معنی کتابی معروف از ابن سیرین
حل جدول
لغت نامه دهخدا
ابن سیرین. [اِ ن ُ] (اِخ) کنیت معبِّری موسوم به محمد و مکنی به ابوبکر، معاصر با حسن بصری، و او از تابعین است، سیرین پدر او مسگر و اهل جرجرایا بوده و اسیر شده است. مادرش صفیه کنیز ابوبکر بود. ابن سیرین در خواب گذاری و تعبیر، مثل است و بسیاری حکایات از اونقل شده و کتابهائی به او نسبت میکنند مانند منتخب الکلام فی تفسیر الاحلام. کتاب تعبیرالرؤیا. کتاب الجوامع. و گورش به بصره است. (حدود العالم):
خواب نوشین بداندیش تو خوش چندانست
کابن سیرین قضا دم نزند در تأویل.
انوری.
سیرین
سیرین. (ص نسبی) طعامی که دارای سیر باشد. (ناظم الاطباء).
کتابی
کتابی. [ک ِ] (ص نسبی) شرعاً کافری است که به پاره ای از کیشهای کتابهای منسوخ متدین باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). کافر کتابی که دین منسوخ دارد. (غیاث اللغات):
از علم رهی به معرفت پیدا کن
مانند کتابی که مسلمان گردد.
جلال سیادت (از آنندراج).
|| یهودی. (ناظم الاطباء).
- کافر کتابی، کافری که امت پیغمبری باشد مثل یهود و نصاری و منکر دین محمدی بود. (آنندراج):
ز خط صفحه ٔ رویش نظر نمی گیرم
بسوی عشق چو من کافر کتابی نیست.
ملامفید بلخی (از آنندراج).
کتابی. [ک ُت ْ تا] (ص نسبی) منسوب به کُتّاب بمعنی مکتب و دبستان. (غیاث اللغات).
کتابی. [ک ِ] (ص نسبی) منسوب به کتاب. از کتاب. (یادداشت مؤلف). || همانند کتاب. غیرقطور. شکم برنیامده. میان باریک.
- کتابی ایستادن، همانند کتاب تنگ هم قرار گرفتن چنانکه برآمدگی و قطر پیدا نکند.
|| (اِ) قسمی ظرف شیشه ٔ شبیه به بغلی که شکم آن برآمده نیست. قسمی ظرف شیشه ٔ چهارضلعی دراز. قسمی شیشه ٔ شراب شبیه به کتاب. (یادداشت مؤلف):
زاهد به کتابی و کتاب من و تو
سنگ است و صراحی انتساب من و تو
تو مرده ٔ کوثری و من زنده ٔ می
مشکل که بیک جو رود آب من و تو.
خیام.
کتابی زدن
کتابی زدن. [ک ِ زَ دَ] (مص مرکب) نوشیدن شراب از کتابی. (فرهنگ فارسی معین):
یک دو کتابی بزن از دست پیر
تا خبر از سر کتابت دهد.
حبیب خراسانی (از فرهنگ فارسی معین).
و رجوع به کتابی شود.
بی کتابی
بی کتابی. [ک ِ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی بی کتاب (در تداول عامه). صفت بی کتاب. بی دینی. لاکتابی. (یادداشت مؤلف). رجوع به کتاب شود.
فرهنگ عمید
نوشتاریمانند: سخن کتابی،
دارای شکل تخت و کتابمانند: باتری کتابی،
(اسم) ظرف شیشهای با دهانۀ باریک و بدنۀ مکعبمستطیل برای نوشیدنیهای الکلی، بغلی،
(قید) [مجاز] کنار هم و بدون فاصله،
(اسم، صفت نسبی) (فقه) [قدیمی] غیرمسلمان معتقد به یکی از کتابهای آسمانی، اهل کتاب،
کتابی زدن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] نوشیدن شراب از شیشۀ کتابی،
فرهنگ فارسی هوشیار
نامه ای - نیپک، بغلی (صفت) منسوب به کتاب، کافر کتابی: } از علم رهی بمعرفت پیدا کن خ مانند کتابی که مسلمان گردد . { (جل سیادت) یا کافر کتابی، (اسم) نوعی شیشه مخصوص مشروب بغلی. یا کتابی ایستادن (در اتوبوس و غیره) . مانند کتاب (در قفسه) پهلوی هم و تنگ یکدیگر سر پا ایستادن.
کتابی زدن
بغلی زدن می زدن (مصدر) نوشیدن شراب از کتابی: } یک دو کتابی بزن از دست پیر تا خبر از سر کتابت دهد . { (حبیب خراسانی)
فرهنگ معین
(ص نسب.) منسوب به کتاب: کافر کتابی، (اِ.) نوعی شیشه مخصوص مشروب، بغلی. [خوانش: (کِ) [ع - فا.]]
فارسی به عربی
ادبی، مثقف
معادل ابجد
1220