معنی کلانتری

لغت نامه دهخدا

کلانتری

کلانتری. [ک َ ت َ] (اِ مرکب) کمیساریا. (واژه های نو فرهنگستان). شعبه ای از شعب شهربانی در نقاطمختلف شهر که مأمور ایجاد و حفظ نظم در حوزه و محله ٔ خود می باشد. (فرهنگ فارسی معین). کمیسری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (حامص مرکب) عمل و شغل کلانتر. (فرهنگ فارسی معین): ملا افضل منجم قزوینی که سمت خانه خواهی نواب مهد علیا داشت کمال اعتبار و اقتدار یافته، مهم کلانتری و معاملات دیوانی قزوین به او متعلق گشت. (عالم آرای عباسی ص 226). || مهتری. بزرگی. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ معین

کلانتری

(~.) (اِمر.) اداره ای است تابع سازمان نیروی انتظامی که حفظ نظم و قانون در بخشی از شهر را به عهده دارد.

فرهنگ عمید

کلانتری

شعبه‌ای از شهربانی که به ‌کارهای مربوط به حفظ نظم و آرامش یک بخش از شهر رسیدگی می‌کند،
(حاصل مصدر) [قدیمی] رهبری، سرپرستی،

حل جدول

کلانتری

کمیسری

کمیساریا

کمیساریا، کمیسری

مترادف و متضاد زبان فارسی

کلانتری

شهربانی، کمیساریا، نظمیه

فارسی به انگلیسی

کلانتری‌

Police Station, Station House

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

کلانتری

‎ عمل و شغل کلانتر: (ملا افضل منجم قزوینی که سمت خانه خواهی نواب مهد علیا داشت کمال اعتبار و اقتدار یافته مهم کلانتری و معاملات دیوانی قزوین باو متعلق گشت)، مهتری بزرگی، (اسم) شعبه ای از شعب شهربانی در نقاط مختلف شهر که مامور ایجاد حفظ و نظم در حوزه و محله خود میباشد کمیساریا کمیسری. شعبه از شعب شهربانی در نقاط مختلف شهر که مامور ایجاد حفظ و نظم در حوزه و محله خود می باشد، کمیسری

فارسی به ایتالیایی

کلانتری

commissariato

معادل ابجد

کلانتری

711

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری