٔ آن چوب سازند و تا دروازه واباشد چوب در آن سوراخ باشد و هرگاه بند کننداز سوراخ برآورده سر آن را بسوراخ دیوار که بمحاذی آن سوراخ به پهلوی دیگر بود، تکیه دهند و گذاردن آن برای محافظت دروازه است:
جمال حور زاهد در جنان مستور میماند
به این خشکی در آنجا گرتو چوب پشت در باشی.
زکی ندیم (از آنندراج).
- || کلون. فَلْج. قفل و علق در باشد.
- چوب پیش کسی داشتن، چوب پیش کسی گذاشتن. منع کردن و بازداشتن.
- چوب پیش کسی گذاشتن، چوب پیش کسی داشتن:
دار ازآن چوب به پیش ره منصور گذاشت
که قدم ازره باریک ادب دور گذاشت.
صائب (از آنندراج).
- چوب تاب، چوبی که روی آن نشسته تاب میخورند.
- چوب تعلیم، چوب سیاست. ترکه ای که معلم بدان اطفال را ادب کند.
- چوب ْجارو. رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- چوب جامه کوب، بیزر. (منتهی الارب). میقعه. چوبی که بدان جامه ٔ شوخگن کوبند تا شوخ از وی جدا شود. رجوع به ترکیب چوب گازری شود.
- چوب چپق، (با فک اضافه و با اضافه)، دسته ٔ چپق. رجوع به چپق شود.
- چوب چخماق، چوب پوسیده و یا چوبی خشک که بزیر سنگ چخماق نهند تا آتش در آن افتد. زند. (دهار). خف. قو. پده.
- چوب حرفی، چوبی باریک که در دست اطفال دهند تا آن را روی سطور کتاب گذاشته بخوانند برای محافظت سطور کتاب از آفت اثر انگشت و گاه از کاغذباریک سازند و همین نام بدان دهند:
ادیب عشق تو در غورگی مویزم کرد
عصای پیری من بود چوب حرفی من.
تأثیر (از آنندراج).
رجوع به چوب تعلیمی شود.
- چوب حصیر، اسل. (منتهی الارب). رجوع به چوب بوریا شود.
- چوب خط. رجوع به همین ماده در جای خود شود.
- چوب در چیزی کردن، مانند انگشت در چیزی کردن باشد:
در گلستانی که وصف قد موزون کرده اند
سرو جاروبی است کآن را چوب در کون کرده اند.
ضیائی تهرانی (از آنندراج).
- || در تداول عامه، کسی را آزار کردن.
- || برانگیختن و تحریک کردن کسی را.
- چوب دف، چنبری که پوستی بر آن کشند و آن را با انگشت بنوازند. کفه. (منتهی الارب).
- چوب دنگ، قطعه چوبی که دنگیان بر آن نشسته شلتوک را بزور پا بدان کوبند تا برنج از پوست برآید و آن را پادنگ نیز گویند: قطعه چوبی بشکل تیر که یک سر آن ضخیم تر و گنده ترست و از میانه متصل بچوب دیگر باشد. آنسان که تواند از جهت درازی بالا رود و پائین آید و هر دفعه که از جانب ضخیم تر فرودآید بر مقداری شلتوک فروافتد و از آن ضربه و زخم پوست از دانه جدا گردد. و این نام ظاهراً اسم صوت است مأخوذ از آوای فرودآمدن آن چوب. چوب دنگ را اگر بوسیله آب بالا و پائین رود آب دنگ و اگر بکمک حرکت پای آدمی بر و فرود شود پادنگ نامند:
بکون نشست چو از سر سکندری برداشت
بچوب دنگ تو گوئی نشسته ست کلیم.
کلیم (از آنندراج).
- چوب دو سر دارد، مجازاً، کار بر و فروددارد. مثبت و منفی دارد. خوب و بد دارد؛ یعنی کارهایی که مردم میکنند بر آن جرم نباید کرد که دست فتنه درازست و چوب را دو سرست.
- چوب دو سر طلا، منفور از دو سوی. فلانی چوب دو سر طلا (دو سر نجس) است، در پیش دو طرف دعوی یا دو خصم منفور و مکروه است. نظیر از اینجا رانده و از آنجا مانده. (امثال و حکم ج 2 ص 633).
- چوب ذرع. رجوع به ماده ٔ چوب ذرع در جای خود شود.
- چوب را از پهنا پرتاب کردن، با قصد عجله و شتاب در کاری عمل را قسمی بجای آوردن که سبب بطؤ و کندی آن شود.
- امثال:
چون تیر سخن راست کن آنگاه بگویش.
بیهوده مگو چوب مپرتاب ز پهنا.
ناصرخسرو.
- چوب زین، چوبی که در زین بکار رود و آنرا جناغ گویند: حنق، چوب زین. (منتهی الارب). حنو؛ چوب زین و پالان. (دهار). حنا.
- چوب سر دوک، قطعه چوبی که به انتهای دوک متصل سازند. لوایه. (منتهی الارب).
- چوب سر علم، عرقوه. (منتهی الارب). قطعه چوبی که بر بالای علم نصب و متصل کنند.
- چوب سُرمه کش، میل. (منتهی الارب).
- چوب سیاست، چوبی که معلمان و کشتی گیران، شاگردان و متعلمان را بدان ادب دهند و گاهی بجای آن دوالی نیز بکار دارند. (آنندراج). ترکه ای که معلم اطفال را بدان ادب کند. (ناظم الاطباء):
معلم تا کی از چوب سیاست بی گناهی را
تن چون لوح سیمین تخته ٔ حرف جفا کردن.
رجوع به چوب تعلیم شود.
- چوب سیگار، نی سیگار. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- چوب شدن، تبدیل بچوب گردیدن.
- || ساکت و بیحرکت شدن. چون چوب خشک و بیحرکت گردیدن.
- || در تداول عوام، بپای خاستن شرم مرد باشد.
- چوب صندل، درخت صندل. قطعه ای از درخت صندل:
آدمی را آدمیّت لازم است
چوب صندل بو ندارد هیزم است.
؟
- چوب قباق، چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز آن حلقه ای از طلا یانقره نصب نمایند و سواران از یک سوی میدان اسب تازند همین که بپای آن رسند همچنان که اسب در حال تاختن است تیر در کمان گذارند و آن حلقه را نشانه گیرند. هرکس آن حلقه را به تیر زند حلقه از آن او باشد. (از آنندراج).
- چوب قفس، چوبی که از آن قفس سازند:
ز اشک صید شد چوب قفس سبز
چه شدکاهل قدم صیاد ما را
ملا آفرین لاهوری (از آنندراج).
- چوب قلبه، چوبی که گاو آهن بدان بسته و زمین را شیار کنند. رجوع به خیش و قلبه شود. جمجمه، چوب قلبه که در آن آهن تعبیه کنند. (منتهی الارب).
- چوب قلم. رجوع به همین ماده در ردیف خودشود.
- چوب کار، ذرع، آلتی که بدان چیزی به پیمایند. (ناظم الاطباء).
- چوب ِ کبریت، چوب که در ساختن قوطی کبریت یا هریک از دانه های آن بکار رود.
- || (با فک اضافه) هر یک از چوبهای باریک تراشیده نزدیک چهار سانتی متر کمتر یا بیشتر که یک سر آن بگوگرد آغشته است و چون بر سمباده کشند برافروزد ومشتعل شود و تعدادی از آنها را درون یک قوطی جای دهند و آن را قوطی کبریت نام دهند. سیخ کبریت.
- چوب کج، چوب که راست و مستقیم نیست.
- امثال:
چوب کج شایستگی ستونی ندارد. (خواجه نظام الملک از امثال و حکم ج 2 ص 634).
- چوب کمان، چوبی که از آن کمان سازند.
- || قسمتی از کمان که از چوب ساخته شده باشد و وترو زه بدان متصل باشد. نبعه؛ چوب کمان. (دهار). ملال، چوب پشت کمان. (منتهی الارب):
کج کج رود از مستی و هر سوی فتد تیر
زین باده اگر آب دهی چوب کمان را.
کلیم (از آنندراج).
- چوب گازر، چوبی که گازر جامه را برای شستن بدان بکوبد. چوب که گازر بدان جامه کوبد. میقعه. (منتهی الارب).
- چوب گازری، چوبی که گازران بدان رخت کوبند و رخت شویند. چوب دست رخت شویی. جامه کوب. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب چوب جامه کوب شود.
- چوب گدائی، بمعنی چوب خط است:
نکرد مدح سرائی کسم برای طمع
ز خامه چوب گدائی مرا بدست نداد.
مخلص کاشی (از آنندراج).
رجوع به چوب خط شود.
- چوب گوفر، چوب کشتی نوح اما جنس آن معلوم نگشته است. همینقدر میدانیم که حضرت نوح (ع) کشتی خود را از آن ترتیب داد و البته چوب سنگین و بادوام و محکمی بوده. بعضی گمان برده اند که همان چوب مرو است. (قاموس کتاب مقدس).
- چوب لای چرخ گذاشتن، میان پره های گردونه قطعه چوبی قرار دادن تا از حرکت آن جلوگیری کند.
- || مجازاً، سنگ پیش پاانداختن. ایجاد مانع کردن، در مقابل پیشرفت کاری. اشکال تراشی کردن.
- چوب مشعل، چوبی که از آن مشعل سازند. (آنندراج):
سرگرم بمندیل طلاباف مباش
باشد خنک افتخار چوبی مشعل.
طاهر نصیرآبادی (از آنندراج).
- چوب نان، تیری که بدان خمیر نان را پهن کنند. (ناظم الاطباء). وردانه. وردنه. محور. مِسطَح، چوبی که بر شکل محور و بدان نان را پهن سازند. (منتهی الارب).
- چوب نبات، چوبی که در شیره ٔ نبات میگذارند و نبات بدور آن می بندد:
تا لبش کرد چو طوطی بسخن تلقینم
شد قفس چوب نبات از سخن شیرینم.
صائب (از آنندراج).
- چوب نشاندن در چیزی،استوار کردن چوب در چیزی. و چوب نشاختن بهمین معناست:
یکی نغزگردون چوبی بساخت
به گرد اندرش چوبها درنشاخت.
فردوسی (از آنندراج).
- چوب نقاره، چوب طبل، چوب کوچکی که با آن طبل نوازند. چوبک: چوب که بنقاره ٔ عید زدند من حرکت میکنم.
- چوب نورد، تیر جولاهگان. (ناظم الاطباء).
- چوب نیزه، قطعه چوبی که از آن رمح و نیزه سازند و بر سر آن سنان که از آهن است قرار دهند. شیج.
|| چوبدستی. قطعه ای از چوب استوانه شکل باریک و دراز در حدود یک گز یا اندکی کمتر و یا بیشتر که گاه رفتن استعانت را بدست گیرند. هرچه بر دست گیرند از جنس چوب برای تکیه کردن بر آن هنگام راه رفتن و یا دفاع کردن از خود بگاه تهاجم و یا راندن.یکسر این چوب اگر منحنی و خمیده باشد عنوان عصا و تعلیمی خواهد داشت و اگر بیش از حد معمول ستبر و ضخیم باشد چماق نامیده میشود و اگر بجای استوانه شکل بودن شش پهلو باشد نام «شش بر» یا «شش پر» بدان دهند: و کلاهی نمدین بر سر داشت و پشمینه پوشیده... و توبره در پشت انداخته و چوبی در دست گرفته. (ترجمه ٔ تفسیر طبری).
چنان نبینی تاول نکرده کار هگرز
بچوب رام شود یوغ را نهد گردن.
اورمزدی.
با نعمت تمام به درگاهت آمدم
امروز با گوازی و چوبی همی روم.
فاخری.
از چوب بجز موسی عمران نکند مار.
امیرمعزی.
ورنه کی کردی به یک چوبی هنر
موسیی فرعون را زیر و زبر.
مولوی.
مسوق، چوبی که بدان ستور رانند. (منتهی الارب).
- امثال:
چوب به دست خرس دادن آسان است و پس ستدن مشکل. (امثال و حکم).
- به چوب بستن، چوب زدن. پای در فلکه گذاشتن و بر کف پای چوب زدن.
- به یک چوب راندن، همه را به یک چشم (بچشم پستی) نگاه کردن و نگریستن. همه را به یک چوب میراند؛ با خادم و خاطی یکسان رفتار می کند. همه خران را بیک چوب نتوان راند.
- چوب پاسبان، چوبدستی که پاسبان بدست گیرد.
- || بمجاز، چوب قانون.باتون. چوبدستی که پاسبانان دارند و آن بیشتر از جنس لاستیک و غیره باشد:
بکوی دوست جای گرم دارم بر نمیخیزم
نشینم آنقدر کآتش ز چوب پاسبان خیزد.
قاسم مشهدی.
شهی که دور درش دور باش رخصت را
بفرق چرخ سر چوب پاسبان رقصد.
زلالی (از آنندراج).
- || چوبک طبل.
- || مجازاً، دفعو منع است. رجوع به چوب دربان و چوب نقیب و چوب منعشود.
- چوب تحصیلدار، چوبی که در دست محصل باشد و محصل کسی است که مالیات و حقوق دیوانی را وصول کند:
بهر جا شدی باره راپا ز جا
قزلباش بستیش بر چوب پا
پی قلعه دادن بر اهل حصار
شد آن چوبها چوب تحصیلدار.
عبدالقادر تونی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب چوب محصل شود.
- چوب چاووش، چوبی که چاووشان به دست گیرند.
- || مجازاً، بمعنی منع و دفع است:
در آن تاراج درهای زمین پوش
ز لت معزول گشته چوب چاووش.
امیرخسرو (از آنندراج).
رجوع به ترکیب چوب پاسبان و چوب دربان و چوب منع و چوب نقیب شود.
- چوب خرمن کوب، چوبدست سنگینی که بدان خرمن کوبند. (یادداشت مؤلف).
- چوب خیزران، عصای خیزران. عصائی که از نی هندی سازند.
- چوب دربان، چوبی که به دربان تعلق دارد. یا دربان هنگام دربانی بدست گیرد. چوبی که در دست دربان باشد و از آن معنی دفع و منع ملحوظ است (آنندراج):
بلند ار شود چوب دربان شاه
تنم گردد ازسایه آن سیاه.
ظهوری.
جز در حق بهر دری که روی
بهر انعام چوب دربان است.
صائب.
بخواری برنمیگردم ازین در صبر آن دارم
کز آب دیده ٔ خود سبز بینم چوب دربان را.
عالی (از آنندراج).
- امثال:
چوب را که برداشتی گربه ٔ دزد میگریزد، نظیر:هرکه خیانت ورزد دستش از حساب بلرزد. رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 55 و ج 2 ص 633 شود.
- چوب قانون، (با فک اضافه یا به اضافه) چوبدستی که پاسبانان دارند. رجوع به ترکیب چوب پاسبان شود.
- چوب کلیم، عصای موسی. چوب موسی:
نه مسیح است ولیکن نفسش باد مسیح
نه کلیم است ولیکن قلمش چوب کلیم.
فرخی.
رجوع به چوب موسی شود.
- چوب محصل، چوبی که در دست محصل یعنی مأمور خراج و عامل وصول مالیات باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج):
دل ودین و خرد تاراج گشت و مرگ مستولی
پی نقد روان دادن بسر چوب محصل هم.
شانی تکلو (از آنندراج).
نه حرف طلب بر زبانها روان
نه چوب محصل نه کلک عوان.
ملا عبداﷲ هاتفی (از آنندراج).
اصطلاح محصل با چوب و چماق یا بی چوب و چماق نیز متداولست بمعنی شخص مبرم و مصرّ در انجام کاری.
- چوب ِ مَنع، چوبی که بدان از دخول و ورود مردم را بازدارند. مجازاً، بمعنی دفع و منع است:
میشود باز دل تنگ من از چین جبین
چوب منع است کلید در باغی که تراست.
صائب.
حاجب بزمش حجاب و پرده دار او حیاست
نیست چوب منع در درگاه آن گردون وقار.
صائب (از آنندراج).
رجوع به ترکیب چوب دربان و چوب پاسبان و چوب نقیب شود.
- چوب موسی، چوب کلیم، عصای موسی کنایه از عصای کلیم است:
دم و کلک تو در بیان و بنان
گرچه بر خصم و دوست نفع و ضرست
غیرت روح عیسی است این لیک
خجلت چوب موسی آن دگرست.
انوری.
ایا دست تو وارث دست حاتم
و یا کلک تو نایب چوب موسی.
انوری.
رجوع به ترکیب چوب کلیم شود.
- چوب نقیب، چوب که گاه نقابت در دست نقیب باشد. یا متعلق به نقیب باشد.
|| مجازاً، بمعنی منع و دفع است. رجوع به ترکیب چوب پاسبان و چوب دربان و چوب منع و چوب چاووش شود.
|| آلت تأدیب از جنس چوب. ترکه. چوبدست از شاخه های نازک درخت که هنوز خشک نشده باشد و در تأدیب گناهکاران یا زدن حد بجای تازیانه بکار برند. شاخه های نازک که از درختان باز کنند، خاصه از درخت انار و بوته ٔ گل سرخ و بید و جز آن: و اگر اندر همه ناحیت گیلان کسی را دشنام دهد یا نبید خورد یا گناههای دیگر کند چهل چوب یا هشتاد چوب بزنند. (حدود العالم). هرکه... دزدی پیشه سازد اورا از چوب جلاد... چاره نبود. (سندبادنامه ص 326).
نه امروز است سودای جنون را ریشه در جانم
بچوب گل ادب کردی معلم در دبستانم.
صائب (از آنندراج).
یلوظ؛ چوبی که بدان زنند. مقمعه؛ چوبی که آنرا بر سر مردم زنند. (منتهی الارب).
- چوب ادب، چوب طریق. از طرف سلاطین شخصی در بلاد مأمور و معین میشد که هر کس ازاطوار و آداب برگردد و قدم کج گذارد او را چوب کاری کند. آن چوب را چوب طریق و چوب ادب گویند چه طریق بمعنی ادب هم آمده است:
نکو داند آن کس که دانشورست
که چوب ادب به ز لوح زرست.
قدسی (از آنندراج).
رجوع شود به ترکیب چوب طریق.
- چوب برای کسی داشتن، آماده ومهیای تنبیه کسی شدن. رجوع به چوبش در نم است شود.
- چوب به کف پایا پهلو شکستن، کنایه از بسیار زدن و تنبیه کردن است.
- چوب پیچ تیرگز، پیچیده و مغلوب تیرگز.
- چوب پیچ کردن، در معرض ضربات چوب قرار دادن.
- چوب تعلیم، چوبی که معلمان و کشتی گیران شاگردان و متعلمان را بدان ادب دهند و گاهی بجای آن دوالی نیز بکار دارند:
لنگ بر دوش چو آید بمیان مستان
چوب تعلیم بکف وای بجان مستان.
میرنجات (در تعریف کهنه سوار).
ما طریق رهنمائی از خرد آموختیم
چوب تعلیم از عصا دارد به کف استاد ما.
محسن تأثیر.
بهر حالت خدا بیچارگان را چاره گر باشد
عصای فهم کور از چوب تعلیم است طفلان را.
محسن تأثیر.
طفل اشکم بنشست ای مژه در مکتب چشم
چوب تعلیم بر این خونی ناپاک انداز.
طغرا (از آنندراج).
- || ترکه ای که معلم اطفال را بدان ادب کند. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء).
- || چوبی که در دست اطفال نوآموز دهند تا بر حرف گذارند و صفحه ٔ کتاب از اثر انگشت محفوظ دارند. (از غیاث اللغات).
- چوب تعلیمی، چوب که سوار مرکب را بدان ادب کند و آن را در عرف هند چهری گویند:
شاخ گل میگردد از تردستی آب و هوا
چوب تعلیمی اگر در دست خود دارد سوار.
صائب.
و نیز مترادف چوب حرفی:
در دویدن سر نپیچد مصرعه برجسته ام
خامه در علم سخن شد چوب تعلیمی مرا.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- چوب حاکم،چوب که حاکم بدان تأدیب کند:
کند سفله ٔ مست در کعبه قی
اگر چوب حاکم نباشد ز پی.
هاتفی (از آنندراج).
رجوع به چوب یاسا یا چوب یساق شود.
- چوب خدائی، جزا و سزا. (مجموعه ٔ مترادفات ص 109). انتقام الهی و جزا و سزایی که از پرده ٔ غیب بظهور آید:
کند حق ادب بنده ٔ بی ادب را
بود دار منصور چوب خدائی.
مخلص کاشانی (از آنندراج).
- امثال:
چوب خدا صدا ندارد هرکه خورد دوا ندارد، از صدا صوت و آواز اراده میشود. مراد آنکه هر کس سرانجام به جزای اعمال بد خود میرسد.
- چوب در آب بودن کسی را، چوب او در نم بودن:
به پیش قد تو تا سرکشیده بر لب جو سرو
ز عکس خویشتن او را هزاران چوب در آب است.
ملا کاشی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب چوبش در نم است شود.
- چوب سیاست، چوبی که معلمان وکشتی گیران شاگردان و متعلمان را بدان ادب دهند و گاهی بجای آن دوالی نیز بکار دارند. (آنندراج). ترکه ای که معلم اطفال را بدان ادب کند. (ناظم الاطباء):
معلم تا کی از چوب سیاست بی گناهی را
تن چون لوح سیمین تخته ٔ حرف جفا کردن.
رجوع به ترکیب چوب تعلیم شود.
- چوبش در نم است، یعنی اسباب شلاق و چوب زدن مهیا دارد و مقرر است که در خانه ٔ هر امیری چند بغل چوب در توی حوض میریزند و گناهکاران را بدان میزنند و معلمان مکتبی نیز همچنان چوبها را در نم نگاه دارند که چوب نمناک از زدن زود نمی شکند. و گویند «خوب چوبت در نم است » یعنی ترا خواهند زد و این را در مقامی گویند که مثلاً آمری کسی را پی کاری فرستد و او کار را سرانجام ندهد پس آمر غایبانه بر سر قهر آید و در آن زمان شخص ثالثی به آن کس بگوید که چوبت در نم است، یعنی ترا خواهند زد. (آنندراج).
- چوب شکستن بر چیزی، کنایه است از چوب زدن. آن مایه کسی را زدن که چوب بشکند:
درین درگاه عالی مانع بسیار می بینم
توان بپهلوی دربان شکستن چوب دربان را.
ناصر علی (از آنندراج).
- چوب طریق، از طرف سلاطین شخصی در بلاد معین و مأمور میشد که هر که از اطوار ادب برگردد او راچوبکاری کند آن چوب را چوب طریق گویند. (آنندراج). چوبی که در دست مأمور مخصوص دولت برای تأدیب بوده است:
بدسلوکی به عزیزان کهن سال مکن
که عصا چوب طریق است به کف پیران را.
اسماعیل ایما (از فرهنگ نظام).
رجوع به چوب ادب شود.
- چوب کسی را خوردن. رجوع به چوب خوردن شود.
- چوب یاسا، چوب یساق، چوبی بود که سلاطین ترک گناهکار را بدان میزدند و شرح آن در تاریخهای مغول مذکور است و الف دوم در کلمه اول اعرابی است و لفظی چنانکه ضابطه ٔ ترکی است و از این قبیل است مچلکا و قما که به الف نویسند و بفتح تنها خوانند از قبیل «های » مختفی فارسی. چوب حاکم:
ادب کردش اول بچوب یساق
بفرمود از گردنش تا بساق
بغیرت محاسن ز رویش سترد
در آن انجمن آبرویش ببرد.
هاتفی (از آنندراج).
- امثال:
چوب را از بهشت آورده اند،مراد از چوب ضرب بقصد تنبیه است. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 106 و ج 2 ص 633).
چوب را به خر و گاو میزنند، نادان درخور تنبیه است. رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 1 صص 258- 259 و ج 2 ص 633 شود.
|| مجازاً، لاغر مثل چوب خشک، سخت لاغر. خشک اندام. لاغرتن. استخوانی. || مجازاً، ساکت و آرام مثل چوب خشک. صم بکم. بی حس و حرکت. ساکت و صامت. خاموش و بی جوش و خروش. فروبسته دم و خاموش. || تخته. تخته که از آن آلت موسیقی سازند:
مثال طبع مثال یکی شکافه زنست
که رود دارد بر چوب برکشیده چهار.
دقیقی.
|| در تداول عامه، واحد پول است در معاملات بازاری. و این اصطلاح بسته بمقدار معامله است.اگر معامله کلان باشد و در آن گفتگو از هزار (تومان) بود. یک چوب معادل یک هزار (تومان) است و در غیر این صورت مراد از یک چوب یک تومان است. چوق (در تداول عامه).


