معنی کشوری در شبه‌جزیره هند و چین

لغت نامه دهخدا

چین چین

چین چین. (ص مرکب) شکن شکن. با چین های بسیار. صاحب چین های بسیار. پرشکن:
ای زلف سرکشت همه چین چین شکن شکن
مویت برای بردن دلها رسن رسن.


هند

هند. [هَِ] (اِخ) پارسی باستان هندو همریشه با سند، در کتیبه های عیلامی هی ایندویش، اوستا هندو، سنسکریت سینذو به معنی نهر، جویبار، رود سند یا ناحیه ٔ گرداگرد رود سند است و در شاهنامه گاه به فتح اول با کلماتی چون پرند قافیه شده است. (حاشیه ٔ برهان چ معین). این کشور را در ممالک انگلیسی زبان ایندیامیگویند. کشوری است در جنوب آسیا و جنوب سلسله کوههای هیمالایا در کنار دریای عمان و بحر بنگال. این نام قبلاً به تمام سرزمینی که هند و پاکستان کنونی را تشکیل میداد اطلاق می شد و ایالات متعددی را شامل بود که هر کدام به نامی خوانده می شد. این سرزمین شبه قاره ای است که از قسمتهای دیگر آسیا با جبال عظیم هیمالایا جدا میشود. نام کهن این سرزمین بهاراته است. وسعت شبه قاره 3288818 کیلومتر مربع و جمعیت آن قریب چهارصد وچهل ملیون است. کشور هند از ممالک مشترک المنافع بریتانیای کبیر است. این کشور شامل 27 ایالت است که مهمترین آنها عبارتند از: ایالت های دهلی (ایالت مرکزی)، بمبئی، حیدرآباد، مدرس، میسور، پنجاب، سیکیم و بوتان. این سرزمین از شمال شرقی به چین و برمه و از شمال به تبت و نپال و در شمال غربی به پاکستان محدود است و در شرق پاکستان سرزمین «نتوآ» واقع شده که در شمال شرقی هند قرار دارد. هند فرانسوی و هند پرتقالی عبارتند از مناطق کوچکی که دو ساحل شرقی و غربی اراضی هند آن را احاطه کرده است. نیمه ٔ جنوبی از شبه جزیره ٔ هند میان بحر عمان و خلیج «بنگال » واقع است. بزرگترین رودخانه ٔ هند رود گنگ و «براهابترا» و «سند» میباشد. محصولات زراعتی هند که کفایت تغذیه و مایحتاج سکنه ٔ آن را نمیکند عبارت است از: برنج، کنف، پنبه و چای. سرمایه های طبیعی هند را جنگل های انبوه که از درختهای آن جهت کشتی سازی و غیر آن استفاده میشود، و معادن منیزیم و ذغال سنگ و مس و آهن تشکیل میدهد. ایالت «جمشیدپور» مرکز صنعت آهن و فولاد، و «بمبئی » مرکز کارخانجات نساجی و «کلکته » مرکز تولیدات کنف میباشند. شهرهای بزرگ مرزی عبارتند از: بمبئی و کلکته و مدرس. زندگی اجتماعی سکنه ٔ هند بر اساس اختلافات طبقات مردم پی ریزی شده که بسیاری ازقوانین دولتی برای مبارزه با آن است و تعصبات خشک مذهبی سبب فقر و گرسنگی اکثر سکنه ٔ هند است. هندیها توجه خاصی به زیارت اماکن و شهرهای مقدس مذهبی از جمله شهرهای بنارس و اﷲآباد دارند. تمدن هندوستان از حدود دو تا چهار هزار سال پیش از میلاد شروع میشود، قبائل آریائی از شمال هند در حدود 1500 ق. م. وارد آن سرزمین شده اند، و تمدن برهمایی را آغاز کرده اند و درنتیجه اصول مذهب «هندویی » به وجود آمده است. در قرن ششم قبل از میلاد، «بودا» ظهور کرد، و پیش از آن مذهب «هندویی » مذهب رسمی پادشاهان «موری » بود ولی «آسوکا» در قرن سوم قبل از میلاد دین «بودا» را دین رسمی کرد. فرهنگ هندی از زمان شاهان جوبتو (320 تا 544 م.) رونق یافت و سپس هنگامی که راجبوتی ها بر مناطق شمال غربی هند تسلط یافتند و به ایجاد حکومت ملوک طوایف پرداختند، آنها و خاندانهای پیش، از تشکیلات همدیگر تجاربی مفید به دست آوردند. این ملوک الطوایفی زمینه را برای فتوحات اسلامی