معنی کلب
لغت نامه دهخدا
کلب. [ک َ] (اِخ) جد جاهلی و فرزندان او بطنی از خثعمند و منازل آنها به ارض حجاز است. (از اعلام زرکلی).
کلب. [ک َ ل َ] (اِ) گرد بر گرد دهان. (برهان) (آنندراج). گرداگرد دهان. (ناظم الاطباء). گرد بر گرد دهن. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 31) (اوبهی). گرداگرد دهان. گرد بر گرد دهان. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
خشک شد کلب سگ و بتفوز سگ
آنچنان کورا نجنبد هیچ رگ.
رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| منقار مرغان را نیز گفته اند. و به این معنی با بای پارسی (کلپ) هم آمده است. (برهان) (آنندراج). منقار مرغ. (ناظم الاطباء): هر مرغی که راست کلب است دانه خوار. (التفهیم بیرونی). کژ کلبان چون باشه و کرکس. (التفهیم ایضاً). و رجوع به کلفت و کلپ و شند و منقار شود.
کلب. [ک َ ل ُ] (اِ) در هندی نام یک شبانروز برهمنی باشد و آن هزار سال است از طبیعت کل و تمام آن سی وشش شبانروز است. (برهان) (آنندراج). کلپ... سانسکریت کلپا. مخفی نماند که صاحب برهان لفظ کلپ هندی بمعنی یک شبانروز برهمنی که هزار سال باشد و تمام آن سی وشش شبانروز است نوشته و این خطای فاحش است چه در اکثر کتب معتبر علمی هند کلپ بفتح کاف تازی و بای فارسی در آخر بمعنی یک روز برهما نوشته است که 4320000000 سال طبیعی باشد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). و رجوع به کلپ و تحقیق ماللهند ص 83 و 355 شود.
کلب. [ک َ] (ع اِ) سگ. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن) (از برهان). کلبه مؤنث آن. ج، اَکلُب، اَکالِب، کِلاب، کِلابات، کَلیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هر سبع گزنده و غالباً به این حیوان (سگ) اطلاق می شود و آن بسیار باوفا و دائم الجوع است و دردوستی و وفا و دنائت و حرص و بخل بدان مثل زنند. (از اقرب الموارد). و رجوع به صبح الاعشی ج 2 صص 40- 43و تحفه ٔ حکیم مؤمن و تدکره ٔ داود ضریر انطاکی و فهرست مخزن الادویه و المرصع و نیز سگ و ابوحاتم، ابوخالد، ابوعامر، ابوعطاف، ابوقیس، ابن نفیع، ابن یوزع، ابن ذارع، ام عولق، ام الهمرس و ام یعفور شود:
گویم اگر عدوی تو کلب است راست است
ورچند با شجاعت و نیروی ضیغم است.
سوزنی.
- کلب آبی، کلب مائی. کلب بحری. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن). و رجوع به کلب الماء و کلب نهری و کلب مائی شود.
- کلب البقر، سگ بزرگ ومخصوص صید گراز. (از دزی ج 2 ص 481).
- کلب الصینی، سگ قَلَطّی. نوعی سگ که بخوبی می تواند از روی بو مرده و زنده را از هم تمیز دهد و گویند که در روم مرده را هنگامی دفن کنند که باسگ آن را آزمایش کنند تا بدانند بحقیقت مرده است. (از دزی ج 2 ص 481).
- کلب الکلب، سگ هار. (ناظم الاطباء). و رجوع به کَلِب شود.
- کلب الماء، بیدستر، سمور آبی... که زنان سیاه پوست از پوست آن حیوان کمربند سازند. (از دزی ج 2 ص 481). قندس. (اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قسم بحری او بقدر سگ اهلی و بزرگتر از آن و دست و پای او بسیار کوتاه و بی دنباله و کثیر الوجود است و پوست او را ظرف نفت می کنند و یک مثقال از زهره ٔ او سم قاتل است و علاج پذیر نیست... (از تحفه ٔ حکیم مؤمن).
- کلب الماء بلغاری، کلب نهری است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). رجوع به کلب نهری شود.
- کلب بحری، کلب مائی. کلب الماء. (از تحفه ٔحکیم مؤمن). رجوع به کلب الماء و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
- کلب بری، صاحب تحفه ٔ حکیم مؤمن آرد: کلب، بری و بحری و اهلی می باشدو بری رابه عربی ابن آوی و به فارسی شغال و به ترکی چقال نامند و آن گاهی با سگ اهلی جمع میشود و توالد واقع میشود.
- کلب ِ عَوّا، سگ بسیار فریادکننده. (غیاث) (آنندراج). کلب مائی. صاحب تحفه ٔ حکیم مؤمن آرد: سگ آبی دو قسم است یکی بحری و دیگری نهری و آن را به فارسی خزمان گویند چه در شکل شبیه به خز می باشد و به عربی کلب مائی. و رجوع به کلب الماء و کلب نهری شود.
- کلب ِ مُعَلَّم، سگی که دستور تعقیب صید و یا خودداری از آن را اجرا نماید به خوردن صید نیز معتاد نباشد.صیدی که بوسیله ٔ کلب معلم کشته میشود در حکم حیوانی است که بر طبق مقررات ذبح می گردد. و رجوع به کتب فقه شود.
- کلب نهری، به قدر گربه و بزرگتر از آن... ودست و پای او دراز و دنباله ٔ او مانند دنباله ٔ گربه است و در رودخانه ها می باشد... و در تنکابن او را شنگ نامند... (تحفه ٔ حکیم مؤمن). و رجوع به کلب مائی و کلب بحری و کلب الماء و کلب آبی شود.
|| هر دد گزنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هر حیوان سبع گزنده. (ناظم الاطباء). || (ص) بدخوی از مردم و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد گزنده و بدخوی. (ناظم الاطباء). || (اِ) شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || نخستین آب رودبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اول ارتفاع آب در وادی. (از اقرب الموارد). || دوال از پوست ناپیراسته. || کرانه ٔ پشته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || خط میانه ٔ پشت اسب. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- کلب الفرس، خط میان نشست اسب. (مهذب الاسماء).
|| میخ قبضه ٔ شمشیر. || گیسوی شمشیر. || بند شمشیر. || هر آنچه که بدان چیزی را استوار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هر چیز که چیز دیگر بدان محکم شده باشد. (از اقرب الموارد). || یک دانه جو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به کلبا شود. || آهن پاره ٔ سر ستونه ٔ آسیا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میله ٔ آهنی آسیا. (از اقرب الموارد). || چوب که بدان دیوار را تکیه نهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چوبی که تکیه گاه دیوار باشد. (از اقرب الموارد). || چنگال آهنین پالان که مسافر توشه دان را در آن آویزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ماهئی است. (منتهی الارب) (آنندراج). قسمی از ماهی که آن را «کلب البحر» گویند. (ناظم الاطباء). نوعی ماهی شبیه به سگ. (از اقرب الموارد).
- کلب البحر، قسمی از ماهی. (ناظم الاطباء). کلب بحر؛ سگ آبی، ماهی چسب دار. (از دزی ج 2 ص 481). و رجوع به ترکیب کلب الماء ذیل معنی اول کلب شود.
|| ستاره ای است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). کلب الجبار و کلب الاکبر و الکلب المتقدم و کلب الاصغر و کلب الراعی. اصطلاح نجوم. (از اقرب الموارد). و رجوع به کلب اصغر و کلب اکبر و شعرای شامی و شعرای یمانی و ثوابت و صور فلکی و ترکیبهای زیر شود.
- کلب الجبار، ستاره ای است به صورت کلب. (غیاث) (آنندراج). نام صورت پنجم از صور چهارده گانه ٔ جنوبی فلکی و قدماء او را کلب اکبر و شعرای عبور نیز گویند. (مفاتیح، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلب اکبر. شعری العبور. شعرای یمانیه رجوع به «اتلی من الشعری » در مجمع الامثال میدانی شود. (یادداشت ایضاً).
- کلب الراعی، نام ستاره ای که بر زانوی قیقاوس واقع است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قیقاوس. (نفائس الفنون ذیل صور کواکب). و رجوع به همین کلمه شود.
- کَلب ِ عَوّا؛ منزلی از منازل قمر و آن چهار ستاره اند بصورت سگ آواز کننده. (غیاث) (آنندراج).
- کلب مقدم، ششمین صورت از صورتهای جنوبی، ای سگ پیشین. و رجوع به التفهیم بیرونی ص 94 شود.
|| دوال سرخ که میان دو طرف ادیم توشه دان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || مهره ای که بدان بازی نرد کنند... این مهره بدان جهت کلب نامیده شده که سر سگی بر آن قرار داده اند. (از دزی ج 2 ص 481). || مهره ٔ کوچکی که بدان بازی «دام » کنند. (از دزی ایضاً). || نوعی کرم دراز که از خارج به درختان حمله ور می شود. (از دزی ایضاً). || نوعی پرنده. (از دزی ج 1 ص 7).
