معنی کشوری با مرکزیت انجامنا
حل جدول
چاد
انجامنا
پایتخت کشور چاد
کشوری با مرکزیت امان
اردن
کشوری با مرکزیت لیلونگوه
مالاوی
کشوری با مرکزیت هلسینکی
فنلاند
کشوری با مرکزیت زاگرب
کرواسی
کشوری با مرکزیت خارطوم
سودان
نظریه مرکزیت خورشید
هیلیوسنچریزم ، کوپرنیک، نظریه خورشید محوری
لغت نامه دهخدا
مرکزیت. [م َ ک َ زی ی َ](ع مص جعلی، اِمص) مرکزیه. مرکز بودن. تمرکز.
کشوری
کشوری. [ک ِش ْ وَ] (ص نسبی) منسوب به کشورکه از قراء صنعای یمن می باشد. (از انساب سمعانی).
کشوری. [ک ِش ْ وَ] (ص نسبی، اِ) آنکه یا آنچه به کشور نسبت دارد. هرچیز که به کشور منسوب باشد. || مردمی که در مملکتی زیست می کنند و جزء قشون و سپاهیان نیستند. آنکه به سپاهی گری زیست نکند. مقابل لشکری. (یادداشت مؤلف).
مترادف و متضاد زبان فارسی
تجمع، تمرکز
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
مرکز بودن، تمرکز و تجمع امور در یک محل. [خوانش: (مَ کَ یَّ) [ازع.] (مص جع.)]
معادل ابجد
1362