معنی کدر
لغت نامه دهخدا
کدر. [ک ُ دُ / ک ُ دُرر] (ع ص) خر درشت ستبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
کدر. [ک َ دِ] (اِخ) نام قصبه ٔ پاراب است. (حدود العالم چ ستوده ص 117). و رجوع به پاراب شود.
کدر. [ک ُ دُرر] (ع ص) جوان فربه گرداندام سخت و توانا استوارخلقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جوان گرداندام و سخت. (اقرب الموارد).
کدر. [ک َ] (ع مص) ریختن آب را. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
کدر. [ک َ / ک ُ] (اِخ) موضعی است نزدیک مدینه. (از منتهی الارب). و میان آن و مدینه 8 برید (96 میل) است. (از معجم البلدان).
کدر. [ک ُ] (ع ص، اِ) ج ِ اَکدَر. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به اکدر شود.
کدر. [ک َ دَ] (ع مص) کَدارَه. کدور. کُدرَه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تیره شدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). نقیض صفا. (از اقرب الموارد). تیره گشتن و زایل شدن صفای چیزی. (از ناظم الاطباء). و منه خذ ما صفا و دع ماکدر. (منتهی الارب). و گفته اند کدره در لون و کدوره در ماءو عین و کَدَر در همه ٔ موارد به کار رود. (اقرب الموارد). رجوع به کداره و کدور و کدوره و کُدره شود.
کدر. [ک َ دِ] (اِخ) دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد. کوهستانی و سردسیر. سکنه 150 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کدر. [ک َ دَ] (اِ) رستنی باشد بسیار خوشبوی و آن را کادی گویند. شراب آن حصبه و جدری را نافع است تا به حدی که کسی را که آبله بیرون می آید قدری شراب کادی بیاشامد اگر عدد آن پنج باشد به شش نرسد. (برهان) (آنندراج). و آن را به هندی کیورا گویند که گلی است تندبو برگش دندانه های تیز دارد چون اره و در دکن و گوالیار بسیار می باشد. (آنندراج): و اگر آب گذر نکند و حرارت همی فروزد به شربتهای دیگر چون شراب کدر و قرص کافور بازگردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
بأس تو شهابی است که در کام شیاطین
با حرقتش آتش چو شراب کدرآید.
انوری.
بهر دفع تبش آبله را مصلحت است
از طبیبان که شراب کدر آمیخته اند.
خاقانی.
از برون آبله را چاره شراب کدرست
چون درون آبله دارید کدر باز دهید.
خاقانی.
کدر. [ک َ دَ] (ع اِمص) تیرگی هر چه باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
کدر. [ک َ دَ] (ع اِ) ج ِ کَدَرَه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به کدره شود.
کدر. [ک َ دُ] (اِ) نامی که در طوالش به زیرفون دهند. (یادداشت مؤلف). رجوع به زیرفون شود.
کدر. [ک َ دِ] (ع ص) تیره. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج). تیره گون. (اقرب الموارد):
نام و القاب ملک با لقب و نام ملوک
لعل با سنگ و صفا با کدرآمیخته اند.
خاقانی.
آن به گهر هم کدر وهم صفی
هم محک و هم زر و هم صیرفی.
نظامی.
لباس سوسن خیلی ساده زرد کدر برنگ موهایش بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 13). || گرفته. آزرده. دلگیر. آشفته. ملول. پریشان. مشوش. (ناظم الاطباء). || تار. تاریک. ظلمانی. (ناظم الاطباء). تیره. (یادداشت مؤلف). || ناصاف. (ناظم الاطباء). دردآلود. (یادداشت مؤلف):
بت درون کوزه چون آب کدر
نفس شومت چشمه ٔ آن ای مصر.
مولوی.
فرهنگ معین
(کَ دِ) [ع.] (ص ل.) تیره، تیرگی.
فرهنگ عمید
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
1، بیجلا، بیرونق، بیفروغ، بینور، تار، تیره، دلآزرده، رنجیده، مکدر،
(متضاد) روشن، شفاف
فارسی به انگلیسی
Blur, Cloudy, Dusty, Lackluster, Matte, Muddy, Obscure, Opaque
فارسی به عربی
عکر، غامض، مکتیب
عربی به فارسی
ازردگی , غم وغصه , اندوه , الم , تنگدلی , اندوهگین کردن , ازرده کردن , حالت بیحالی , حالت سستی , ایست , کرختی
ترکی به فارسی
غم، اندوه
فرهنگ فارسی هوشیار
تیرگی، تیره گون
فرهنگ فارسی آزاد
کَدَر، تیرگی در رنگ در آب و غیره- غم و اندوه،
فارسی به ایتالیایی
opaco
معادل ابجد
224