معنی کست

لغت نامه دهخدا

کست

کست. [ک َ] (ص) فضیح و شرم آور. || چرکین و ناپاک. || فرومایه. (ناظم الاطباء). || گست. زشت. (اوبهی). نازیبا. (یادداشت مؤلف): اگر بهتر نگریسته شود خبث عقیدت او در طلعت کست... مشاهدت افتد. (کلیله و دمنه).
گنجی و کتابی و جوینی و گلیمی
هست ابن یمین را خوش اگر نزد تو کست است.
ابن یمین.
دلبرا دو رخ تو بس خوبست
ارچه با یار کار کردی کست.
؟ (از اوبهی).
رجوع به گست شود.

کست. [ک َ] (اِ) یک قسم گوهر آبی رنگ مایل به سرخی. (ناظم الاطباء).

کست. [ک ُ] (ع اِ) داروئی است که قسط نیز گویند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به کسط شود.

کست. [ک ُ] (اِ) در زبان پهلوی به معنی جهت و سمت و ناحیه بوده است و ماداکست یعنی ناحیه ٔ مد. (یادداشت مؤلف). کوست. به معنی طرف و سوی و جهت و ناحیه و حومه و ایالت. (فرهنگ پهلوی فره وشی ص 274). کست در پهلوی به معنی سو و کنار و در فارسی نیز کشت یا کست [ک ُ] به همین معنی است چنانکه در لاتینی کستا و در السنه ٔ انگلیسی و آلمانی و فرانسه کست و کست و کت از همین ماده است و نیز کلمات کستی و کشتی گیر و برگستوان و غیره. (خرده اوستای پورداود ص 67). و نیز رجوع به خرده اوستا شود.
- کست اپاختر، در پهلوی به معنی طرف شمال است. (خرده اوستا ص 67).
- کست خوراسان، در پهلوی به معنی طرف مشرق است. (خرده اوستا ص 67).
- کست خوروران، در پهلوی به معنی طرف مغرب است. (خرده اوستا ص 67).
- کست نیمروچ، در پهلوی به معنی طرف جنوب است. (خرده اوستا ص 67).

کست. [ک ُ] (اِ) کلم. (ناظم الاطباء).

کست. [ک ِ] (جمله ٔ استفهامی) مخفف که است. (ناظم الاطباء). کیست. رجوع به که و کیست شود.

کست. [ک ُ] (اِخ) از دانشمندانی است که نقشه ٔ تخت جمشید را ترسیم کرد و حجاریهای جالب کشف و طرح نمود. (از ایران باستان ج 1 ص 56).

حل جدول

کست

کلم

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

کست

فضیح و شرم آور، فرمایه

معادل ابجد

کست

480

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری