معنی کرباس
لغت نامه دهخدا
کرباس. [ک َ] (اِ) کرپاس. (آنندراج). جامه ٔ سفید معروف. (غیاث اللغات). پارچه ٔ سفید. (آنندراج). بمعنی جامه که از پنبه ساخته شود. (غیاث اللغات) (آنندراج). پارچه ٔ پنبه ای سفید درشت. (ناظم الاطباء). جامه ٔ سفید از پنبه ٔ خشن. پارچه ٔ پنبه ای خشن که غالباً جامه ٔ مردان و زنان روستایی است. جامه ٔ نخین درشت. (یادداشت مؤلف): و از بم کرباس و جامه و دستاری و خرمای خیزد. (حدود العالم). و از او [از بست]... کرباس و صابون خیزد. (حدود العالم). و از ری کرباس و برد وپنبه و عصاره و روغن و نبیذ خیزد. (حدود العالم).
همه بوم و بر زیر نعل اندرون
چو کرباس آهار داده بخون.
فردوسی.
نامه ٔ صاحب با نامه ٔاو باشد
همچو کرباس حلب با قصب مقرن.
فرخی.
مانک آچارهای بسیار و کرباسها از دست رشت زنان پارسا پیش آورد. (تاریخ بیهقی).
از تو درویشان کرباس نیابند و گلیم
مطربان را جز دیبای سپاهان ندهی.
ناصرخسرو.
بسیاربدین و بدان به حیلت
کرباس بدادی به نرخ بیرم.
ناصرخسرو.
با نبوت چه کار بود او را
چون برفت از پس رسن کرباس.
ناصرخسرو.
چون نپوشی چه خز و چه کرباس
چون نبویی چه نرگس و چه پیاز.
ناصرخسرو.
و پنبه ٔ بسیار خیزد [از جهرم] و برد و کرباس آرند از آنجا. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 131).
فرق کن فرق کن خداوندا
گوهر از سنگ و دیبه از کرباس.
مسعودسعد.
سایه ٔ زلف سیه بر روی کرباس سفید
چون منقش کرده روی لوح کافوری به قار.
سوزنی.
حال مقلوب شد که بر تن دهر
ابره کرباس و دیبه آستر است.
خاقانی.
نمدها و کرباسهای ستبر
ببندند بر پای پویان هزبر.
نظامی.
سیم بربایند زین گون پیچ پیچ
سیم از کف رفته و کرباس هیچ.
مولوی.
یا تو بافیدی یکی کرباس تا
خوش بسازی بهر پوشیدن قبا.
مولوی.
مدتی جولاهه دربارت کشید
عاقبت کرباس گشتی توله دار.
نظام قاری (دیوان ص 27).
ابر کرباس و شفق خسقی و شامست سمور
صبح قاقم شمر و حبر پر از موج بحار.
نظام قاری (دیوان ص 11).
قلمی فوطه وکرباس و ندافی و قدک
یقلق و طاقیه و موزه و کفش و دستار.
نظام قاری (دیوان ص 15).
تویی آراسته بی آرایش
چه به کرباس و چه به خز یکسون.
بوشعیب.
|| پارچه ٔ سفیدی که ململ نیز گویند. (ناظم الاطباء). || کفن. رجوع به کرپاس شود.
- با شمشیر و کرباس آمدن یا شمشیر و کرباس برداشتن یا برگرفتن، به علامت تسلیم و عذرخواهی و تضرع شمشیر و کرباس (کفن) به گردن افکندن و نزد کسی رفتن: چون سلطان برسید سیدفخرالدین سالاری به تضرع با شمشیر و کرباسی پیش سلطان آمد. (جهانگشای جوینی). و خویشتن شمشیر و کرباسی برداشت. (جهانگشای جوینی). و خویشتن شمشیر و کرباسی برگرفته و به خدمت سلطان آمد. (تاریخ جهانگشا).
- سر و ته (سر ته) یک کرباس بودن، مساوی هم بودن. معادل هم بودن. (فرهنگ فارسی معین):
راحتی نیست نه در مرگ و نه در هستی ما
کفن وجامه هم از سر ته یک کرباسند.
صائب.
کرباس. [ک ِ] (معرب، اِ) معرب کَرباس فارسی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). جامه ٔ پنبه ای سپید. (منتهی الارب). جامه ای از پنبه ٔ سفید و گفته اند جامه ٔ خشن. (از اقرب الموارد). ج، کَرابیس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مأخوذ از کرباس فارسی و بمعنی آن. ج، کَرابیس. (ناظم الاطباء). در رساله ٔ معربات نوشته که کرباس معرب کَرپاس است لفظ هندی کتابی باشد بمعنی پنبه و مجازاً بمعنی جامه که از پنبه ساخته شود و در حالت تعریب اول را کسره از آن داده اند که وزن فَعلال از غیر مضاعف در کلام عرب نیامده است. (آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به کَرباس شود.
فرهنگ معین
(کَ) [هند.] (اِ.) پارچه پنبه ای سفید. ج. کرابیس.
فرهنگ عمید
نوعی پارچۀ زبر که از جنس پنبه،
[مجاز] کفن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
متقال
فارسی به انگلیسی
Burlap, Canvas
فارسی به ترکی
bez
فارسی به عربی
جنفاص
گویش مازندرانی
کرباس
فرهنگ فارسی هوشیار
جامه سفید معروف که از پنبه ساخته می شود
فرهنگ فارسی آزاد
کِرْباس، پارچه ضخیم و زِبْر که در فارسی کَرْباس می گویند و معمولاً سفید است (جمع:کَرابِیْس)،
فارسی به آلمانی
Sackleinen [noun]
معادل ابجد
283