کاغذ

کاغذ. [غ َ] (اِ) کلمه ٔ فارسی است. (فیروزآبادی) (منتهی الارب). قرطاس. (دهار) (ترجمان القرآن). ورق. درج. (منتهی الارب). بیاض. ورقه. طِرس.
چنین گفت رستم بایرانیان
که یکسر ببندید کین را میان
که گر نامداری ز ایران زمین
هزیمت پذیرد ز سالار چین
نبیند مگر بند یا دار و چاه
نهاده بسر بر ز کاغذ کلاه.
فردوسی.
هر چه بر کاغذ نبشته آید بهتر از کاغذ باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366).
شاه عراقین طراز کز پی توقیع او
کاغذ شامیست صبح خانه ٔ مصری شهاب.
خاقانی.
از آنکه کاغذ در عهد تو دورویی کرد
همیشه باشد چون دشمنت نشانه ٔ تیر.
کمال اسماعیل.
نه قندی که مردم بظاهرخورند
که ارباب معنی بکاغذ برند.
سعدی (بوستان).
رقعه ٔ منشآتش که همچو کاغذ زر مییرند. (گلستان).
|| توسعاً نامه. رقیمه. مرقومه. نوشته. رقعه. تعلیقه. مراسله. مشروحه. مکتوب. کتاب:
نوشتم سخن چند بر پهلوی
ابر دفتر و کاغذ خسروی.
فردوسی.
کاغذی بدست وی داد بخواند این نقش نبشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370). تأکیدی رفت که از راههای شارع احتراز واجب بیند تا آن کاغذ به دست دشمن نیفتد. (کلیله و دمنه). || اسکناس. لیره ٔ کاغذی. «گورگیس عواد» درباره ٔ کاغذو طریقه ٔ ساختن آن در کشورهای اسلامی نویسد: ساخت کاغذ در دوره ٔ تمدن اسلامی:
1- مقدمه: شبهه ای نیست که کاغذ از مهمترین موادی است که انسان را در مرحله ٔ علم و تمدن با قدمهای سریع پیش انداخته و در این راه به او کمکهای بزرگ کرده است چه علوم و ادبیات تا قبل از آنکه انسان به ساختن کاغذ توفیق یابد در محیط محدود محصور بود و جز یک طبقه معین دیگران به آن دسترسی نداشتند و موادی که در آن ایام برای نوشتن بکار میرفت هم استعمال وحمل و نقل آن چندان آسان نبود، هم هرگز مانند امروزمخزون کردن آنها امکان نداشت.
2- موادی که پیش از ساختن کاغذ بر روی آنها نوشته میشد: ملل قدیمه برای تدوین علوم و فنون و احتیاجات روزانه ٔ خود پیش از آنکه صنعت ساخت کاغذ معروف گردد مواد مختلفه بکار برده اند، یکی از قدیمترین این مواد که قدما در نوشتن از آن استفاده کرده اند «گِل » است. گل را قدما بصورت قالب در می آوردند و تا خشک نشده بود بر آن مینوشتند. بعد آن را به آفتاب خشک می کردند یا به آتش میپختند.کاشفین و علمای علم آثاردر عراق و سایر بلاد شرق میانه هزاران از این الواح گلی را که بر آنها بخط میخی مطالبی نوشته است بدست آورده اند. غالب لغات علمی که از میان رفته اند مثل سومریها و اکادها و آسوریها به این خط نوشته میشده. یکی دیگر از این مواد «سنگ » بوده است که دوام آن بمراتب از گل بیشتر است اما در عوض سنگین تر بودن آن بیشتر تولید زحمت میکرده، استعمال گل و سنگ بعلت اشکال حمل و نقل و بزرگی حجم چندان شیوع نداشته. غیر از این دو ماده مواد فراوان دیگری نیز در نوشتن مورد استفاده بوده که تعداد همه ٔ آنها چندان آسان نیست مثلاً ابوریحان بیرونی که در سال 440 هَ.ق. (1048 م.) وفات کرده در باب ماده ای که مردم هند برای نوشتن بکار میبرده اند چنین مینویسد: «در بلاد جنوبی هندوستان درخت بلندقامتی است مثل درخت خرما و نارگیل که میوه ٔ آن را میخورند و برگهای آن بطول یک ذراع و عرض سه انگشت بهم چسبیده است. نام آن درخت به هندی «تاری » است. مردم هند مطالب خود را بر روی این برگها مینویسند بعد آنها را بوسیله ٔ نخی از سوراخی که در میان آنها میکنند بهم میچسبانند. اما در شهرهای مرکزی و شمالی هندوستان مردم پوست درخت توز را که بهوج مینامند و پرده های روی کمان را نیز از آن میسازند و در کتابت بکار میبرند، این پوست را که بقدر یک ذراع طول و به اندازه ٔ چند انگشت باز یا کمتر از آن عرض دارد مردم میگیرند وپس از چرب کردن و صیقل دادن ابتدا سخت بعد صاف میکنند سپس بر روی آن مینویسند و اوراق آنها را که پراکنده اند به اعداد متوالی شماره میگذارند و بعد از آنکه کتاب تمام شد آن را در یک قطعه پارچه میپیچند و در میان دو لوح که بهمان اندازه ٔ کتاب اختیار شده مینهند و این قبیل کتب را «پوتی » میخوانند، مراسلات و نوشته های دیگر ایشان هم بهمین ترتیب بر روی پوست درخت توز نوشته و به این طرف و آن طرف فرستاده میشود. مسعودی که در سال 345 هَ.ق. (956 م.) مرده از یک ماده دیگری که در هند بر آن مینوشته اند و نام آن را «کاذی » میگویند ذکر میکند و معلوم نشد که این «کاذی » همان «تاری » است که ذکر آن در بیان قول ابوریحان بیرونی سابقاً گذشت یا ماده ٔ دیگری بوده است. مسعودی میگوید که: نامه ٔ پادشاه هند بخسرو انوشیروان پادشاه ایران بر روی پوست درختی بود که آن را «کاذی » میخواندند و آن را بزر سرخ نوشته بودند. این درخت که در هندوستان و چین دیده میشود درختی عجیب و زیبارنگ و بوی خوش آن مطلوب است، پوست آن نازکتر از کاغذ چینی است و پادشاهان چین و هند نامه های خود را بر آن مینویسند. ملل گذشته در نوشتن از مواد مختلفه استفاده کرده اند واین مواد اگر چه بعضی در مقابل گذشت روزگار پایدار مانده و محو نشده اند لیکن استعمال آنها به شرحی که سابقاً گفتیم بعلت کمیابی یا سنگینی یا بزرگی حجم عملی نبوده و همیشه استفاده از آن میسر نمیشده است بهمین علت عمر آنها هر قدر هم طولانی شمرده میشده نمیتوانسته است جاوید باشد بلکه پس از مدتی مردم از استعمال آنها دست برمیداشته اند ابن الندیم از علمای قرن چهارم میگوید:
«... بعد از اندک زمانی مردم مطالب خود را برای آنکه بماند بر روی سنگ و مس نوشتند... بعد بچوب و پوست درختان توسل جستند... بعضی نیز برای آنکه نوشته هاشان جاوید بماند. آنها را بر پوست درخت توز که بر کمان میکشند مینگاشتند سپس پوست را دباغی کردند و بر روی آن نوشتند مردم مصر قرطاس مصری را در این مورد بکار میبرند و آن را از نی گیاه بردی (پاپیروس) میساختند... مردم روم یا بر حریر سفید یا بر پوست نازک یا بر طومارهای مصری یا بر پوست خر وحشی کتابت میکردند و ایرانیها بر روی پوست گاومیش و گاو و گوسفند اما عرب برای نوشتن استخوان شانه ٔ شتر یا سنگهای نازک سفید یا شاخه های پوست کنده ٔ درخت خرما را بکار میبردند. چینیها بر کاغذ چینی که از نباتات خشک تهیه میکردند مینوشتند و بیشتر عایدی مملکت ایشان از این متاع حاصل میشد، کتابت مردم هند بر روی مس و سنگ یا بر حریر سفید بود قلقشندی که در سال 821 هَ.ق. (1418 م.) وفات یافته در کتاب صبح الاعشی (ج 2 صص 475- 476) وضوءالصبح المسفر (ج 1 ص 412) مطالبی در باب موضوع فوق آورده که تقریباً عین نوشته ٔ ابن الندیم است بهمین جهت ما از نقل آن خودداری کردیم فقط خواستیم که نظر خوانندگان را نیز به آن متوجه سازیم. چون بعد از آنکه مردم برای نوشتن گیاه پاپیروس را بکار برده اند قدمی جدی در راه بهبود مصالح کتابت برداشته شده بی مناسبت نمیدانیم. که در این باب مخصوصاً کلمه ای چندبگوییم.
3- کاغذهای پاپیروسی و قرطاسی: در باب کاغذهای پاپیروسی و چگونگی ساخت آنها چند تن از مستشرقین محقق تا کنون مطالعات کرده اند و الفرد بتلر که یکی از ایشان است در این باب چنین میگوید: «در مصر سفلی جنگلهای بسیاری است که گیاه پاپیروس در آنها میروید. مصریها مغز این گیاه بلندقامت زیبا را میگرفتند و آن را قطعه قطعه میکردندبعد بفشار صفحاتی از آن درست مینمودند سپس با آلتی از عاج آنها را صیقل میدادند بعد آن صفحات را بهم میچسباندند و به این ترتیب مجموعه هایی درست میکردند تادر نوشتن استفاده از آنها آسان باشد. هر سال مقدار کثیری پاپیروس از مصر از طریق بندر پرجمعیت اسکندریه بخارج حمل میشد. درست معلوم نیست که این تجارت چه وقت از میان رفت و چه پیش آمد که کشت این گیاه از مصر بر افتاد.
بلاذری در کتاب فتوح البلدان (از چ دخویه، لیدن 1866 ص 240)، میگوید که کاغذ پاپیروس را از مصر به سایر بلاد عالم مخصوصاً بممالک روم میبردند. این کاغذ را در بسیاری از مآخذ قدیمی «قرطاس » خوانده اند و سیوطی (متوفی سال 911 هَ.ق. / 1505 م.) یکی از امتیازات مصر را انواع قرطاس آن میشمارد و میگوید که آن را که بصورت طومار مهیا میشود بهترین چیز برای نوشتن است در مصر از گیاه خشک درست میکنند، این طومارها بعضی تا سی ذراع طول و بیش از یک وجب عرض دارند در اشاره بهمین قرطاسهای مصری یکی از شعراء گوید:
حملت الیک عروس الثناء
علی هودج ماله من بعیر
علی هودج من قراطیس مصر
یلین علی الطّی لین الحریر
