کرو. [ک َرْوْ] (ع مص) کندن زمین را. || برآوردن چاه را به چوب و جز آن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برزیدن چاه. (تاج المصادر). || بارها کردن کاری را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || بشتافتن ستور و دست و پای ناهموار انداختن در رفتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || گوی بازی کردن. (تاج المصادر). گوی باختن و زدن تا بالا رود. (از اقرب الموارد). || نوعی از خرامان رفتن زن. یقال: کرت المراءه فی مشیتها. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بطرز خوشی راه رفتن زن و خرامان رفتن او. (از ناظم الاطباء).
کرو. [ک َ رَ] (اِ) پرده ٔ سفیدی را گویند مانند کاغذ که عنکبوت سازد و در آن تخم کند و بچه برآرد. (برهان) (آنندراج). کره. کری. (جهانگیری). نوعی از نسج عنکبوت. (فهرست مخزن الادویه).
کرو. [ک ُ] (اِخ) نام یکی ازخویشان افراسیاب و او در کشتن سیاوش سعی بسیار می کرد. (برهان) (آنندراج). گرو. رجوع به گروی زره شود.
کرو. [ک ِ رَ / ک َرْوْ] (ص) دندانی را گویند که میان آن تهی و کاواک شده باشد. (برهان) (آنندراج). دندان نیم ریخته. (فرهنگ اسدی نخجوانی). دندان میان تهی و کاواک شده و شکسته و ناهموار. (ناظم الاطباء). کروه. (حاشیه ٔ برهان چ معین). کاواک. تهی و فرسوده. (صحاح الفرس). پوک. اجوف. مجوف [دندان]:
سزد که بگسلم از یار سیم دندان طمع
سزد که او نکند طمع پیر دندان کرو.
کسائی.
باز چون برگرفت دست ز روی
کرودندان و پشت چوگان است.
رودکی.
|| هر چیز میان تهی و پوک، چون: گردو و جز آن:
ای دو بادام تو چو گوز کرو
مانده از دست کودکان در کو.
سنائی.
کرو. [ک ِ رَ] (اِ) کشتی کوچک را خوانند و آن را سنبک نیز گویند. (جهانگیری). کشتی و جهاز کوچک. (برهان). کشتی خرد که در دریا باشد. (غیاث اللغات). کشتی و جهاز کوچک را نیز گویند مستند بدین بیت شیخ سعدی:
جوانی پاک باز و پاکرو بود
که با پاکیزه رویی در کرو بود.
(آنندراج).
این معنی را جهانگیری از شعر سعدی استنباط کرده است. رشیدی گوید: او در این معنی متفرد است و معنی مزبور درست نیست چه از بیت دوم:
شنیدستم که در دریای اعظم
به گردابی درافتادند با هم.
تلویحاً بودن آنان در کشتی استنباط می شود و صحیح «در گرو بود» است، یعنی عاشق او بود و مشهور هم همین است. ولی باید دانست که این کلمه به همین معنی در سواحل خلیج فارس مستعمل است. (از فرهنگ فارسی معین).
سلاک دادن (کرایه دادن) (اسم) پرده سفیدی که عنکبوت سازد و در آن تخم کند و بچه بر آرد. (اسم) دندانی که میان آن تهی و کاواک باشد دندان کرو (کسائی) (اسم) فرهنگ نویسان بمعنی کشتی و جهاز کوچک و زورق نوشته اند و این معنی را جهانگیری از شعر سعدی استنباط کرده: } جوانی پاک بازو پاکرو بود که با پاکیزه رویی در کرو بود . { } شنیدستم که در دریای اعظم بگردابی در افتادند با هم. . . . { رشیدی گوید: او در این معنی متفرد است. معنی مزبور درست نیست. چه از بیت دوم تلویحا بودن آنان در کشتی استنباط میشود و صحیح } در گرو بود { است. یعنی عاشق او بود و مشهور هم همین است. ولی باید دانست که این کلمه بهمین معنی در سواحل خلیج فارس مستعمل است.