معنی کشیش بزرگ
حل جدول
واژه پیشنهادی
کاردینال
ترکی به فارسی
کشیش
لغت نامه دهخدا
کشیش. [ک َ / ک ِ] (اِ) پیشوا و راهنمای ترسایان و عالم آنان. قسیس. (برهان) (ناظم الاطباء). قس. (یادداشت مؤلف):
از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد
زاهد محرابی و کشیش کنشتی.
ناصرخسرو.
کشیشان را کشش بینی و کوشش
بتعلیم چو من قسیس دانا.
خاقانی.
وین طرفه که موبدی گرفته ست
با یک دو کشیش رنگ کشخان.
خاقانی.
ز خارا بود دیری سال کرده
کشیشانی بدو در سالخورده.
نظامی.
قسیسی مست که کشیش می خوانند از نزدیک... (جهانگشای جوینی).
حلقه گرد او چو زر گرد عریش
همچنانکه بت پرستان بر کشیش.
مولوی.
کشیشان هرگز نیازرده ز آب
بغلها چو مردار در آفتاب.
سعدی.
کشیش. [ک َ] (ع اِ) بانگ نخستین شتر که کمتر از کتیت است. || آواز جوشش می. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || بانگ آتش زنه وقت بیرون جستن آتش از آن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || بانگ گاو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
- کشیش الافعی، آواز پوست افعی نه آواز دهن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
کشیش. [ک َ] (ع مص) بانگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بانگ نخستین کردن شتر که کمتر از کتیت است. || بانگ برآوردن آتش زنه وقت بیرون جستن آتش از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آواز برآوردن جوشش می. (منتهی الارب). || بانگ برآوردن گاو. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مترادف و متضاد زبان فارسی
اسقف، پیشوا، روحانی، مطران
فارسی به عربی
راعی الماشیه، رجل الدین، رییس المجلس، غش، کاهن
فرهنگ فارسی هوشیار
پیشوا و راهنمای ترسایان و عالم آنان
فارسی به ایتالیایی
فرهنگ معین
(کِ) (اِ.) روحانی مسیحی، کسی که مقامش بالاتر از شمّاس و پایین تر از اسقف است.
فرهنگ عمید
پیشوای مذهبی، روحانی مسیحی،
فارسی به آلمانی
Abbé (französischer titel für weltgeistliche, Abbe, Pfarrer (m), Priester (m), Z. B. Abbé pierre), Fest, Hart, Knapp, Schwer, Straff, Stramm
معادل ابجد
859