در قرن 11 بوسیله ٔ سلطان محمود غزنوی فراهم کرد. در سال 1526 «بابر» پادشاه مغول برهند تسلط یافت. هند در روزگار اکبرشاه و شاه جهان و اورنگ زیب سیر تمدن را آغاز کرد و در همین روزگار بودکه پرتقالیها بر «جاوه » دست یافتند (1510 م.). هنگامی که طوایف «مراتی » و «سیک » علیه حکومت پادشاهان مغول قیام کردند، انگلیسی ها و فرانسوی ها در قرن 18 مناطقی برای خود از هند جدا کردند، پس از پیروزی «روبرت کلایف » بر «دیلکس » افسر فرانسوی، افراد انگلیسی در هند بیشتر شدند. و واران هستینگز فرمانروای انگلیسی بنیاد حکومت بریطانیا را در هند استوار گردانید. دولت بریتانیا در سال 1875 م. بر اثر شورشی که در آن تاریخ در هند بوقوع پیوست، کمپانی هند شرقی را که گرداننده ٔ هند بود منحل کرد و به این سرزمین خودمختاری داده شد و در سال 1877 ملکه ویکتوریا امپراطور بریتانیا به هند دعوت شد و در آن هنگام نماینده ٔ مخصوص ملکه که از طرف حکومت بریتانیا تعیین میشد، بر هند فرمانروایی میکرد، و یک هیأت (اجرائی) مرکب از افراد عالی رتبه ٔ دولت بریتانیا او را راهنمائی می نمودند. هند به تدریج از خواب غفلت بیدار شد و عده ای از رهبران هندی در سال 1884 دستجات و سازمانهای ملی را تشکیل دادند که هدف اصلی آنان رسیدن به استقلال تام بود. در سالهای 1906 تا 1915، دولت انگلیس ناچار شد که اداره ٔبعضی از امور کشور را به مردم هند ارجاع نماید. در این هنگام بود که رهبر بزرگ هند «گاندی » قیام کرد و علیه استبداد بریتانیا به مبارزه پرداخت، اگرچه «گاندی » با یارانش چند مرتبه زندانی شد ولی باز به مبارزات خود ادامه داد تا در سال 1930 تا 1933 دولت بریتانیا زعمای هند را به کنفرانس میزگرد دعوت نمود، لکن از مذاکرات آن کنفرانس نتیجه به دست نیامد. در آغاز جنگ دوم جهانی فرمانروایان بریتانیا در هند حکومت نظامی اعلام کردند و در حدود دو ملیون هندی را به سربازی دعوت نمودند و آنها را به جبهه ٔ جنگ فرستادند. پس از تجاوز ارتش ژاپن در سال 1942 به کشورهای سیام و مالایا و برمه، اختلاف شدیدی در بین سران هند و سران مسلمانان هند که رهبر آنها محمدعلی جناح بود بوجود آمد. مسلمانان میخواستند کشوری مرکب از مناطق مسلمان هند تشکیل دهند. در آن هنگام که حزب کارگر انگلیس حکومت را به دست گرفت و هیأت وزیران خود را تشکیل داد، حکومت بریتانیا قوانینی وضع نمود که به موجب آن به هند و سیلان و پاکستان استقلال داده شد، و در ماه اوت 1947 م. آخرین سرباز انگلیس خاک هند را ترک گفت، و در تاریخ ژانویه ٔ 1950 هند حکومت جمهوری مستقل خود را اعلام نمود و به عضویت اتحادیه ٔ کشورهای مشترک المنافع بریتانیا درآمد. هند در تاریخ 1952 برنامه های پنجساله ٔ خود را برای عمران و آبادانی شروع کرد، ولی روابطآن کشور با همسایه ٔ بزرگ خود پاکستان بر سر مسئله ٔ کشمیر رو به وخامت نهاد و همچنین با کشور چین در مسائل مرزی اختلاف نظر پیدا کرد. البته پس از آنکه چین کمونیست در تاریخ 1959 بر تبت مستولی شد و تجاوزات مرزی خود را به خاک هند آغاز کرد، ناحیه ٔ ماکماهون خط مرزی بین چین و هند شد. در تاریخ 31 اکتبر 1961 م. هند همسایه ٔ خود را به تجاوزهای پیاپی به پادگانهای نظامی متهم ساخت و در تاریخ 18 دسامبر 1961 نیروهای هند مستعمرات پرتقال را که شامل «داماو» و «جوا» و «دیو» واقع در ساحل غربی بود، به تصرف درآوردند. سپس در تاریخ اکتبر 