معنی کتف

لغت نامه دهخدا

کتف

کتف. [ک َ ت ِ / ک ِ / ک َ / ک َ ت َ] (ع اِ) هویه. سُفت. شانه گاه. مِنکَب. (منتهی الارب). سردوش و جایگاه شانه. (اوبهی). کت. دوش. (ناظم الاطباء). شانه ٔ مردم. (غیاث اللغات). ج، کِتَفَه و اَکتاف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد):
کون چو دفنوک پاره پاره شده
چاکرت بر کتف نهد دفنوک.
منجیک.
زره کتف آزادگان را بسوخت
ز فعل سواران زمین برفروخت.
فردوسی.
ز سهراب و از برز و بالای او
ز بازو و کتف و بر و پای او.
فردوسی.
کُه به کتف برفکند چادر بازارگان
روی به مشرق نهاد خسرو سیارگان.
منوچهری.
گوش و پهلو و میان و کتف و جبهه و ساق
تیز و فربه و نزار و قوی و پهن و دراز.
منوچهری.
برخاستم [احمدبن ابی داود] و سرش را [سر افشین را] ببوسیدم و بیقراری کردم سود نداشت و بار دیگر کتفش را بوسه دادم اجابت نکرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 217). چون آنجا رسیدم که بوسه بر سر افشین دادم آنگاه بر کتف و آنگاه بر دو دست. (تاریخ بیهقی).
بار ولایت بنه از کتف خویش
نیز بدین بار میاز و مدن.
(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
گهی ابر تاری و خورشید تابان
چو تیغ علی بود در کتف کافر.
ناصرخسرو.
وین که همی بر کتف شاخ گل
باد بیفشاند رومی قباش.
ناصرخسرو.
سنگی گران را به تحمل مشقت فراوان از زمین بر کتف توان نهاد. (کلیله و دمنه).
کتف محمد ازدر مهر نبوت است
بر کتف بیوراسب بود جای اژدها.
خاقانی.
فلک را یهودانه بر کتف ازرق
یکی پاره ٔ زرد کتان نماید.
خاقانی.
دل پاکش محل مهر من است
مهر کتف نبی است جای مهار.
خاقانی.
رخش بلند آخورش افکند پست
غاشیه را بر کتف هر که بست.
نظامی.
جنگجویان بزور پنجه و کتف
دشمنان را کشند و خوبان دوست.
سعدی.
جوانمرد شبرو فراداشت دوش
بکتفش برآمد خداوند هوش.
سعدی (بوستان).
آنگه خبر یافت که آفتاب بر کتفش تافت. (گلستان). دست قدرت صاحبدلان برکتف بسته. (گلستان).
- کتف کوه،یال کوه. خط الرأس کوه. جانب تیغ کوه. برترین جای که نمایان باشد از کوه:
پیاده همی رفت بر کتف کوه
خروشان پس پشت او در گروه.
فردوسی.
- کتف و یال، مانند برز و بالا و یال و کوپال، گویای سینه فراخی و سطبراندامی و درشت هیکلی است:
نشست از بر تخت زر پور زال
ابا قامت سرو و با کتف و یال.
فردوسی.
|| استخوان عریض پشت دوش. (از اقرب الموارد). استخوان شانه. (ناظم الاطباء). پارو. استخوان کتف. استخوانی است زوج و سه گوش و پهن و نازک که در بالا و عقب قفس سینه قرار دارد و تقریباً بین اولین و هشتمین دنده واقع شده و کنار داخلیش در حدود شش تا هفت سانتی متر از تیزی تیره ٔ پشت فاصله دارد. این استخوان دارای دو سطح عقبی و جلوئی و سه کنار داخلی و خارجی و فوقانی و سه زاویه ٔ خارجی، بالایی و پایینی است. حفره ٔ فوق خاری خار کتف حفره ٔ تحت خاری اخرمی غرابی حفره ٔ دوری بریدگی غرابی استخوان کتف از بالا به استخوان چنبر مفصل می شود و در وسط آن حفره ای است که سر برآمده ٔ استخوان بازو در آن جای می گیرد و مفصل می شود. پاره ای از ماهیچه های بازو به این استخوان متصلند. (از کالبدشناسی توصیفی چ دانشگاه ص 12 و بعد). و نیز رجوع به کالبدشناسی توصیفی و استخوان شناسی نعمت اﷲ کیهانی ج 1 صص 10- 16 و تشریح میرزا علی ص 113 شود.

کتف. [ک َ] (ع مص) آهستگی و نرمی کردن در کار. || زخم کردن زین شانه ٔ ستور را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || بلند گردیدن فروع شانه ٔ خیل. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). بلند گردیدن فروع شانه ٔ اسب در رفتن. (ناظم الاطباء). || آهسته و نرم رفتن. (از منتهی الارب). نرم رفتن. (تاج المصادر بیهقی). || دو کرانه ٔ پالان را بر یکدیگر و دو دست را سپسایکی بستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || بر کتف زدن. (منتهی الارب). بر شانه زدن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آهسته رفتن یا شانه جنبان رفتن. || ناپسند داشتن کاری را. || به کتف پیوند دادن آوند را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جهجهان رفتن. (منتهی الارب). به شتاب و جهجهان رفتن. (از ناظم الاطباء).

کتف. [ک ِ] (ع مص) کِتفان. هر دو بازو را بر پشت منضم کرده پریدن. (منتهی الارب). هر دو بال را به پشت گردانیدن و پریدن. (از ناظم الاطباء).

کتف. [ک ُ] (ع ص، اِ) ج ِ کَتیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کتیف شود. || ج ِ اَکتَف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به اکتف شود. || ج ِ کِتاف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کتاف شود.

کتف. [ک َ ت َ] (ع اِمص) لنگی ستور از درد کتف. (منتهی الارب). نقصان در کتف و گفته اند لنگی که از درد کتف آید. (از اقرب الموارد).

کتف. [ک َ ت َ] (ع مص) پهن شانه گردیدن کسی. (آنندراج) (منتهی الارب). پهن و بزرگ شدن شانه ٔ کسی. (از اقرب الموارد). || گشادگی پیدا گردیدن به سر شانه ٔ اسب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

کتف

(کِ) [ع.] (اِ.) شانه، دوش، استخوان شانه. ج. اکتاف.

فرهنگ عمید

کتف

شانه، دوش،
استخوان شانه، کول، سفت،

حل جدول

کتف

شانه و دوش

شانه، دوش

کول

خا

مترادف و متضاد زبان فارسی

کتف

دوش، شانه، کت، کول، منکب

فارسی به انگلیسی

کتف‌

Shoulder

فارسی به عربی

کتف

خطف

تعبیر خواب

کتف

دیدن کتف به خواب، دلیل آهستگی مردم است و زینت و جمال. اگر دید کتف او قوی است و درست، دلیل است بر زیادتی زینت او. اگر به خلاف این بیند، دلیل است که حق مردم در گردن او بود و بعضی می گویند: اگر در خواب بر کتف خود موی بیند، دلیل که از جائی که خبر ندارد مال یابد. - حضرت دانیال

فرهنگ فارسی هوشیار

کتف

شانه گاه، دوش، سردوش و جایگاه شانه

فارسی به آلمانی

کتف

Achsel (f), Schulter (f), Schultern, Sollte, Tragen

واژه پیشنهادی

کتف

خا

خا

کت

معادل ابجد

کتف

500

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری