معنی کرت
لغت نامه دهخدا
کرت. [ک ِ رِ] (اِخ) جزیره ای است در مدیترانه ٔ شرقی متعلق به کشور یونان. این جزیره از تپه های آهکی و کوههای نسبتاً مرتفع که گاه ارتفاع آنها به 2490 متر می رسد تشکیل شده است. جمعیت آن بیشتر در دشتهایی است که برای گندم، ذرت، تنباکو و مانند آن مناسب است. روغن زیتون و کشمش از صادرات مهم آن است. این جزیره از پایگاههای مهم دریایی مدیترانه است و نزدیک به 386هزار تن جمعیت دارد. تمدن آن به چندین قرن قبل از جنگهای تروا می رسد و با تمدن قدیم مشرق زمین ارتباط بسیار دارد. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 19، 759، 660 و ج 2 ص 1297، فرهنگ ایران باستان ص 144 و لاروس شود.
کرت. [ک َرْ رَ] (ع اِ) کره. دفعه. مرتبه. (ناظم الاطباء). نوبت. بار. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). راه. ره. پی. دست. هنگام. وهله. وعده. گه. گاه. مَرَّه. کِش یا کَش. سفر. ج، کَرّات. (یادداشت مؤلف): در این راه چند کرت گفت دریغ آل برمک سخن یحیی مرا امروز یاد می آید. (تاریخ بیهقی). اگر این کرت بر فعلی سمیج و معاملتی خارج واقف شوم خود را از شین صحبت و عار الفت او خلاص دهم. (سندبادنامه صص 93-94).
باز او پرسد که خنده بر چه بود
پس دوم کرت بخندد چون شنود.
مولوی.
شیخ روزی چار کرت چون فقیر
بهر کدیه رفت در قصر امیر.
مولوی.
در آن اثنا حضرت خواجه سه کرت فرمودند توبه. (انیس الطالبین ص 35). تا آن جماعت سه کرت این سخن را تکرار کردند. (تاریخ قم ص 214). مهتر گبران گفت: اگر این کرت مسجد را خراب کنم خوف آن باشد که مسلمانان اتفاق کنند و شکستی به من رسد. (فردوس المرشدیه از فرهنگ فارسی معین).
کرت. [ک َ] (اِ) تره. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تره شود.
کرت. [ک َ] (اِ) قطعه ای از زمین زراعت کرده و سبزی کاشته که کَرد نیز گویند. (ناظم الاطباء). کرد. کرذ. هر یک از بخشهای تقریباً مساوی مزرعه یا باغچه. (فرهنگ فارسی معین): میان محوطه گرد آن [دخمه] به شکل کرت بندیهای مستطیل سنگفرش شده بود... رزبانو... یکی از این کرتها را اشغال کرده بود. (سایه روشن تألیف صادق هدایت از فرهنگ فارسی معین).
کرت. [ک َ] (اِ) فصل. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرد شود.
کرت. [ک َ] (اِ) نام میوه ٔ خاری است که آن را به عربی شوکه قبطیه گویند و آن میوه ای است شبیه به خرنوب شامی. معرب آن قرط باشد. (برهان) (آنندراج). بار و ثمر یک نوع خاری که به تازی قرط گویند. (ناظم الاطباء). کیکر. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کیکر و قرط شود.
کرت. [ک َ] (اِخ) آل کرت. رجوع به آل کرت و حبیب السیر چ تهران صص 84-116 شود.
کرت. [کْرِ / ک ِ رِ] (اِ) درختی است گرمسیری که سه گونه ٔ وحشی آن در کرانه های جنوب ایران می روید. چوب کرت در آغاز قرمز روشن است و سپس تیره می شود، خوب تراش برمی دارد و در هنرهای زیبا بمصرف می رسد. صمغ معروف عربی را از آن می گیرند. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 صص 202- 203). قرظ. سَلَم. خرنوب مصری. سنط. بَبله. نَب نَب. بابل. (یادداشت مؤلف).
فرهنگ معین
قطعه ای از زمین زراعت کرده و سبزی کاشته، هر یک از بخش های تقریباً متساوی یک مزرعه یا باغچه. [خوانش: (کَ یا کِ) = کرد. کرته. کردو: ]
(کَ رَّ) [ع. کره] (اِ.) دفعه، مرتبه، بار. ج. کرات.
فرهنگ عمید
حل جدول
قطعهای از زمین زراعی
بزرگترین جزیره یونان
تاج خروس
حمله در جنگ
دفعه و مرتبه
جزیره یونان، مزرعه کوچک، قطعه زمین زارعی، تاج خروس
مترادف و متضاد زبان فارسی
بار، دفعه، مرتبه
فارسی به انگلیسی
Plot, Time
گویش مازندرانی
انباشته
فرهنگ فارسی هوشیار
مرتبه، دفعه، نوبت، بار، پی، هنگام و بمعنی حمله در جنگ
معادل ابجد
620