معنی کسی را بر سر کاری گذاشتن
حل جدول
ضرب المثل فارسی
او را ناراحت کردن – با او شوخی کردن
لغت نامه دهخدا
کاری سر. [س َ] (اِخ) نام رود بابل آنگاه که رود بابل از چهل آب فیروزکوه سرچشمه میگیرد و در بابلسر بنام رود بابل نامیده میشود. || نام موضعی بدانجا.
سر کسی تراشیدن
سر کسی تراشیدن. [س َ رِ ک َ ت َ دَ] (مص مرکب) موی سر او را ستردن. || به حال او وارسیدن. (آنندراج):
سر ما سرسری متراش و از سر وا مکن ما را
که ما هم در دیار خود سری داریم و سامانی.
؟ (از آنندراج).
سر در کون کسی ...
سر در کون کسی گذاشتن. [س َ دَ ن ِ ک َ گ ُت َ] (مص مرکب) مضطرب و بیقرار ساختن. (آنندراج).
سر بر سر کسی نه...
سر بر سر کسی نهادن. [س َ ب َ س َ رِ ک َ ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب) پیچش و خصومت کردن. (آنندراج):
سپسی گر سرش نهد بر سر
کمرش بشکند پلنگ مگر.
شفایی (از آنندراج).
سر بر سر کسی دا...
سر بر سر کسی داشتن. [س َ ب َس َ رِ ک َ ت َ] (مص مرکب) پیچش و آویزش و خصومت کردن. (آنندراج). سر جنگ داشتن. بستیز بودن:
با تنک حوصله کارش زخردمندی نیست
چشم ما بیهده سر بر سر دریا دارد.
میر جدلی خوانسالاری (از آنندراج).
مترادف و متضاد زبان فارسی
رو کردن، رفتن، روانه شدن، عازم شدن
گویش مازندرانی
خوشه ای که تازه دانه بسته باشد
فارسی به آلمانی
Tragen [verb]
فارسی به عربی
ملابس
فرهنگ فارسی هوشیار
یا سر بسر گذاشتن کسی را. دست انداختن.
واژه پیشنهادی
بر کسی نوشتن
فرهنگ عمید
کسی که زیاد کار میکند یا خوب از عهدۀ کاری برمیآید، کارکن، فعّال،
[مجاز] مؤثر، اثرگذار: تیر کاری، زخم کاری،
٣. [قدیمی، مجاز] جنگجو، دلیر و جنگاور،
[قدیمی، مجاز] نیکو، خوب،
معادل ابجد
2455