ابن حوقل که یکی از مشهورترین جغرافیون عرب در قرن چهارم هجری است بوجود پاپیروس در جزیره ٔ سیسیل (صقلیه) اشاره میکند و میگوید در میان اراضی این جزیره اماکنی است که در آنها گیاه بربیر یعنی همان بردی که از آن طومار میسازند میرویدو من در هیچ نقطه ٔ دنیا غیر از سیسیل از این نوع بردی که در مصر هم وجود دارد ندیده ام و در این جزیره بیشتر این گیاه را در ساختن طناب جهت لنگر کشتیها به کار میبرند و مقدار قلیلی از آن را صرف ساختن طومارهایی جهت پادشاه خود میکنند ولی چون مقدار آن کافی نیست بیش از این نمیتوانند بسازند. ابوریحان بیرونی در کتاب ماللهند خود (ص 81) بوجود پاپیروس (بردی) اشاره میکند و میگوید: «قرطاسی که در مصر ساخته میشود از مغز گیاه بردی است و آن را از گوشت آن درخت میتراشند و تا نزدیک به عهد ما خلفا نوشته های خود را بر آنها مینوشتند چه اگر کسی میخواست که نوشته هائی را که بر قرطاس مصری نقش شده پاک کند یا تغییر دهد ممکن نمیشد بلکه بعلت خرابی که بر اثر این اعمال در آن نوشته ها پدید می آمد تصرف در آنها واضح میگردید». ذکر قراطیس که مفرد آن قرطاس است در قرآن کریم نیز آمده و علمای لغت آن را کلمه ای خارجی دانسته اند مثلاً جوالیقی میگوید که: «قرطاس بضم قاف و کسر آن کلمه ای قدیمی است و بعضی بر آنند که اصل آن عربی نیست. قرطاس اصلاً یونانی است مشتق از کارتس یعنی چیزی که بر آن مینویسند و معادل آن در عربی ورقه و صحیفه است. مسلمین اوراق پاپیروس را در اوایل شروع تاریخ خود از مصریان اقتباس و در نوشتن از آنها استفاده کردند و در قرن اخیر مقدار زیادی از این اوراق که بر آنها به خط عربی کتابت شده در مصر بدست آمده و پس از قرائت آن اسناد گرانبها پرده از روی بسیاری مسائل مبهم راجع به اداره ٔ مصر بتوسط مسلمین برداشته شده. از مستشرقینی که به خواندن اوراق پاپیروس عربی و تحقیق در باب آنها توجه مخصوص کرده یکی کرباچک است دیگری بکر و غیر از این دو تن جمعی دیگر نیز بوده اند ولی از تمام ایشان شاید بزرگتر علامه ٔ استاد گروهمان باشد که یک عده از اوراق پاپیروس عربی را که در کتابخانه های وینه و قاهره موجود است خوانده و مورد تحقیق قرار داده است.
###
استعمال کاغذ قرطاس مدتهای مدید بعد از فتح عراق بدست مسلمین در آنجا معمول بود و ابن عبدوس جهشیاری (متوفی سال 331 هَ.ق. / 942 م.) میگوید که ابوجعفر منصور خلیفه بانی بغداد اطلاع یافت که قرطاسهائی که در خزائن او جمع آمده زیاد شده است بهمین جهت بصالح صاحب مصلای خود گفت که آنها را از خزانه ها بیرون آورد و او را مأمور فروش آنها کرد و گفت اگرچه هرطومار از آنها را بدانگی که شش یک درهم است بخرند بفروش چه پولی که از این راه عاید شود از نگاهداری آنها بهتر است. صالح چون دید که هر طومارقرطاس در آن ایام یک درهم قیمت دارد از این کار اباکرد و دیگر به خدمت خلیفه نرفت. خود او میگوید که خلیفه فردا مرا بحضور خواست و گفت من در باب احتیاجات نوشتنی خود فکر کردم و دیدم که اوضاع مصر مورد اطمینان نیست و ممکن است به علت حوادثی که در آنجا رخ دهد فرستادن قرطاس در آن سرزمین برای ما مشکل شود و مابرای نوشتن به چیزی محتاج شویم که تهیه ٔ آن در بلاد ما میسر نگردد بهمین علت طومارهای قرطاس را بهمان حال باقی بگذار، ایرانیها حق داشتند که جز بر پوست کلفت و نازک بر چیزی دیگر نمی نوشتند و میگفتند که ما جزبر آنچه در مملکت ما فراهم میشود بر چیزی دیگر کتابت نمیکنیم. در قسمت غربی شهر بغداد یعنی در محله ٔ کرخ دربندی بود که آن را «درب القراطیس » یا «درب اصحاب القراطیس » میخواندند و ذکرآن در کتب قدما مثل جاحظ و طبری و خطیب بغدادی و عمروبن متی و ماری بن سلیمان و دیگران آمده است اما از این مؤلفین هیچیک نگفته اند که آیا در این دربند کاغذ قرطاس ساخته میشده است یا آنجا محل فروش آن بوده است. ابوسعد سمعانی که در سال 562 هَ.ق. / 1166 م. وفات کرده و در کتاب الانساب (دست راست از ورق 445، چ مارگلیوث در لیدن 1912) در ماده ٔ «القراطیسی » میگوید که قراطیسی بکسی گفته میشود که بساخت قرطاس یا فروش آن میپردازد، سپس نام یک عده اشخاص را که اغلب ایشان از مردم بغداد بوده یا در آنجا ساکن شده بودند و به این عمل اشتغال داشته اند میبرد و احتمال دارد که ایشان را به آن جهت بنسبت قراطیسی یاد میکرده اند که در محله ٔ «درب القراطیس »سکونت داشته یا اینکه شغلشان ساختن یا فروش قرطاس بوده است. خطبیب بغدادی که در 463 هَ.ق. / 1070 م. وفات یافته در تاریخ بغداد (ج 2 ص 91 و ج 4 ص 43 و ج 11 ص 233 و ج 12 ص 3 و 151 و ج 13 ص 45) از هفت نفر نام میبرد که همه به نسبت «قراطیسی » منسوب بوده اند ولی او مثل سمعانی در باب علت انتساب ایشان به این نسبت توضیحی نمیدهد و مطلب را همچنان مبهم میگذارد. در ایام خلافت معتصم ساخت کاغذ از بغداد به سامرا منتقل گردید و یعقوبی که در اواخر قرن سوم هجری مرده میگوید که معتصم بعد از آنکه سامرا را ساخت جمعی از پیشه وران و صنعتگران را به آنجا منتقل نمود تا بر آبادی و رونق آن شهر بیفزایند. از این جماعت بودند عده ای از پیشه وران مصری که در ساخت قرطاس مهارت داشتند و اگرچه در سامرا به این کار مشغول شدند لیکن قرطاسهای ایشان بخوبی قرطاسهای مصری از کار درنیامد. 4- پوستهای کلفت و نازک: موادی که مردم بر آنها مینوشتند انحصار به چیزهایی که ذکر کردیم نداشت بلکه یکی از بهترین این مواد پوست بود که تا مدتها پیش از آنکه بپوسد دوام میکرد و یک عده از ملل قدیمه در کار کتابت از آنها استفاده مینمودند. بعضی از اقسام پوست نازک پس از آنکه آنها را با عمل دباغی و صیقل از کار درمی آوردند بقدری نرم و نازک و لطیف بود که در زیبایی و حسن صنعت از شاهکارها بشمار میرفت. استعمال پوست نازک برای کتابت پیش از اسلام معمول بود، مسلمین نیز آن را بکار میبردند لیکن قیمت گزاف آن سبب شد که فقط آن را برای نوشتن نسخ قرآن و قرارنامه های رسمی و عهد و پیمانها استعمال کنند.
ابوریحان بیرونی در کتاب ماللهند خود (ص 81) آنجا که ذکری ازقدما و موادی که آنها را در نوشتن بکار میبرده اند میکند میگوید که هندیها عادت نداشتند که مثل یونانیهابر پوست بنویسند. از سقراط پرسیدند که چرا بکار تألیف و تصنیف نمیپردازد گفت من نمی خواهم که آنچه را که از دل مردم زنده میتراود بر پوست گوسفند مرده بنویسم. در اوایل اسلام نیز مثل دوره ٔ قدرت یهود خیبر مردم بر پوست کتابت میکردند و اوراق قرآن را بر پوست آهو نوشته بودند چنانکه یهود توراه را بر همان پوست مینوشتند». نوشتن بر روی پوست های نازک تا مدتها در مشرق و مغرب شایع بود و کتابخانه های مهم این بلاد کتبی بر پوست نوشته بزبانهای یونانی و لاتینی و آرامی و عبری و عربی و غیره داشتند.
5- کاغذ -کاغد یا کاغذ کلمه ای است فارسی و شاید هم چینی باشد و ذکر این لغت یا «ورق » در کتب قدیمیه عربی بسیارفراوان دیده میشود ولی در باب ترتیب ساخت و موادی که کاغذ از آنها ساخته میشده و اقسام آن در آن مأخذ کمتر اطلاعی میتوان بدست آورد بلکه در باب این امور اشارات و مطالب مختصری در کلام مؤلفین قدیم دیده میشود که از جمعآوری و تلفیق آنها با یکدیگر تا حدی بتحقیق تاریخ کاغذ در دوره ٔ تمدن اسلامی اطلاعاتی بدست می آید. بعد از آنکه طریقه ٔ ساخت کاغذ بدست آمد و مردم دیدند که آن جنسی سبک و نرم و نازک و حمل و نقل آن آسان است و مقدار زیادی آن را میتوان در جای کمی گنجاند بساختن آن توجه بسیار کردند و در نتیجه هم مقدار کاغذ در دنیا زیاد شد و هم عده ٔ نسخ کتابها.
6- کاغذ سمرقندی: چنین شهرت دارد که چینیها اول قومی هستند که به ساختن کاغذ توفیق یافته اند و «کاغذ چینی » یکی از امتعه ای بوده است که تجار مسلمان آن را در طی مسافرتهای دائمی خود ازبلاد شرق اقصی بعنوان واردات با خود می آوردند. شیوع ساخت کاغذ در ممالک اسلامی نتیجه ٔ یکی از جنگهاست و اول شهر اسلامی که این صنعت در آنجا دایر شده سمرقند است. مسلمین سمرقند را که از مشهورترین و بزرگترین شهرهای ماوراءالنهر است در سال 87 هَ.ق. / 704 م. فتح کردند و ثعالبی که 429 هَ.ق. / 1037 م. وفات یافته در باب چیزهایی که به شهرها و اماکن مختلفه منسوب است میگوید که یکی از خصایص سمرقند کاغذهای آنجاست که بعلت لطیفی و زیبائی و نازکی پس از رواج بازار قرطاسهای مصری و پوستهائی را که سابقاً بر روی آنها مینوشتند از رونق انداخته است و این نوع کاغذ جز در سمرقند و در چین در جائی دیگر ساخته نمیشود.
