معنی کشتیگیر قهرمان ایرانی
حل جدول
سوریان
کشتیگیر ایرانی
یزدانی
کشتیگیر ایرانی المپیک 2016
حسن یزدانی
کشتیگیر آماده
روپا
کشتیگیر اسبق ایران
یاری
لغت نامه دهخدا
قهرمان. [ق َ رَ] (اِخ) حسن بن ابی الحسن بن محمدورامینی. از محدثان است. (ریحانه الادب ج 3 ص 326).
قهرمان. [ق َ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز، سکنه ٔ آن 500 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، لبنیات، توتون و شغل اهالی آنجا زراعت است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
قهرمان. [ق َ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان کناربروژ بخش صومای شهرستان ارومیه، سکنه ٔ آن 100 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قهرمان. [ق َ رَ] (معرب، ص، اِ) وکیل یا امین دخل و خرج. جمع آن قهارمه است و این کلمه عربی نیست. (اقرب الموارد). || پهلوان. دلاور. (ناظم الاطباء). پهلوان مظفر و غیرمغلوب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || قائم به کارها و خزانه دار و وکیل و نگهدارنده ٔ آنچه در تصرف او هست. معرب کهرمان. (آنندراج). کارفرما. (برهان) (ناظم الاطباء). ج، قهارمه. (دزی ج 2 ص 415):
اگر اشتر و اسب و استر نباشد
کجا قهرمانی بود قهرمان را؟
ناصرخسرو.
|| قوت و زور و قدرت. (ناظم الاطباء). || حاکم و بمعنی حکومت نیز. (آنندراج). || نام آهنگی در موسیقی. رجوع به آهنگ شود.
مترادف و متضاد زبان فارسی
پهلوان، گرد، یل، برنده، پیروز
فارسی به عربی
بطل، فارس
فارسی به ایتالیایی
eroe
فارسی به آلمانی
Ritter [noun]
فرهنگ معین
پهلوان، دلاور، رییس، سالار. [خوانش: (قَ رَ) (ص.)]
فرهنگ عمید
کسی که در ورزش، مبارزه، یا جنگ، موفقیت به دست آورده است،
(ورزش) تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است،
پهلوان،
(اسم) شخصیت اصلی داستان،
[قدیمی] وکیل، امین دخلوخرج،
[قدیمی] نگهدارنده،
معادل ابجد
1628