1962 نیروهای چین به مرکز «لونجو» حمله کردند و مناطق شمال شرقی هند را اشغال نمودند و بانیروهای هند به زد و خورد پرداختند. نیروهای هند دراین جنگ آسیب دیدند، و چون در برابر سربازان چین تاب نیاوردند عقب نشینی کردند و منطقه ٔ لاداخ واقع در شمال شرقی و قسمتهای دیگر مرزی تبت در نواحی شمال شرقی به تصرف نیروهای چین درآمد، و سربازان هند به طرف «نامکاشو» واقع در جنوب «ماکماهون » عقب نشستند. و همچنین پادگانهای دیگری در نزدیک مرز کشمیر را تخلیه نمودند. ارتش هند بار دیگر به پیشروی خود ادامه داد و سه مرکز مهم دیگر را در نوار مرزی اشغال نمود. در نوامبر 1962 کریشنامنون که وزیر جنگ هند بود از منصب خود استعفا کرد، و جواهر لعل نهرو نخست وزیر وقت شخصاً پست وزارت جنگ را به عهده گرفت. در هفتم نوامبر نیروهای چین مجدداً به اراضی هند تجاوز نمودند. در این هنگام بود که حکومت هند از کشورهای بریتانیا و ایالات متحده و کانادا تقاضای کمک کرد که مقدار لازمی اسلحه و هواپیمای جدید به آن کشور بدهند. دولتهای مذکور درخواست هند را پذیرفتند. در 16 نوامبر دولت چین حملات نظامی را دوباره به مرزهای هند آغاز کرد و خط دفاعی هند را در جبهه ٔ شرقی کوههای «هیمالایا» منهدم ساخت. و در 19 نوامبر سربازان چین در طول 35 کیلومتر به داخل خاک هند در امتداد رودخانه ٔ «لوهیت » به طرف دشتهای «آسام » پیشروی کردند. در بیستم نوامبر دولت چین قرارداد آتش بس را در سرتاسر مرزهای هند و چین اعلام کرد و تعهد کرد که نیروهای خود را تا اول دسامبر به داخل خاک چین در بیست کیلومتری خط مرزی که قبلاً آن را اشغال کرده بود، فراخواند و پیشنهاد کرد که منطقه ای غیرنظامی به فاصله ٔ بیست کیلومتر در بین دو کشور بوجود بیاید تا زمینه برای مذاکرات دو کشور در مورد اختلافات موجود فراهم شود. هند در این مذاکرات اصرار داشت که نیروهای چین به مواضعی که در 8 سپتامبر در آن متمرکز بودند، عقب نشینی کنند. در 26 نوامبر هند پیشنهادهای چین را در مورد آتش بس رد کرد، و روز بعد قرارداد کمکهای نظامی را با دولت انگلیس امضاء کرد. روز دهم دسامبر 1962 کنفرانس کولومبو به منظور رفع اختلافات مرزی دو کشور چین و هند تشکیل شد. (از فرهنگ جغرافیائی وبستر) (از الموسوعه العربیه المیسره). اختلافات مرزی چین و پاکستان با دولت هند هنوز برطرف نشده و یکی از نگرانی های قابل توجه جهان سیاست است:
پدر بوده در ناز و خزّ و پرند
مرا برده سیمرغ در کوه هند.
فردوسی.
گر از کابل و زابل و مرز هند
شود روی گیتی چو چینی پرند.
فردوسی.
مرا شاه ایران فرستد به هند
به چین آیم از بهر چینی پرند.
فردوسی.
تا روم ز هند لاجرم شاها
گیتی همه زیر باج و سا کردی.
عسجدی.
همی نگون شود از هیبت نهیب تو را
به ترک خانه ٔ خان و به هند رایت رای.
عنصری.
پر از شاره و تلک و خز و پرند
هم از مخمل و هر طرایف ز هند.
اسدی.
این کتاب کلیله و دمنه فراهم آورده ٔ علما و براهمه ٔ هند است. (کلیله و دمنه). در خزاین ملوک هند کتابی است که از زبان بهایم و وحوش و سباع و حشرات جمع کرده اند. (کلیله و دمنه).
من همی در هند معنی راست همچون آدمم
وین خران در چین صورت راست چون مردم گیا.
خاقانی.
بر خط دستش که هند و چین در اوست
هفت گنج شایگان خواهم فشاند.
خاقانی.
هم بر آن آتش ز هند و چین و بغداد آمده
ماه ذی القعده به روی دجله تابان دیده اند.
خاقانی.
رجوع به هندوستان شود.

هند. [هََ] (اِ) راه و طریق و هنجار و قاعده و قانون. (برهان):
گشاده بر ایشان و بر کار من
به هر نیک و بد هند و هنجار من.
فردوسی.
|| (فعل) یعنی هستند و موجودند. (برهان). اند. صورتی از فعل بودن است برای جمع سوم شخص. هست مفرد آن است:
از مردخرد بپرس ازیرا
جز تو به جهان خردوران هند.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 90).
با تو فردا چه بماند جز دریغ؟
چون برد میراث خوار آنچت که هند.
ناصرخسرو.

هند. [هَِ] (اِخ) (اقیانوس...) نام دریای عظیمی است که در جنوب کشور هند و قاره ٔ آسیا قرار گرفته است و از مشرق به اقیانوس آرام می پیوندد و ساحل غربی آن کناره های شرقی قاره ٔ افریقااست. دریای عمان و خلیج فارس در جنوب ایران از انشعابات این اقیانوس هستند. رجوع به اقیانوس هند شود.


چین و ماچین

چین و ماچین. [ن ُ] (اِخ) چین ماچین. چین و ماوراءِ چین. یا چین و کشنشین یا چین و ماچین:
چین تو ظاهر و ماچین به مثل باطن
تو به چین بودی و مانده ست ترا ماچین.
ناصرخسرو.


چین

چین. (اِخ) در اصطلاح و تداول و کتب نظم و نثر فارسی گاه به جای ترکستان چین بکار رفته است و آن قسمت از آسیای مرکزی که ترکستان شرقی و یا ترکستان چین خوانده می شود فضای محصور بین جبال تیان شان و کوئن لن و نجد پامیر یعنی حوضه ٔ نهر تاریم و شعب آن مثل ختن دریا و قند دریا وکاشغردریا و آق سوست و پیش مسلمین به نام کاشغر و ختن معروف بوده است. در شواهد ذیل اشاره به کلمه ٔ چین شده است گاه چین اصلی و گاه چین اصطلاحی:
برفت آن برادر ز روم این ز چین
به زهر اندر آمیخته انگبین.
فردوسی.
نبودش جز از رزم چین آرزو
به بازو خم خام و چین در برو.
فردوسی.
هند چون دریای خون شد چین چو دریابار او
زین قبل روید به چین بر شبه مردم استرنگ.
عسجدی (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
شاه را سر سبز باد و تن جوان تا هرزمان
شاعران آیندش از اقصای روم و حد چین.
منوچهری.
ملکی کو ملکان را سر و مایه شکند
لشکر چین و چگل را به طلایه شکند.
منوچهری.
بفرمود جستن به چین علم دین را
محمد شدم من به چین محمد.
ناصرخسرو.
سوی چین دین من راه بیاموزم
مر ترا گر نکنی روی و جبین پرچین.
ناصرخسرو.
تا همای نام تو بگشاد بال
از فضای قیروان تا حد چین.
خاقانی.
میخش از روم در عرب فکند
گردش از چین به بربر اندازد.
خاقانی.
به ترکستان اصلی شو برای مردم معنی
به چین صورتی تا کی پی مردم گیا رفتن.
خاقانی.
برتربتش که تبت چین شد چو بگذری
از بوی ناقه عطسه ٔ مشکین زند مشام.
خاقانی.
دگرباره پرسید کز چین و زنگ
ورقهای صورت چرا شد دورنگ.
نظامی.
محقق همان بیند اندر ابل
که در خوبرویان چین و چگل.
سعدی (بوستان).
- آرایش چین، زینت و زیور ساخت و خاص چین. این ترکیب پنج بار در شاهنامه بکار رفته است اما نوع زیور و زینت از آن شواهد برنمی آید، شاید پرده ٔ نقاشی و آینه بندی مراد باشد. رجوع به کلمه ٔ آرایش شود:
در ایوان یکی تخت زرین نهاد
به آیین و آرایش چین نهاد.
فردوسی.
- آهوی چین، آهو که در سرزمین چین زیست کند:
نشکفت اگر چو آهوی چین مشک بردهم
چون سر به خورد سنبل و بهمن برآورم.
خاقانی.
- آینه ٔ چین، آینه ٔ ساخت کشور چین:
خسرو چین از افق آینه ٔ چین نمود
زآینه ٔ چرخ رفت رنگ شه زنگبار.
خاقانی.
- بتخانه ٔ چین، بتکده ٔ سرزمین چین:
بتی دارم که چین ابروانش
حکایت می کند بتخانه ٔ چین.
سعدی.
- ترکان چین، خوبرویان چینی. زیبارخان چین:
همه ترکان چین بادند هندوش
مباد از چینیان چینی بر ابروش.
نظامی.
- ترکستان چین، رجوع به کلمه ٔ چین شود.
- خاقان چین، نام عمومی فرمانروایان ترکستان شرقی است و گاه در ادبیات و روایات نظم و نثر داستانی، بر فرمانروایان قبایل ترک ماوراءالنهر نیز اطلاق شده است:
گریزان و رخسارگان پر ز چین
همی رفت تا پیش خاقان چین.
فردوسی.
- خاقان چینی، خاقان سرزمین چین:
ز چین تا به گلزریون لشکرست
بر ایشان چو خاقان چینی سرست.
فردوسی.
- سپهدار چین، سالار و سردار سپاهیان چین. فرمانروای سرزمین چین.
سپهدار چین هر دم از چین دیار
فرستاد نزلی بر شهریار.
نظامی.
- صنم چین، زن و خوبروی از مردم چین:
همه عالم صنم چین به حکایت گویند
صنم آن است که در هر خم زلفش چین است.
سعدی.
- فغفور چین، نام عموی پادشاهان چین: پادشاه چین را فغفور گویند (مجمل التواریخ والقصص ص 420).
- لعبت چین، زیباروی از مردم چین:
گرفته راه تماشا بدیعچهره بتانی
که در مشاهده عاجز کنند لعبت چین را.
سعدی.
- مشک چین، مشک که از چین آرند:
چون مشک چین تو داری زآهوی چین مپرس
آهو به چین به است که سنبل چرا کند.
خاقانی.
نه همه حکمت خدا اندر یکی شاعر نهاد
نه همه بویی بود در نافه های مشک چین.
منوچهری.
- نقاش چین، چهره پرداز چینی.صورتگر چینی:
ابر شد نقاش چین و باد شد عطار روم
باغ شد ایوان نور و راغ شد دریای گنگ.
منوچهری.
فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند.
سعدی.
- || کنایه از بهار است.
|| چینیان. مردم چین. اهالی چین:
نبودش جز از رزم چین آرزو
به بازو خم خام و چین در برو.
فردوسی.

چین. (نف) مخفف چیننده. رجوع به چیننده و نیزرجوع به ترکیبات ذیل در معانی و ردیفهای خود شود.
- پاورچین پاورچین رفتن، قدم آهسته و یواش رفتن. با تأنی و طمأنینه رفتن. آهسته و بی صدا گام برداشتن.
|| برگزیننده. انتخاب کننده.
- دست چین کردن، انتخاب و به گزین کردن.
- شاه چین، که انتخاب احسن کننده. به گزین.
- گل چین، انتخاب کننده. برگزیننده.
- || باغبان. که گل از شاخه بازکند.
- گل چین کردن، انتخاب کردن.برگزیدن.
- گل چین گل چین، خرامان خرامان. رفتاری به تأنی و ناز. رفتنی به ناز و با خرام.
- نکته چین، بیرون کشنده ٔ دقایق و لطایف کلام.
- یکه چین کردن، انتخاب احسن کردن. به گزینی. || گزارنده. بیرون کشنده.
- خبرچین، خبربر. دو به هم زن.
- سخن چین، غماز:
سخن چین کند تازه جنگ قدیم
به خشم آورد نیکمرد سلیم.
سعدی.
|| جذب کننده.بخودکشنده. چنانکه پارچه ٔ پرزدار یا کاغذ آب خشک کن.
- آب چین، که آب بر خود گیرد. (کاغذ. پارچه).
- خوی چین، عرق گیر.
- عرق چین، عرق گیر.
- || نوعی کلاه بی لبه که فرق سر را پوشاند. رجوع به عرق چین شود.
|| که چیزها را با نظم و ترتیب روی هم یا در کنار هم گذارد. مرتب.
- بادمجان دورقاب چین، کنایه از چاپلوس و متملق است.
- حروف چین، در کنار هم قراردهنده ٔ حروف برای ساختن کلمات و عبارات در مطابع.
- راسته چین، در اصطلاح مطبعه که راسته چینی کند؛ یعنی سطور صفحات بی حواشی و پاورقی را بچیند. رجوع به راسته چینی شود.
- گوهرچین، گوهرآما. آنکه ترصیع کند. که جواهر نشاند.
|| جمعکننده. فراهم آورنده. بردارنده از زمین یا جایی. ملتقط. برچیننده. چنانکه مرغ دانه را و تماشائی نثار را.
- تپاله چین، تپاله برچین، آزاله چین (در تداول عامه ٔ قزوین)، که سرگین از کوی ها گرد کند سوخت زمستانی را.
- خوشه چین، برچیننده و گردآورنده و جمعکننده ٔ خوشه. آنکه پس از درودن غله در کشتزار بگردد و خوشه های بر زمین افتاده را جمع کند:
همه خوشه چینند ومن دانه کار
همه خانه پرداز و من خانه دار.
نظامی.
خداوند خرمن زیان میکند
که با خوشه چین سرگران میکند.
سعدی (بوستان).
ما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیم
باری نگه کن ای که خداوند خرمنی.
سعدی (طیبات).
برو خوشه چین باش سعدی صفت
که گرد آوری خرمن معرفت.
سعدی.
- دانه چین، دانه برچین. بردارنده و گردکننده ٔ دانه و حبوب از زمین چنانکه مرغ.
- دینارچین، گردآورنده ٔ دینار:
به درگشت دینار چین دست سائل
وزآن شرم شد روی دینار پرچین.
سوزنی.
- ریزه چین، که دانه ها یا قطعات خرداز غذا و جز آن بر زمین افتاده باشد بردارد.
- شکرچین، جمعکننده ٔ دانه های شکر.
- کهنه چین، فراهم آورنده ٔ قطعات کهنه و ژنده از کویها.
- لته چین، کهنه چین.
- نثارچین، بردارنده و جمعآورنده ٔنثار از نقل به هنگام شاباش.
|| جداکننده. قطعکننده. برنده. بازکننده.
- پساچین، پسه چین، جداکننده ٔ خوشه های خرد و بجای مانده از انگور و خرما پس از اتمام انگورچینی یا خرماچینی.
- خارچین، برنده ٔ خار. رجوع به این ترکیب در جای خود شود.
- رطب چین، چیننده ٔ خرما.که خرما از شاخه بازکند.
- || مجازاً کام گیرنده:
رطب چین درآمد ز نوشینه خواب
دماغی پرآتش دهانی پرآب.
نظامی.
- || مجازاً به معنی بوسه گیرنده. رباینده ٔ بوسه.
- گل چین،قطعکننده ٔ گل از بوته. بازکننده ٔ گل از شاخه.
- موی چین، برنده و قطعکننده ٔ موی.
- || آلت بریدن موی.
ترکیبات دیگر کلمه ٔ چین در معانی فاعلی و مفعولی:
- انگبین چین. پرچین. پی وپاچین. ترچین. تف چین. جرعه چین. خمارچین. خرچین. مقدمه چین.
- پاچین، نوعی جامه ٔ زنانه.
- پنبه چین، نوعی ماشین جدید.
- درچین ورچین، درچین ورچین کردن، مرتب و بسامان کردن اثاث خانه.
- کف چین، کف چین کردن.
- یراق چین، یراق چین کردن.

فرهنگ عمید

هند

راه، طریق،
هنجار،
قاعده و قانون: گشاده بر ایشان و بر کار من / به‌ هر نیک و بد هند و هنجار من (فردوسی: لغت‌نامه: هند)،


چین

تا و شکن در پارچه، لباس، پوست بدن، مو، پوستۀ زمین، یا چیز دیگر، تا، شکن، شکنج، چروک،
* چین آوردن: (مصدر لازم) = * چین افتادن
* چین افتادن: (مصدر لازم) به‌وجود آمدن تا و شکن در چیزی،
* چین انداختن: (مصدر لازم) = * چین دادن
* چین برداشتن: (مصدر لازم) = * چین افتادن
* چین خوردن: (مصدر لازم) = * چین افتادن
* چین دادن: (مصدر متعدی) به‌وجود آوردن تا و شکن در چیزی،

معادل ابجد

کشوری در شبه‌جزیره هند و چین

1400

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری