معنی کاملتر
حل جدول
اکمل
انگلیسی به فارسی
کاملتر
فرهنگ فارسی هوشیار
تمامتر، کاملتر، رسیده تر
عبقری
رئیس، قوی، مهتر، بهتر و کاملتر
کیمیا گری
تبدیل فلزات ناقص بفلزات کاملتر اکسیر سازی: حافظ خ غبارفقر و قناعت زرخ مشوی کاین خاک بهتر از عمل کیمیا گری. (حافظ)، مکاری مکر حیله، عشقبازی عاشقی.
بداهه نوازی
آمده نوازی ساختن آنی و فوری قطعات موسیقی. در بداهه نوازی آلاتی بیشتر مورد استفاده قرار میگیرند که متحدالشکل تر و کاملتر باشند. بطور کلی آلاتی که مضراب خود کار دارند بیشتر برای این کار مناسبت دارند و از همه سازها مستعدتر و مناسبتر ارگ شناخته شده است.
فرهنگ معین
(اَ تَ مّ) [ع.] (ص تف.) تمامتر، کاملتر.
فرهنگ فارسی آزاد
روانشناسی
حافظه سازا: استفاده از معلومات عمومی اندوخته شده در حافظه برای بازساخت یا پرداخت مشروحتر یا کاملتر یک رویداد
لغت نامه دهخدا
پوکر. [پ ُ ک ِ] (انگلیسی، اِ) و آن گونه ای بازی است با ورق همچون بازی آس، اما از آن کاملتر.
اکمل
اکمل. [اَ م َ] (ع ن تف) تمام تر و کامل تر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کاملتر. (غیاث اللغات). رسیده تر. رساتر: بنحو اکمل، بطریق کاملتر. بنحو اتم. (فرهنگ فارسی معین):
مصباح امم امام اکمل
مفتاح همم همام اکرم.
خاقانی.
اصل بیند دیده چون اکمل بود
فرع بیند چونکه مرد احول بود.
مولوی.
بلکه حظ اجزل و نصیب اکمل از آن وی باشد. (آداب الملوک فخررازی). || (اصطلاح عروض) نام بحری است که وزنش هشت بار مفتعلان است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || (اصطلاح تصوف) هر که در وی جمعیت الهیه بجمیع اسما و صفات اکثر بود اکمل باشد و هر که را حظ از اسماء الهیه اقل بود انقص باشد و از مرتبه ٔ خلافت ابعد. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
املا
املأ. [اَ ل ًَْ] (ع ن تف) پرتر. (یادداشت مؤلف). || بمجاز، تواناتر و بی نیازتر، گویند: هو املأ القوم، ای اقدرهم و اغناهم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). هذا الامر املأ بک،ای املک. (از منتهی الارب). || بمجاز، کاملتر، گویند: فلان املأ لعینی من فلان، ای اتم فی کل شی ٔ منظراً و حسناً. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
غدیات
غدیات. [غ َ دی یا] (ع اِ) غدایا. ج ِ غَدیَّه. (اقرب الموارد):
الا لیت حظی من زیاره امیه
غدیات قیظ او عشیات اشتیه.
گفته اند گوینده ٔ این شعر مشتاق زیارت مادر خود بوده و خواسته است که خداوند این زیارت را در یکی از روزهای تابستان یا شبهای زمستان که دراز هستند نصیب وی کند تا دیدار وی کاملتر شود. (از تاج العروس).
کیمیاگری
کیمیاگری. [گ َ] (حامص مرکب) اکسیرسازی. (ناظم الاطباء). تبدیل فلزات ناقص به فلزات کاملتر. اکسیرسازی. (فرهنگ فارسی معین):
حافظ غبار فقر و قناعت زرخ مشوی
کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری.
حافظ.
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند.
حافظ.
رجوع به کیمیاگر شود. || مکاری. مکر. حیله. (فرهنگ فارسی معین). || عشقبازی و عاشقی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
معادل ابجد
691