مؤلف کتاب المسالک و الممالک میگوید که از جمله اسرائی که صالح بن زیاد در جنگ اطلح از چین به سمرقند آورد کسانی بودند که در ساخت کاغذ مهارت داشتند. ایشان در این شهر اخیر به ساختن کاغذ مشغول شدند، کم کم این صنعت در آنجا رونق گرفت و دوام کرد تا آنجا که سمرقند محل تجارت کاغذ شد و کاغذ آن در دنیا شهرت یافت و تمام شهرهای عالم از آن شهر جهت خود کاغذ می طلبیدند. جنگی که به آن اشاره شد در کنار رودخانه ٔ طراز در سال 134 هَ.ق. / 751 م. بین مسلمین که سردار ایشان زیادبن صالح بود و بین امرای ترک و متحدین چینی ایشان اتفاق افتاده و ذکر آن در مآخذ عربی و چینی هر دو هست. این اسرای چینی که صالح آن را بسمرقند آورد لابد در این واقعه اسیر شده اند زکریای قزوینی (متوفی به سال 682 هَ.ق. / 1283 م.) در کتاب آثارالبلاد خود (ص 360 از چ وستنفلد در گوتینگن 1848) تقریباً همان بیانی را که ثعالبی در این باب کرده و ما آن را سابقاً نقل نمودیم آورده است به این عبارات، «در سمرقند اشیاء زیبائی ساخته میشود که آنها را از آنجا به شهرهای دیگر میبرند از آن جمله کاغذ سمرقندی است که نظیر آن فقط در چین دیده میشود. صاحب المسالک الممالک میگوید که جمعی از اسرا را از چین بسمرقند آوردند و در میان ایشان کسانی بودند که به صنعت ساخت کاغذ آشنائی داشتند و ایشان در آن شهر به این صنعت پرداختند، بتدریج تهیه ٔ کاغذ در سمرقند اهمیت یافت و آنجا بازار تجارت این متاع شد و شهرهای دیگر از سمرقند کاغذ وارد میکردند. معلوم نشد کتابی که ثعالبی و قزوینی از آن بعنوان المسالک و الممالک یاد میکنند تألیف کیست زیرا که در سه کتابی که امروز ما در دست داریم و عنوان آنها شبیه با عین عنوان فوق است یعنی مسالک الممالک اصطخری و المسالک و الممالک ابن حوقل که چاپ دوم آن به اسم «صورهالارض » انتشار یافته و المسالک و الممالک ابن خرداذبه که هر سه در لیدن در جزء مجموعه ٔ «کتابخانه کتب جغرافیای عربی » بچاپ رسیده چنین مطلبی وجود ندارد بنابراین باید گفت که ثعالبی و قزوینی مطلب فوق را از یکی دیگر از کتب قدیمه ٔ جغرافیا که عنوان المسالک و الممالک داشته اند و نام عده ٔ زیادی از آنها در کتاب الفهرست ابن الندیم و کشف الظنون حاجی خلیفه ضبط است نقل نموده اند.
نویری در کتاب نهایهالارب (ج 1 ص 354 از چ دارالکتب المصریه) نیزبه کاغذ سمرقندی اشاره میکند و آن را از جمله ٔ مزایای این شهر می شمارد و عبارت او در این مورد عین عبارت ثعالبی است و در ثمارالقلوب همین کار را کرده است ابن الوردی در کتاب خریدهالعجائب (ص 231 از چ محمد شاهین، قاهره 1280 هَ.ق.). کاغذسمرقندی بعلت خوبی و گرانی مورد مثل بوده چنانکه ابوبکر خوارزمی در نامه ای که به ابوالحسین علی بن دایه نوشته در گله از دیر رسیدن نامه ٔ او چنین مینویسد: «... ام الاَّن سمرقند بعدت علیه والکاغذ عزلدیه ؟ فأنا اجهز الیه قوافل تحمل من الکاغذ اوقاراً و یتصل منی الیه قطاراً قطاراً». سمعانی در کتاب الانساب در نسبت «الکاغذی » میگوید که این نسبت بکسی داده میشود که کار او ساختن کاغذ تحریر یا فروش آن است و ساخت کاغذ در بلاد مشرق جز در سمرقند در جایی دیگر معمول نیست.
یاقوت حموی که به سال 626 هَ.ق. / 1228 م. وفات یافته در شرح حال ابوالفضل جعفربن فرات معروف بابن حنزابه (متوفی سال 391 هَ.ق. / 1000 م.) میگوید که این وزیر از سمرقند کاغذ وارد میکرد تا کتابت کنندگانی که برای کتابخانه ٔ او کتابت استنساخ میکردند آنها را به کار ببرند و محمدبن طاهر مقدسی میگوید که در سمرقند مخصوصاً برای ابوالفضل وزیر کاغذ میساختند و ازمصر نیز هر سال مقداری کاغذ می آوردند. در کتابخانه ٔاو همیشه یک عده کاتب بکار استنساخ مشغول بودند، اتفاق یکی از ایشان از شغل خود استعفا کرد، ابوالفضل امر داد تا بحساب او برسند و عذرش را بخواهند و صد دینار نیز اضافه به او بدهند. آن کاتب چون چنین دید به شغل خود برگشت و از استعفا صرف نظر نمود.
«همین محمدبن طاهر مقدسی از اسحاق بن ابراهیم بن سعید حبال نقل میکند که ابونصر سنجری حافظ خدمت بیش از صد استاد رسیده و غیر از من کسی نمانده بود که وی محضر درسش رادرک نکرده بود. چون پیش من آمد قریب بیست جزء کتاب تألیفات داشت و همه را بر کاغذهائی کهنه نوشته بود.از او پرسیدم که این کاغذها را از کجا آورده ای ؟ گفت این از همان کاغذهائی است که از سمرقند برای ابوالفضل وزیر می آوردند. تصادفاً قسمتی از کتب کتابخانه ٔ او به دست من افتاد، من از میان آنها اوراقی را که سفید بود میکندم و بر آنها مطالب خود را مینوشتم و این اجزاء از آنجا حاصل شده.
سیوطی از قول بعضی روایت میکند که: «قراطیس سمرقند برای مردم مشرق همان حکم قراطیس مصر را برای اهل مغرب دارد». و غرض او از قراطیس سمرقند همان کاغذ منسوب به آنجاست. از آنجا که سمرقند از شهرهای ماوراءالنهر بشمار میرفته شهرت کاغذ آن در سراسر بلاد پیچیده بود بهمین جهت بعضی از نویسندگان تمام ماوراءالنهر را از راه اغراق سرزمین ساخت کاغذ بقلم آورده چنانکه ابن حوقل در باب مردم این بلاد میگوید که: «ایشان به ساخت کاغذی که از جهت خوبی و فراوانی در دنیا نظیر ندارد مشهور آفاقند ». همچنین استخری هم که مثل ابن حوقل ازمردم قرن چهارم هجری است نوشته که در هیچیک از شهرهای اسلام نوشادر و کاغذی که در ماوراءالنهر بدست می آید دیده نمیشود.
7- اقسام کاغذ: مسلمین در ساخت کاغذ از پنبه و مواد نباتی دیگر استفاده میکردند و شکی نیست که اقسام کاغذ بنسبت موادی که در ساخت آن بکار میرفته از لحاظ کلفتی و نازکی و دوام و شفافی و رنگ متنوع میشده است. قدما میگفتند که بهترین اقسام کاغذ آن است که سفید و درخشان و جادار و سنگین و قطع آن متناسب و دوام آن در مقابل گردش روزگار بیشتر باشد. ابن الندیم ازشش نوع کاغذی که در عهد او معروف بوده گفتگو میکند و پس از ذکر موادی که قدما در نوشتن از آنها استفاده میکردند میگوید: «کاغذ خراسانی را از کتان میساختند، بقولی در عهد بنی امیه ساخت آن معمول شده و بقولی در عصر بنی عباس، بعضی میگویند که ساخت آن قدیمی است بعضی دیگر بر خلاف آن را از مخترعات جدید میدانند. « چنین روایت کرده اند که بعضی از هنرمندانی که از چین به خراسان منتقل شده بودند آن را بتقلید کاغذ چینی در خراسان ساخته اند. اما اقسام آن سلیمانی است و طلحی و نوحی و فرعونی و جعفری و طاهری ». این شش قسم انواع کاغذی است که در اواخر قرن چهارم هجری در ممالک اسلامی شایع و مستعمل بوده است. کاغذ سلیمانی منسوب است به سلیمان بن راشد که در ایام هارون الرشید والی خراسان بود و کاغذ طلحی بنام طلحهبن طاهر دومین امیر از امرای طاهری است که از 207 تا 213 هَ.ق. / 822-828 م. بر خراسان امارت میکرده و کاغذ نوحی ظاهراً بنوح سامانی منسوب است اما کدام نوح، نوح اول (331-343 هَ.ق. / 942-954 م.) یا نوح دوم (366-387 هَ.ق. / 976-997 م.) درست معلوم نیست. کاغذ فرعونی نوعی از کاغذ بوده است که حتی در مصر هم با کاغذ پاپیروسی رقابت میکرده و قدیمترین نوشته ٔ عربی که بر روی این قسم کاغذ نوشته شده تاریخش در حدود سال 180 الی 200 هَ.ق. / 796-815 م. است. استعمال کاغذ فرعونی تا چند سال بعد از این تاریخ هم معمول مانده چنانکه در شرح حال شیخ الرئیس ابوعلی سینا (متوفی سال 428 هَ.ق. / 1036 م.) یکی از شاگردان او میگوید که: «شیخ الرئیس از من خواست تا برای او کاغذ سفید حاضر کنم و چون آوردم پاره هایی از آن برید و من پنچ پاره از آنهارا پیوستم، هر کدام از آنها ده ورق بود بقطع چهار یک کاغذ فرعونی. اما کاغذ جعفری منسوب است به جعفر برمکی که در سال 187 هَ.ق./ 802 م. موقع افول کوکب اقبال برامکه بقتل رسیده است. کاغذ طاهری به طاهر دوم از امرای طاهری خراسان (230-248 هَ.ق. / 844-862 م.) منسوب است و یاقوت از دو نوع دیگر کاغذ یکی کاغذ جیهانی دیگر کاغذ مأمونی ذکری میکند که گویا اولی به شهر جیهان یکی از بلادخراسان و دیگری به مأمون خلیفه (198-218 هَ.ق. / 813-862 م.) منسوب باشد. سمعانی نوعی دیگر از کاغذ را نام میبرد بنام کاغذ منصوری و میگوید: «از کسانی که بنسبت کاغذی شهرت کرده اند یکی هم ابوالفضل منصوربن نصربن عبدالرحیم کاغذی است از مردم سمرقند و کاغذ منصوری که در خراسان مشهور شده منسوب به این شخص است که به سال 423 در سمرقند وفات یافته کاغذ منصوری در تمام بلاد اسلامی شهرت داشت و در تمام نقاط مثل عراق و مصر طرز ساخت آن را تقلید کرده بودند. غیر از این کاغذ منصوری که ذکر آن گذشت از یک نوع کاغذ منصوری دیگری نیز در کتب قدیمه ذکری دیده میشود و معلوم نیست که آن به کدام منصور منسوب بوده چنانکه بعضی از مورخین نوشته اند که ابوالحسن بن الفرات وزیر را (متوفی سال 312 هَ.ق. / 924 م.) عادت بر آن جاری بود که هیچکس را در شب نمیگذاشت از خانه ٔ او بیرون برود مگر آنکه به او شمعی و درجی منصوری ببخشد و غرض از «درج منصوری » یک دسته کاغذ بود که آن را درهم میپیچیدند و از آن در نوشتن نامه و چیزهای دیگر از این قبیل استفاده میکردند. قسمی دیگر از کاغذ که ما علت انتساب آن را ندانستیم و ذکر آن فقط در یکی از نسخه های خطی کتابخانه ٔ ما آمده «کاغذ صلحی » است. دیگر از اقسام کاغذ که تعیین اسم آن برای ما میسر نشد آن قسم کاغذی است که سمعانی در بیان ذکر ابوالحسین ناصر کاغذی معروف بدهقان از آن نام میبرد و میگوید که به این شخص یک قسم کاغذی منسوب است که هیچکس در خوبی ساخت و سفیدی و پاکی جنس هنوز نتوانسته است بر او سبقت گیرد. از کاغذسازان مشهور یکی هم ابوعلی کاغذی است که با سمعانی مولف کتاب الانساب متوفی به سال 562 هَ.ق. / 1166 م. معاصر بوده است.
