معنی کتابی از دارن هاردی

حل جدول

گویش مازندرانی

دارن

از مراتع نشتای عباس آباد

لغت نامه دهخدا

هاردی

هاردی. (اِخ) آلکساندر (1570-1632 م.). شاعردراماتیک فرانسه از مردم پاریس که به حفظ شکل تراژدی کلاسیک کمک بسیار کرد.

هاردی. (اِخ) اگوست -فرانسوا (1824-1891 م.). گیاهشناس و گلکار فرانسوی. درپاریس متولد شد و به ورسای درگذشت. وی اولین مدیر مدرسه گلکاری ورسای بود.

هاردی. (اِخ) تامس. رمان نویس انگلیسی که در سال 1840 در کنت نشین درسه متولد شد. در آغاز به تحصیل معماری پرداخت، ولی چون شیفته ٔ ادبیات بود آن را رها کرد. از اولین رمان های او می توان اینها را نام برد: داروهای ناامیدی (1871)، زیر درخت گرین ود (1872)، یک جفت چشم آبی (1873) و شاهکارش به نام دلبند (1897) مطالعه ٔ دقیق درباره ٔ عشق افلاطونی است.

هاردی. (اِخ) آلفرد (1811-1893 م.). پزشک فرانسوی از مردم پاریس که در سال 1851 م. طبیب بیمارستان سن لوئی شد و در آنجا به تعلیم امراض جلدی پرداخت و در سال 1876 م. عنوان استادی کرسی امراض داخلی به وی تفویض گردید و در 1875 استاد طب بالینی شد. از آثار وی این کتابها را می توان نام برد: رساله ای در امراض داخلی با بهیه (1844-1853 م.) و رساله ای در امراض پوست (1864) و غیره.


کتابی

کتابی. [ک ِ] (ص نسبی) شرعاً کافری است که به پاره ای از کیشهای کتابهای منسوخ متدین باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). کافر کتابی که دین منسوخ دارد. (غیاث اللغات):
از علم رهی به معرفت پیدا کن
مانند کتابی که مسلمان گردد.
جلال سیادت (از آنندراج).
|| یهودی. (ناظم الاطباء).
- کافر کتابی، کافری که امت پیغمبری باشد مثل یهود و نصاری و منکر دین محمدی بود. (آنندراج):
ز خط صفحه ٔ رویش نظر نمی گیرم
بسوی عشق چو من کافر کتابی نیست.
ملامفید بلخی (از آنندراج).

کتابی. [ک ُت ْ تا] (ص نسبی) منسوب به کُتّاب بمعنی مکتب و دبستان. (غیاث اللغات).

کتابی. [ک ِ] (ص نسبی) منسوب به کتاب. از کتاب. (یادداشت مؤلف). || همانند کتاب. غیرقطور. شکم برنیامده. میان باریک.
- کتابی ایستادن، همانند کتاب تنگ هم قرار گرفتن چنانکه برآمدگی و قطر پیدا نکند.
|| (اِ) قسمی ظرف شیشه ٔ شبیه به بغلی که شکم آن برآمده نیست. قسمی ظرف شیشه ٔ چهارضلعی دراز. قسمی شیشه ٔ شراب شبیه به کتاب. (یادداشت مؤلف):
زاهد به کتابی و کتاب من و تو
سنگ است و صراحی انتساب من و تو
تو مرده ٔ کوثری و من زنده ٔ می
مشکل که بیک جو رود آب من و تو.
خیام.


کتابی زدن

کتابی زدن. [ک ِ زَ دَ] (مص مرکب) نوشیدن شراب از کتابی. (فرهنگ فارسی معین):
یک دو کتابی بزن از دست پیر
تا خبر از سر کتابت دهد.
حبیب خراسانی (از فرهنگ فارسی معین).
و رجوع به کتابی شود.

فرهنگ عمید

کتابی

نوشتاری‌مانند: سخن کتابی،
دارای شکل تخت و کتاب‌مانند: باتری کتابی،
(اسم) ظرف شیشه‌ای با دهانۀ باریک و بدنۀ مکعب‌مستطیل برای نوشیدنی‌های الکلی، بغلی،
(قید) [مجاز] کنار هم و بدون فاصله،
(اسم، صفت نسبی) (فقه) [قدیمی] غیرمسلمان معتقد به یکی از کتاب‌های آسمانی، اهل کتاب،
کتابی زدن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] نوشیدن شراب از شیشۀ کتابی،

فرهنگ فارسی هوشیار

کتابی

‎ نامه ای - نیپک، بغلی ‎ (صفت) منسوب به کتاب، کافر کتابی: } از علم رهی بمعرفت پیدا کن خ مانند کتابی که مسلمان گردد ‎. { (جل سیادت) یا کافر کتابی، (اسم) نوعی شیشه مخصوص مشروب بغلی. یا کتابی ایستادن (در اتوبوس و غیره) . مانند کتاب (در قفسه) پهلوی هم و تنگ یکدیگر سر پا ایستادن.


کتابی زدن

بغلی زدن می زدن (مصدر) نوشیدن شراب از کتابی: } یک دو کتابی بزن از دست پیر تا خبر از سر کتابت دهد ‎. { (حبیب خراسانی)

فرهنگ معین

کتابی

(ص نسب.) منسوب به کتاب: کافر کتابی، (اِ.) نوعی شیشه مخصوص مشروب، بغلی. [خوانش: (کِ) [ع - فا.]]

فارسی به عربی

کتابی

ادبی، مثقف

معادل ابجد

کتابی از دارن هاردی

916

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری