معنی کشور فقیر آفریقایى
حل جدول
گینه بیسائو
کشور آفریقایى
گامبیا
بنین، چاد، گابن، نیجر
کشور کوچک آفریقایى
جیبوتى
کشور فقیر آسیایی
یمن
زبان آفریقایى
بانتو
فارسی به انگلیسی
Have-Not
فارسی به عربی
فقیر
فرهنگ عمید
تنگدست، تهیدست،
فاقد امکانات: شهرستان فقیر،
(تصوف) سالک،
عربی به فارسی
تهیدست , تهی , خالی , تنگدست , فقیر , مسکین , بینوا , بی پول , مستمند , معدود , ناچیز , پست , نامرغوب , دون
لغت نامه دهخدا
فقیر. [ف َ] (اِخ) دهی است از بخش طرهان شهرستان خرم آباد، دارای 240تن سکنه. آب آن از چشمه ٔ فقیر و محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فقیر. [ف َ] (ع ص، اِ) درویش که به اندازه ٔ کفایت عیال مال دارد یا درویشی که اندک چیزی دارد و قوت میسر باشد او را. ج، فقراء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). درویش. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی). بی چیز. (یادداشت مؤلف). گدا. بیچاره. نادار. (یادداشت مؤلف). درویش که قوت و کفایت چند روزه ٔ عیال داشته باشد. مسکین. آنکه بسیار محتاج است و هیچ چیز ندارد. (غیاث از منتخب):
برنگ و بوی بهار ای فقیر قانع شو
چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی.
سعدی.
مبادا که گنجی ببیند فقیر
که نتواند از حرص خامش بود.
سعدی.
نه بم دارد آشفته سامان نه زیر
به آواز مرغی بنالد فقیر.
سعدی.
|| شکسته استخوان پشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || شتر بینی بریده جهت رام شدن. || گو که نهال خرما نشانند در آن. ج، فُقُر. || جوی گرداگرد نهال خرما. (منتهی الارب). || چاههائی که یکی بسوی دیگری روان باشد. || زمین نرم که در آن چاهها برابر و مقابل کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || دهانه ٔ کاریز و آب راهه ٔ کاریز. (منتهی الارب).
فرهنگ معین
(فَ) [ع.] (ص.) تهیدست، تنگدست.
فرهنگ واژههای فارسی سره
تهی دست، تهیدست، تنگدست
کلمات بیگانه به فارسی
تهیدست
معادل ابجد
1318