هلال بن محسن صابی که در 488 هَ.ق. / 1056 م. مرده فصلی نوشته است در باب کاغذهائی که بر روی آنها به خلفا نامه مینوشته اند یاخلفا بر آنها تحریر میکرده از جمله میگوید: «از قدیم عادت بر این جاری بود که نامه های دولتی را بر کاغذهای پهن مصری بنویسند اما پس از آنکه آوردن آنها مشکل و وجود آنها نایاب شد بجای آن کاغذ پهن شیطانی را اختیار نمودند و از آن در کار نوشتن قرارنامه و احکام حکومت و القاب استفاده میکردند همچنانکه مکاتبه ٔ با متنفذین و امرای دوردست یا بالعکس بر روی همین قسم کاغذ بعمل می آمد ولی در توقیعاتی که وزیر خلیفه از دربار صادر میکرد کاغذ نصفی را زیادتر بکار میبردند. کتابخانه های بزرگ قدیمی از خیلی پیش برای استنساخ اقسام مختلفه کاغذ داشتند که بعضی از انواع آن بسیار نفیس بود. مثلاً یاقوت حموی در شرح حال خوشنویس معروف ابن البواب که به سال /413 1022 م. وفات کرده در ذکر کتابخانه ٔ بهاءالدوله دیلمی چنین میگوید: «مؤلف کتاب المفاوضه گوید که ابوالحسن علی بن هلال معروف به ابن البواب به من گفت که من در شیراز عهده دار اداره ٔ کتابخانه ٔ بهاءالدوله پسر عضدالدوله بودم. این کتابخانه سپرده بمن بود و من به سرپرستی آن اشتغال داشتم، روزی در میان کتب پراکنده نسخه ای دیدم در جلدی سیاه چون آن را گشودم دیدم یکی از سی جزء قرآن است بخط ابوعلی بن مقله. از دیدن آن در عجب آمدم و آن را بکناری گذاشتم و پس از تفحص در میان سایر کتابها بیست و نه جزء آن را بدست آوردم ولی هرچه در کتابخانه گشتم به یافتن جزء سی ام آن توفیق نیافتم و یقینم شد که کتاب ناقص است. این اجزاء بیست و نه گانه را از سایر کتابها جدا کردم و بخدمت بهأالدوله رفتم و گفتم که مردی بدادخواهی آمده است و حاجتی دارد که برآوردن آن مستلزم زحمتی نیست یعنی میخواهد که ابوعلی موقق وزیر او را در نزاعی که با خصم خوددارد یاری نماید و میگوید که اگر امیر این حاجت مرابرآورد هدیه ٔ گرانبهائی را که همراه آورده ام به حضورش تقدیم خواهم کرد. گفت این هدیه چیست ؟ گفتم قرآنی به خط ابوعلی بن مقله. گفت او را پیش آر تا هر حاجتی دارد برآورم. من اجزاء قرآن را بخدمتش آوردم. یکی از آنها را گرفت و پس از ملاحظه گفت در کتابخانه ٔ ما نظیر همین قرآن وجود داشته ولی مفقود شده است. گفتم این همان قرآن است، سپس داستان جمعآوری آن را برای او نقل کردم و گفتم که به چه وضع افتاده بود و یک جزء آن ناقص است.
بهاءالدوله به من گفت که آن جزء را بنویس و نسخه را تمام کن گفتم اطاعت میکنم ولی به یک شرط و آن اینکه اگر آن را نوشتم و امیر آن را نتوانست در میان اجزاء دیگر مشخص کند خلعتی با صد دینار به من بعنوان انعام اعطاء فرماید بهاءالدوله این شرط را پذیرفت. «من اجزاء قرآن را از او گرفتم و بخانه آمدم بعد به کتابخانه رفتم و کاغذهای کهنه را زیر و رو کردم تا کاغذی که به کاغذ نسخه ٔ قرآن شباهت داشت پیداکردم در آن میان اقسام کاغذ سمرقندی و چینی کهنه که همه ظریف و عجیب بودند وجود داشت. کاغذی را که پسندیدم برداشتم و جزء ناقص را بر آن نوشتم و تذهیب کردم و بتذهیب آن صورت کهنگی دادم پس جلد یکی از کتابهای کتابخانه را کندم و آن را در آن قرار دادم و جلد دیگری بجای آن نهادم و آن را نیز کهنه کردم. داستان قرآن از خاطر بهاءالدوله رفت و سالی بر این مقدمه گذشت تا آنکه روزی ذکر ابوعلی بن مقله به میان آمد بهاءالدوله بتناسب بمن گفت که آیا آن جزء از قرآن را نوشتی ؟ گفتم آری، گفت بیاور تا ببینم من تمام اجزاء سی گانه ٔ قرآن را به حضور آوردم جزء جزء همه را ورق زد و نتوانست آن جزئی را که به خط من بود تشخیص دهد بمن گفت پس آن جزئی که بخط تست کدام است ! گفتم اگر چشم امیر تشخیص میدهد پس چرا آن را نمیشناسد؟ این قرآن بتمامی خط ابن مقله است و باید این راز بین ما نهان بماند. گفت بهمین شکل خواهد ماند. بهاءالدوله قرآن را در محلی نزدیک به خوابگاه خود نگاه داشت و به کتابخانه برنگرداند، اما خلعت و دینارها را که اعطای آن به من وعده شده بود هر قدر من در مطالبه اصرار ورزیدم بهاءالدوله به وعده و مماطله گذراند تا آنکه پس از یأس از این بابت روزی به او گفتم که در کتابخانه کاغذ سفید چینی و کاغذ کهنه ٔ بریده و دست نخورده زیاد است اگر امیر اجازه دهد من آن کاغذهای بریده را بجای خلعت و دینار معهود بخانه ببرم. گفت برو و آنها را ببر من بکتابخانه رفتم و هرچه از این نوع در کتابخانه بود برگرفتم و بخانه بردم و سالها بر روی آنها مینوشتم ».
ساخت کاغذ در عراق: اگر چه شهرت کاغذ سمرقندی عالم را گرفت. و سایر شهرها اقسام کاغذ را از این شهر وارد میکردند لیکن این وضع مدتی مدید دوام نکرد چه بنابر آنچه از کتب تاریخی استنباط میشودساخت کاغذ پس از چندی از محل اولی آن که سمرقند بودبه سایر بلاد اسلامی منتقل گردید و بغداد اولین این شهرها بود. ابن خلدون در مقدمه ٔ تاریخ خود (چ بولاق 1274 هَ.ق. ص 206) تحت عنوان «صناعهالورق » در این باب اطلاعاتی نفیس بدست میدهد و میگوید: «در ابتدای امر اسلام بعلت کم بودن عدد تألیفات و مکاتبات دولتی و قبالجات و ارزانی زندگانی اسناد کتبی را چه در استنساخ کتب چه در مکاتیب دولتی و فرمانهای تیول و قبالجات بر روی پوستهای نازک مینوشتند که قبلا آنها را برای این مصرف آماده ساخته بودند و پوست نازک را بعلت استحکام آن و به آن جهت که تصرف در مکتوباتی که بر پوست میشد مشکل بود برای این کار اختیار کرده بودند. اما پس از آنکه تألیف و تدوین افزایش فوق العاده پیدا کردو مکاتبات دولتی و قبالجات زیاد شد پوست برای اینکار کم آمد ناچار فضل بن یحیی به ساخت کاغذ امر داد و بعد از آن مکاتبات دولتی و قبالجات را بروی آن نوشتندو مردم از آن پس برای نوشته های دولتی و علمی اوراق کاغذ را اختیار کردند و تا آنجا که ممکن بود کار ساخت آن را ترقی دادند». بنابراین شرح فضل بن یحیی که ازبزرگان وزرای عباسی است اول کسی بود که در بغداد نخستین کارخانه ٔ کاغذ سازی رابوجود آورد و چون فضل در 147 متولد و در 193 وفات یافته پس از داخل شدن کاغذ به بغداد با ربع اخیر از قرن دوم هَ.ق. مقارن بوده است. ساخت کاغذ در بغداد بسرعت ترقی کرد و قرین کمال شد چنانکه جعفربن یحیی برمکی برادر فضل مذکور کمی بعد دستور داد تا در دواوین دولتی کاغذ را بجای پوست بکار ببرند.
قلقشندی در باب شروع استعمال و ساخت کاغذ در عراق میگوید که در ابتدا رأی صحابه بر آن قرار گرفت که قرآن را بعلت دوام پوست بر روی آن بنویسند، شاید هم این تصمیم بر اثر آن بوده است که فقط این جنس را در آن وقت موجود داشتند و این رسم جاری بود تا آنکه هارون الرشید بخلافت نشست (خلافتش از سال 170 تا 193 هَ.ق. / 786-809 م.) از عهد او ببعد کاغذ رو به ازدیاد گذاشت و ساخت آن بین مردم معمول گردید. این خلیفه دستور داد تا بر کاغذ تحریر کنندزیرا که نوشته هائی که بر کاغذ بود کمتر امکان محو وتزویر در آنها میرفت و اگر میخواستند که عبارتی را بر روی آن محو نمایند کاغذ خراب و دستبرد تقلب کننده واضح میگردید از این تاریخ ببعد استعمال کاغذ از بغداد به سایر نواحی منتقل گشت و بلاد دور و نزدیک آن را پذیرفتند تا به صورت امروزی درآمد» ساخت کاغذ در قرن چهارم هَ.ق. در بغدادکمال رواج را داشت و کارخانه های ساخت و دکانهای فروش آن متعدد بود.
صولی میگوید که در ذی القعده ٔ سال 332هَ.ق. / 943 م. درمحله ٔ کرخ بغداد حریقی بزرگ روی داد و ابتدای آن از اطاق بازار ماهی فروشان بود و از آنجا بدکانهای کاغذفروشی و کفش فروشی سرایت نمود. یاقوت نیز در معجم البلدان (در ماده دارالقز) به ساخت کاغذ در بغداد در عهد خود (قرن هفتم هَ.ق.) اشاره میکند و میگوید که دارالقز محله ٔ بزرگی است در بغداد بجانب صحرا که امروز از مرکز شهر تا آنجا یک فرسخ است ولی اکنون تمام اطراف آن ویران و جز چهار محله ٔ پیوسته به یکدیگر چیزی از آن بجا نیست این چهار محله عبارتند از دارالقز و محله ٔعتابین. (کسانی که پارچه ٔ مخطط عتابی میبافته اند) ومحله ٔ نصریه و چهار سوق، بقیه ٔ محلات به صورت تلهائی درآمده و در این نقطه است که امروز کاغذ میسازند». ابن عبدالحق مؤلف کتاب مراصدالاطلاع که در 739 هَ.ق./ 1338 م. مرده میگوید که محله ٔ دارالقز در طرف مغرب بغداد قرار داشته است.