کلب.[ک َ] (ع مص) تب زده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || بمهماز زدن اسب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مهمیز زدن اسب را. (ناظم الاطباء). || بریدن پوست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || عقل رفته و مدهوش شدن از دیوانگی گزیدن سگ (بدین معنی مجهول بکار می رود). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || دوال سرخ دوختن میان دو طرف ادیم توشه دان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کلب. [ک َ ل َ] (ع مص) کلب زده و دیوانه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج).گزیدن سگ یا سگ هار کسی را. (ناظم الاطباء). عارض شدن شبه جنون هاری بر کسی از گزیدگی سگ هار. (از اقرب الموارد). || دیوانه شدن سگ و گرگ. (المصادر زوزنی). || خشمناک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خشمناک شدن و غضب کردن. (ناظم الاطباء). || فرومایگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). فرومایه گردیدن. (ناظم الاطباء). || درشت شدن برگ درخت از عدم سیرابی. (منتهی الارب) (آنندراج). درشت و خشن شدن برگ درخت از نرسیدن آب و چسبیدن به جامه ٔ کسی که بر آن عبور کرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخت گردیدن سرما. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت شدن سرمای زمستان. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). || سخت شدن زمانه. (منتهی الارب) (آنندراج). || درآمد رسن میان بکره ٔ چاه و چوب آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخت و حریص شدن بر حرب قومی. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). حریص شدن. (از اقرب الموارد). || بسیار خوردن بی سیری. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِمص) زن جلبی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || آزمندی. (منتهی الارب) (آنندراج). حرص. (ناظم الاطباء). || تشنگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || سختی زمانه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). || سختی سرما. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || دیوانگی سگ که از خوردن گوشت آدمی حادث گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || دیوانگی مردم از گزیدن سگ دیوانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوعی از دیوانگی ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || (اِ) بانگ سگ هارگزیده. (ناظم الاطباء). بانگ گزیده ٔ سگ دیوانه. (منتهی الارب) (آنندراج). بدی و آزار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج): یقال، دفعت عنک کلب فلان، ای شره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
کلب. [ک َ ل ِ] (ع ص) کلب کلب [ک َ ب ُن ْ ک َ ل ِ]، سگ دیوانه و گزنده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از غیاث). سگ هار و گزنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به نشوء اللغه ص 17 شود. || رجل کلب، مرد دیوانه از گزیدن سگ دیوانه. ج، کلبی [ک َ با]. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
کلب. [ک َ] (اِخ) نام موضعی است میان قومس و ری. (منتهی الارب).
کلب. [ک َ] (اِخ) ابن عمروبن لؤی از بحیله. جد جاهلی است. (از اعلام زرکلی).
کلب. [ک َ] (اِخ) حی سوم از قضاعه، و آنها از اولاد کلب بن وبرهبن ثعلبهبن حلوان بن عمران ابی الحافی بن قضاعه، و حارثه کلبی، ابوزیدبن حارثه مولی رسول اﷲ (ص) از آنهاست. صاحب حماه گوید: بنوکلب در دوران جاهلیت در «دومه الجندل » و تبوک و اطراف شام اقامت داشتند و ابن سعید گوید: هم اکنون جمع کثیری از آنان در خلیج قسطنطنیه سکونت دارند و مسلمان هستند. و صاحب مسالک الابصار آرد: اقوامی از آنان در بشیرز و حلب و آبادی های آن و تدمر و المناظر سکونت دارند و منسوب بدانهارا کلبی گویند. (صبح الاعشی ج 1 ص 316). قبیله ای است از قضاعه و کلبی منسوب به اوست (منتهی الارب). قبیله ای از قضاعه. و هو کلب بن وبرهبن تغلب بن حلوان بن عمران بن قضاعه. کلبی منسوب بدان است. (منتهی الارب). نام قبیله ای از قضاعه. (ناظم الاطباء). ابن وبره از قضاعه جد جاهلی و از نسل اوست بنوکلده و بنواوس و بنوثور و بنورفیده. (از اعلام زرکلی). و رجوع به الموشح ص 61، 81، 195 و انساب سمعانی و امتاع الاسماع ص 30 و 31 و عقدالفرید ج 3 ص 287 و 292 و الحلل السندسیه ص 298 شود.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
سگ،
* کلب اصغر: (نجوم) از صورتهای فلکی واقع در نیمکرۀ شمالی، کلب مقدم،
* کلب اکبر: (نجوم) از صورتهای فلکی جنوبی، کلب اعظم، کلبالجبار،
دهان، گرداگرد دهان، پوز، نس،
منقار پرنده،
ویژگی سگ گزنده و مبتلا به هاری،
* کلبکلب: ‹کلبالکلب› [قدیمی] سگ دیوانه و گزنده، سگ هار،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Dog
عربی به فارسی
سگ , سگ نر , میله قلا ب دار , گیره , دنبال کردن , مثل سگ دنبال کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
دور تا دور دهان
فرهنگ فارسی آزاد
کَلْب، سگ (جمع:کِلاب- اَکْلُب، جمع الجمع: اَکالِب-کِلابات) ایضاً هر حیوان درنده،
معادل ابجد
52