معنی کاوس
لغت نامه دهخدا
کاوس. [وو] (اِخ) قابوس. رجوع به قابوس شود.
کاوس. [وو] (اِخ) پادشاه ایران و پسر کیقباد. (ولف). کاووس. کیکاوس:
از آواز ابریشم و بانگ نای
سمن عارضان پیش کاوس بپای.
فردوسی.
نخستین چوکاوس با آفرین
کی آرش دوم بد، سوم کی پشین.
فردوسی.
چو کاوس روی کنیزک بدید
دلش مهر و پیوند او برگزید.
فردوسی.
کاوس درفراق سیاوش به اشک خون
با لشکری چه کرد بتنها من آن کنم.
خاقانی.
رجوع به کاووس شود.
کاوس. [وو] (اِخ) دهی از بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان. دارای 75 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، توتون، چغندرقند و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
حل جدول
جستجو، تفحص
معادل ابجد
87