یاقوت سپس در ماده ٔ «چهار سوج » میگوید که این ناحیه از محلات بغداد است مقابل محله ٔ حربیه اما محلات اطراف آن ویران شده و آنچه از آن مانده است همان محلات نصریه و دارالقز است که بهم متصلندو در پشت خرابه های بغداد حکم آبادی مستقلی را پیدا کرده اند و در روزگار ما در آنجا ساختن کاغذ معمول است. قلقشندی در باب نفاست کاغذ بغدادی مبالغه میکند ومیگوید که عالیترین جنس کاغذ که ما دیده ایم کاغذ بغدادی است که با وجود کلفتی نرم و کناره ٔ آن لطیف و اجزاء آن متناسب و قطع آن بسیار بزرگ است و بر روی آن غالباً بجز نسخ قرآن شریف چیز دیگر نمی نویسند ولی گاهی منشیان مراسلات ایلخانان را بر آن اوراق تحریر میکنند. سابقاً موقعی که ازاقسام کاغذ گفتگو میکردیم اشاره ای نیز به «درج منصوری » کردیم و گفتیم هر کس شب هنگام از خانه ٔ ابوالحسن بن الفرات وزیر بیرون میرفت به او از آن میدادند. ابن الطقطقی مؤلف کتاب الفخری این قصه را به شکلی دیگر نقل میکند و ما روایت این مورخ را چون از کثرت کاغذ در بغداد در آن ایام حکایت مینماید برای مزید فایده ذیلاً می آوریم: مورخ مذکور میگوید که هر وقت ابن الفرات به وزارت میرسید شمع و برف و کاغذ بعلت کثرت مصرف گران و نایاب میشد چه هر کس در هر مقام که بود چون بمنزل او وارد میشد در هر یک از فصول سه گانه بایدبرف آب بیاشامد و چون بیرون میرفت چه بزرگ باشد چه خرد باید شمع پاکیزه ای در اختیار او بگذارند و در منزل او خانه ای بود بنام کاغذخانه و هر کس هرقدر کاغذ احتیاج داشت به آنجا میرفت و بقدر نیازمندی خود از آن برمیگرفت ». اگر در نوشته ٔ الفخری لفظ کاغذ آمده لیکن صابی در کتاب تاریخ الوزراء (ص 195) آن را بلفظ قرطاس نقل میکند و میگوید که: «در کنار منزل ابن الفرات سبدچه های بسیار بود پر از اشیاء برای کسانی که محتاجند و برای خرید آنها پولی ندارند. از آنجمله قطعاتی بود از قرطاس بقطع نصف یا ثلث ». در باب میزان پولی که در ماه صرف کاغذ در ایام معتضد خلیفه (279، 289 /هَ.ق. 892، 902 م.) میشده از گفته ٔ صابی که در شرح حال احمدبن محمد طائی آورده مطلب مهمی استنباط میشود.صابی در ترجمه ٔ زندگانی این شخص و شرح کارهائی که بر عهده ٔ او بوده و اموالی را که باید روزانه به بیت المال بپردازد و از آن جمله قیمت کاغذ بوده چنین مینویسد: «خرج... اعضای دیوانها و خزانه داران و دربانان و مدیران و دستیاران و سایر بستگان به دواوین و قیمت صحیفه ها و قرطاسها و کاغذها... در ماه 4700 دینار ودر روز 165 دینار و دو ثلث بوده است ».
9- ساخت کاغذ در شهرهای شام: بعد از آنکه دائره ٔ ساخت کاغذ در عراق توسعه یافت این صنعت از آنجا به شهرهای شام سرایت کرد و در نتیجه در این شهرها کارخانه های مختلف برای تهیه ٔ اقسام نفیسی از کاغذ بوجود آمد و در این راه طرابلس شام بر سایر بلاد این سرزمین تفوق پیدا کرد. ناصرخسرو شاعر و مسافر مشهور در سال 438 هَ.ق. / 1047 م. این شهر را دیده و درباب کاغذی که در آنجا ساخته میشود میگوید که آن در نیکویی و زیبایی مثل کاغذ سمرقند بلکه بهتر از آن است. اگر این صفت در طرابلس به درجه ٔکمال نرسیده بود البته هیچوقت نظر این جهانگرد ایرانی را به این درجه جلب نمی نمود. دیگر از شهرهای شام که صنعت کاغذ در آنجا در قرن چهارم هجری رونقی داشته طبریه است و بشاری مقدس به این نکته اشاره کرده. اما دمشق که بزرگترین بلاد شام است از قدیم به کاغذهای خود مشهور بوده حتی مورخین یونانی نیز این مطلب را یادآور شده اند. نزد مورخین اسلامی نیز کاغذ دمشقی بخوبی شهرت داشته چنانکه ابوالبقاء بدری از مردم قرن نهم هجری میگوید که در دمشق ساخت قرطاس معمول است و قرطاس آن به علت صیقل نیکو و پاکی اجزاء ممتاز بشمار میرود در این عبارت غرض از قرطاس همان کاغذ است. تجارت کاغذ دمشقی تا مدتی رواج بسیار داشت و ممالک اروپای شرقی کاغذ خود را مستقیماً از ممالک شرق نزدیک میخریدند و کلمه ٔ شارتا داماسینا در السنه ٔ اروپائی که بمعنی کاغذ دمشقی است گواه این مطلب است.
علامه محمد کردعلی بک کاغذ شامی را در کتاب الخططالشام ج 4 ص 243 بخوبی وصف کرده و ما بمناسبت قسمتی از بیانات مشارالیه را در اینجا می آوریم: «کاغذ را در شام باشکال مختلف در زیر اسبابهای فشار کوچکی میساختند و ماده ٔ اصلی آن پارچه های کهنه یا حریر بود. در سال 706 م. مردی که یوسف بن عمرو نام داشت بجای پنبه که از آن کاغذ دمشقی میساختند حریر را بکار برد و در موزه ٔ دارالکتب العربیه در دمشق نوشته ای است بتاریخ سال 226 بر کاغذی که ظاهراً همان کاغذ دمشقی است و آن که قدیمترین نوشته ٔ عربی است در شام هنوز همچنان استوار و بی عیب مانده است ». محمد کردعلی بک سپس در همان کتاب (ج 4 ص 244) رشته ٔ کلام را به ساخت کاغذ در حلب میکشد و میگوید یکی از علمای حلب برای من نقل کرد که در حلب نیز کاغذ میساختند و یکی از محلات آن که در آن کارخانه های کاغذی وجود داشته هنوز باسم وراقه (کارخانه ٔ کاغذسازی) معروف است و کاغذ حلبی که باستحکام وصیقل داشتن ممتاز بوده هنوز هم پیش ما بخوبی مثل است.» غیر از شهرهائی که ذکر کردیم در شام بعضی دیگر از بلاد هم به ساخت کاغذ و داشتن کارخانه هایی برای این کار مشهور بوده اند مثل حماه و منبج. قلقشندی بعد از بیان کاغذ بغدادی در باب کاغذ شامی میگوید که جنس آن از کاغذ بغدادی پست تر است و دو نوع از آن شهرت دارد یکی نوع حموی که از جهت قطع کوچکتر از کاغذ بغدادی است و نوعی دیگر که از جهت جنس پست تر از کاغذ بغدادی است به نوع شامی معروف است و قطع آن حتی از قطع نوع حموی هم کوچکتر میباشد. از آنچه گذشت حال ساخت کاغذ در شام معلوم شد و دانستیم که در اوایل قرن نهم هجری چه شهرهایی در این سرزمین کارخانه ٔ کاغذ سازی داشته و از آنجمله شهر حماه نیز در این ردیف می آمده است.
10- ساخت کاغذ در مملکت مصر: باید دانست که در ممالک اسلامی ساخت کاغذ منحصر به عراق و شام نماند بلکه از آن دو سرزمین بوادی نیل رسید و بتدریج در بلاد این ناحیه کارخانه های کاغذ سازی زیاد شد ومقدار محصول آنها رو به فزونی گذاشت. مقریزی که در سال 845 هَ.ق. / 1441 م. فوت کرده و بنابراین در نیمه ٔ اول از قرن نهم میزیسته در کتاب خطط خود (چ 2 ص 77 چ مطبعهالنیل، قاهره 1325 هَ.ق.) در ذکر ناحیه ٔ بنی ریهبن عمرو در فسطاط میگوید که امروز در این نقطه کارخانه هایی هست که در آنها به تهیه ٔ کاغذ اشتغال دارند. وی در محلی دیگر از همان کتاب (ج 2 ص 189) میگوید که ساخت کاغذ منصوری در مصر انحصار به شهر فسطاط دارد و کارخانه هائی که برای این کار در این شهر هست در قاهره نیست و در جائی دیگر از همان کتاب (ج 3 ص 37) از «خان کاغذسازان » صحبت میدارد و از آن چنین برمی آید که در این «خان » نیز جمعی به ساختن کاغذ مشغول بوده اند. قلقشندی هم از ذکر کاغذ مصری غفلت نکرده بلکه بعد از بیان کاغذ عراقی و شامی میگوید که از این دو قسم پست تر کاغذ مصری است و آن بر دو قطع است قطع منصوری و قطع عادی و منصوری از جهت قطع از نوع عادی بزرگتر است و کمتر اتفاق میافتد که هر دو روی آن را صیقلی کنند در صورتی که نوع عادی را از هر دو طرف صیقلی مینمایند و آن را در اصطلاح کاغذ سازان «مصلوح » میگویند. نوع دیگر کاغذ مصری دو درجه است یکی عالی دیگری متوسط و نوعی دیگر هم بود معروف به نوع «فوی » بقطع کوچک و کلفت و زبر و ناصاف که در کتابت نمیشد از آن فایده ای برداشت بهمین جهت آن را برای پیچیدن حلوا و عطر و غیره بکار می بردند.
11- ساخت کاغذ در مغرب و اندلس: صنعت ساخت کاغذ متدرجاً از مشرق زمین یعنی از عراق و شام و مصر به بلاد مغرب منتقل گردید و در جزیره ٔ صقلیه (سیسیل) و مراکش و اندلس جهت این عمل کارخانه هائی ایجاد شد و از همین نواحی بود که ساخت کاغذ به شهرهای دیگر اروپا سرایت نمود و این نکته ای است که در تاریخ صنعت کاغذ پیش اروپائیان معروف است مثلاً در جزیره ٔ صقلیه کارخانه هائی بود که مسلمین در آنها به ساخت کاغذ میپرداختند و از آنجا این صنعت به شبه جزیره ٔ ایتالیا منتقل گردید. از شهرهای اندلس که مردم آن در ساختن کاغذ کمال مهارت را پیدا کرده و به این حیث مشهور بودند شهر شاطبه است از شهرهای بزرگ شرقی این سرزمین در مشرق قرطبه که مؤلفین کتب جغرافیا همه در باب کاغذ ساخت این شهر راه مبالغه رفته اند چنانکه شریف ادریسی میگوید که کاغذی که در این شهر ساخته میشوددر دنیا نظیر ندارد و یاقوت میگوید که کاغذ شاطبه بسیار خوب است و این متاع را از آنجا به سایر شهرهای اندلس میبرند. مقری که در سال 1041 هَ.ق. / 1632 م. مرده به کاغذ نوع منصوری در اندلس اشاره میکند و ماسابقاً در شمردن اقسام کاغذ از این قسم نیز اسمی بردیم. اما کاغذی که در بلاد مغرب ساخته میشده قلقشندی آن را به بدی جنس یاد کرده و بعد از وصف اقسام کاغذهای عراقی و شامی میگوید که این اقسام پست تر کاغذی است که در بلاد مغرب و فرنگ میسازند و آن جنس بسیار پستی است چه زود میپوسد و دوامی ندارد بهمین جهت قرآنها را برای آنکه بیشتر دوام کند مثل ایام قدیم بر پوست می نویسند.
12- ساخت کاغذ در ایران: ساخت کاغذ در ایران چنانکه شایسته بوده در قرون اول اسلام رواجی نیافته در صورتی که باید صنعت کاغذسازی پیش از آنکه از سمرقند به بغداد منتقل شود در ایران معمول گردد ولی از اطلاعات تاریخی چیزی در این خصوص استنباط نمیگردد فقط در قرون متأخر این صنعت در ایران رواجی پیدا کرده. از مشهورترین شهرهای ایران که در ساخت کاغذ شهرت داشته شهر خونج یا خونه بوده است و یاقوت در اوایل قرن هفتم هجری در خصوص این آبادی میگوید که نام امروزی آن کاغذکنان یعنی مسکن کاغذسازان است و آن در دو روز فاصله از زنجان واقع شده.
13- اندازه ٔ قطعه های کاغذ: خوانندگان کتب قدیم عربی غالباً در طی مطالعه به الفاظی مربوط به حجم کاغذ برمیخورند که حقیقت آنها را درنمی یابند. قطع کاغذ پیش قدما به نسبت مقصودی که در اختیار اوراق داشته اند فرق میکرده است بعل


خرده کاغذ

خرده کاغذ. [خ ُ دَ / دِ غ َ] (اِ مرکب) قطعات کوچک کاغذ. تکه های کاغذ. (یادداشت بخط مؤلف).

تعبیر خواب

چوب

چوب در خواب دیدن، نفاق است و بعضی از معبران گویند: چوب در خواب مردی است که در نفاق است. اگر بیگانه به وی دهد آن کس با وی نفاق کند و چوب کج در خواب دیدن، تاویل آن در خواب، چون تاویل چوب راست است. اگر چوب کج بود، که سوختن را شاید، مرد منافق است و دروغگو. - محمد بن سیرین


کاغذ

اگر کسی بیند کاغذ سفید و پاکیزه داشت، دلیل که به قدر آن مال یابد. اگر بیند کاغذ او در آب افتاد یا بسوخت، دلیل نقصان مال است.
- محمد بن سیرین

اگر در خواب دید کاغذ بسیار داشت، دلیل که در علم و فضل شهرت کند.
- جابر مغربی

دیدن کاغذ در خواب بر سه وجه است.

اول: مال حلال.

دوم: کسب و معیشت (کسب معاش).

سوم: کام یافتن (کامیابی). - امام جعفر صادق علیه السلام

فرهنگ فارسی هوشیار

کاغذ

ورقه ای که بر آن چیزی نویسند و ساخته شده از چوب و کاه و لته می باشد


کاغذ سازی

‎ عمل و شغل کاغذ ساز، (اسم) کار خانه ای که در آن کاغذ سازند کاغذ خانه.

فرهنگ معین

چوب الف

کاغذ باریکی که لای کتاب می گذارند به نشانه اینکه تا اینجا خوانده شده، چوب باریک. [خوانش: (اَ لِ) (اِمر.) (عا.)]

معادل ابجد

کاغذ زبرجلای چوب

1985

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری