معنی کشتی بان

فرهنگ معین

کشتی بان

(کِ) (ص مر. اِمر.) ناخدا، ملاح.


بان

[په.] (پس.) در آخر کلمه افزوده می شود و معنی حفاظت و نگاهبانی را رساند: باغبان، دربان، دیده بان.

حل جدول

کشتی بان

راموز

ناخدا

نوتی


پیامبر کشتی بان

نوح

نوح (ع)

فارسی به انگلیسی

فرهنگ عمید

بان

بام۱: سر فروکردم دمی از بان چرخ / تا زنم من چرخ‌ها بر سان چرخ (مولوی: مجمع‌الفرس: بان)،

لغت نامه دهخدا

بان

بان. (اِ) (فرهنگ اسدی نخجوانی). صوت. آوا.

بان. (اِخ) قریه ای است از قرای مصر. (معجم البلدان).

بان. (هندی، اِ) تیر. (آنندراج). || چیزی است که به باروت پرکرده بمدد آتش بر فوج مخالف اندازند و آن بشکل هوائی باشد که آتشبازی معروف است، ظاهراً نامش اگن بان است، چه بان در هندی تیر را گویند و اگن بمعنی آتش. (آنندراج) (غیاث اللغات). تیر هوایی آهنی که در جنگ بکار می برند. (ناظم الاطباء). احتمال میتوان داد که بان اسم صوت باشد، صوتی که از خالی شدن تیر یا آتش گرفتن باروت حاصل میشود و اگر چنین باشد بان مخفف بانگ فارسی است که نزد هندوان متداول شده است: چهکرهایی که مملو از بان بود از رسیدن شرار اخگر به یکبار آتش گرفته چندین هزار بان در آن مکان به جولان درآمده از آتش او باروت توپخانه هم شعله ور گشته هزار نفر از غازیان ایرانی و افغان را سوخته. (از مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه).
- بان انداز، تیرانداز: میان زاغان و بوتیماران جنگ شد چنانچه زاغان بوتیماران را تا یک بان انداز زده می بردند. (از جامع مفیدی ص 860).

بان. (اِ) سقف خانه از بیرون سو. بمعنی بام است که طرف بیرونی سقف خانه باشد. (برهان قاطع). بام. (فرهنگ شعوری). سقف خانه و پشت بام. (لغت محلی شوشتر). تبدیل بام است. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (از فرهنگ شعوری) (فرهنگ جهانگیری):
سر فروکن یک دمی از بان چرخ
تا زنم من چرخها برسان چرخ.
مولوی.
شواهد از تداولات عامه: زمستان آمد لب بان، گفت: سلام علیکم بر همگان.
کفتر پرانی، بالای بانی... نودیدیم نوزمان دیدیم هفت ساله عروس لب بان دیدیم.
- نردبان، نردبام. و رجوع به بام شود.

بان. (اِ) ظاهراً مبدل بام است که صورتی از فام بمعنی رنگ باشد. رنگ. لون. (آنندراج). فام. وام.

بان. (اِ) مخفف بانگ. (فرهنگ رشیدی). بانگ. (فرهنگ اسدی). فریاد. آواز بلند. (برهان قاطع). مخفف بانگ است. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء):
موکشان بر لب چه آرد زود
نیز نه بان کند نه ویل و نه وای.
خسروی.


کشتی کشتی

کشتی کشتی. [ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ] (ق مرکب) بسیار. سخت بسیار. مقابل بس اندک:
نعمت منعم چراست دریا دریا
محنت مفلس چراست کشتی کشتی.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 509).

معادل ابجد

کشتی بان

783

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری