معنی کشکک
لغت نامه دهخدا
کشکک. [ک َ ک َ] (اِ) جو و گندم نیم پخته. (ازناظم الاطباء). || آش حلیم را نامند. کشکبا. هریسه. طعامی که از بقول و حبوب ترتیب دهند با گوشت یا بی گوشت. هریسه. (یادداشت مؤلف):
دست در دامن کشکک زن و اندیشه مکن
که نیابی به از آن لقمه دگر در بازار.
بسحاق اطعمه.
|| کشکک زانو، آینه ٔ سر زانو. (یادداشت مؤلف).
کشکک. [ک ُ ک َ] (اِخ) دهی است ازدهستان کوهپر بخش مرکزی شهرستان نوشهر واقع در 4هزارگزی شمال باختری کجور با 455تن سکنه. آب آن از چشمه و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کشکک. [ک ُ ک َ] (اِخ) دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری رامیان با 160تن سکنه. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کشکک. [ک ُ ک َ] (اِخ) دهی است از دهستان یوسف آباد پائین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد واقع در 18هزارگزی باختر طیبات و 8هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی تربت جام به طیبات با 274تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کشکک. [ک ُ ک َ] (اِخ) دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 18هزارگزی شمال خاوری تربت جام. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کشکک. [ک ُ ک َ] (اِخ) دهی است از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه واقع در 72هزارگزی جنوب خاوری تربت حیدریه با 522تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. در تابستان از جعفرآباد می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فرهنگ عمید
استخوانی مدور و متحرک که در سر زانو قرار دارد،
حل جدول
استخوان سر زانو
گویش مازندرانی
از توابع کوه پرات نوشهر
فرهنگ فارسی هوشیار
استخوان روی مفصل زانو
معادل ابجد
360