معنی کلید
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
ابزاری که با آن قفل را باز و بسته کنند، وسیله ای برای قطع و وصل جریان الکتریسیته، وسایل برقی، علامتی که در سمت چپ خط های حاصل می گذارند تا نام نت ها از روی آن خوانده شود. [خوانش: (کِ یا کَ) [یو.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
وسیلهای فلزی برای باز کردن قفل،
وسیلهای برای وصل یا قطع کردن جریان برق،
[مجاز] هر چیزی که به شخص برای حل مشکلش کمک کند: کلید مشکلت اینجاست،
پاسخهای درست به پرسشهای چهارگزینهای و مانند آن،
(موسیقی) علامتی در ابتدای خطوط حامل که معرف نتها میباشد،
[قدیمی] قطعه چوب بزرگی که به پای مجرمان وصل میکردند،
* کلید دو: (موسیقی) کلیدی بین خط سه و چهارِ خطوط حامل که معرف موقعیت نت دو میباشد،
* کلید سُل: (موسیقی) کلیدی بر روی خط دوم خطوط حامل که معرف موقعیت نت سُل میباشد،
* کلید فا: (موسیقی) کلیدی بر روی خط چهارم خطوط حامل که معرف موقعیت نت فا میباشد،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
سوئیچ، مفتاح، مقلاد، پاسخنامه، راهحل،
(متضاد) قفل
فارسی به انگلیسی
Key, Lead, Passkey
فارسی به ترکی
anahtar
فارسی به عربی
جواز السفر، مفتاح
تعبیر خواب
فرهنگ فارسی هوشیار
آنچه که بدان قفل بگشایند
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Lösung (f), Schlüssel (m), Taste (f), Tonart (f), Paß (m), Reisepaß (m)
معادل ابجد
64