معنی کماکان

حل جدول

کماکان

هم چنان به عربى


چنان که بود

کماکان


هم چنان به عربى

کماکان

فرهنگ عمید

کماکان

چنان‌که بود،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کماکان

همچنان

کلمات بیگانه به فارسی

کماکان

همچنان

فرهنگ فارسی هوشیار

کماکان

چنان که بود


هم چنان همچنان

‎ آن سان آن گونه آن طور، (صفت) مثل آن مانند آن. -3 (اسم) چنان کس (درین صورت تواند بپای وحدت و نکره ملحق گردد) : چنان چون مر ترا باید جوانی مرو را نیز باید همچنانی. (ویس و رامین)، بهمان شکل بهمان صورت: موسی ‎- علیه السلام - لب او را (عصا را) بگرفت همچنان عصا شد که بود، یکسان بی تفاوت: دیگر روز دفن کردند و ماتم بسزا داشتند و فضل همچنان جمله لشکر و حاشیت راگفت: سوی بغداد باید رفت، مثل سابق کماکان فعالیت مردم برای چراغانی همچنان ادامه دارد. -7 با وجود اینکه در صورتی که: گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش چون عذار محبوبان همچنان از نهیب برد عجوز شیر ناخورده طفل دایه هنوز. (گلستان) یاهم چنان (همچنان) که. همان گونه که: همچنان که او را در عالم مجازی بمرتبه سروری و فرماندهی مخصوص گردانیده است. . .

مخفف اصطلاحات انگلیسی

MU Marshall University

دانشگاه مارشال (MU) یک دانشگاه عمومی، مختلط است که در «هانتینگتون» ایالت «وست ویرجینیا» قرار دارد.

در ابتدا یعنی در سال 1837 به عنوان یک مدرسه خصوصی (پیش دانشگاهی) تاسیس گردید، سپس در سال 1838 توسط قوه قانونگذاری شهر ویرجینا به «آکادمی مارشال» تغییر نام یافت و این در حالی بود که کماکان اکثر آموزش‌های آن برای دوره‌های پیش دانشگاهی بود.

سپس در سال 1858 مجدداً توسط قوه قانونگذاری شهر، تبدیل به «کالج مارشال» گردید. و سپس به علت جنگهای داخلی موسسه تا سال 1860 تعطیل گردید.


ICTP International Centre for Theoretical Physics

مرکز بین‌المللی فیزیک نظری عبدالسلام (به اختصار ICTP) نام مرکزی علمی-آموزشی است که عبدالسلام دانشمند پاکستانی و برنده جایزه نوبل فیزیک، در سال ۱۹۶۴ در ۱۰ کیلومتری شهر تریست ایتالیا تأسیس کرد. این مرکز تحت توافقنامه سه جانبه میان دولت ایتالیا، یونسکو و آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) فعالیت می‌کند.

هدف این مرکز توسعه و ایجاد انگیزه در تحقیق و تحصیل رشته‌های پیشرفته به ویژه در کشورهای در حال توسعه است. با وجود اینکه نام اولیه مرکز کماکان حفظ شده است، فعالیت‌های آن اکثر جنبه‌های علم فیزیک و کاربردهای آن را در بر می‌گیرد.

لغت نامه دهخدا

حجرالکحل الاسود

حجرالکحل الاسود. [ح َ ج َ رُل ْ ک ُ لَل ْ اَ وَ] (ع اِ مرکب) دمشقی گوید: و یسمی الاثمد، و هو من حجاره الرصاص ترابی غلبت علیه الکبریتیه. و انواعه اربعه منها ثلاثه باصفهان و واحد بالاندلس بالمغرب من مدینه وادیاش جبل صغیر ینبع منه ماء رصاصی لایشربه احد. فاذا کان اسبوع فی السنه ینبع ماء کالرصاص المذاب وکالزیبق الاسود و ساح فی مجاریه فاذا ساح تجمد کحلا اسود، ثم یتراکم بعضا علی بعض فاذا انقضت مدته و نفدت خزانته عاد الی جریانه کماکان اولا، و جاء الناس یرفعون ذلک الکحل الجامد. و من خواص الکحل الاصفهانی تقویهالعین و الروح الباصر و جلأوها. (نخبهالدهر ص 84).


غبطة

غبطه. [غ َ طَ] (ع مص) آرزو بردن به نیکویی حال کسی بی آن که زوال آن از او خواهد. رشک نمودن و آرزو بردن به حال کسی بی آنکه زوال آن خواهد از وی. (منتهی الارب). بژهان بردن، یعنی آرزو بردن به نعمت کسی که این چنین نهمت مراد باشد. (مجمل اللغه)... بی آرزوی زوال نعمت از منعم. (صراح). بژهان بردن. (تاج المصادر بیهقی). عبارهعن تمنی حصول النعمه لک کماکان حاصلاً لغیرک من غیر تمنی زواله عنه. (تعریفات جرجانی). || (اِمص) رشک. (منتهی الارب). پژهان. (برهان) (زوزنی). || نیکویی احوال. با شادمانی. (منتهی الارب): بعد ما که در غبطت و شادمانی سه قرن نود وپنج سال روزگار گذرانید. (جهانگشای جوینی). به خوشدلی و غبطت عزم مراجعت در خدمت او به امضاء رسانیدند. (جهانگشای جوینی). آن روز در این مشورت در خوشدلی وغبطت به شب رسانید. (جهانگشای جوینی). || سود: در فروختن آن احتیاط تمام به جای آورد و غبطت و مصلحت مسلمانان و مستحقان زکوه در آن به جای آورد. (تاریخ قم). و در تداول امروزی گویند: این کار به غبطه ٔ صغار نیست، یعنی به نفع و سود آنان نیست. || رشک بردن بر فقدان چیزی: او را غبطتی و منافستی حاصل آید. (تاریخ بیهقی).
منگر اندر غبطه ٔ این بیع و سود
بنگر اندر خسر فرعون و ثمود.
مولوی (مثنوی).


شاه محمود

شاه محمود. [م َ] (اِخ) پسر امیر مبارزالدین محمد و برادر شاه شجاع ازآل مظفر. وی در سال 764 هَ. ق. که از طرف برادر خودشاه شجاع حکومت ابرقو و اصفهان را داشت سر از اطاعت شاه پیچید و بخیال تصرف عراق افتاد. شاه محمود به یزد تاخت و نام شاه شجاع را از خطبه انداخت و آنجا راتصرف کرد. شاه شجاع به اصفهان لشکر کشید و جنگ شروع شد. شاه محمود در اصفهان حصاری شد تا آنکه جمعی از سپاهیان محمود ناگهان بر سپاه شاه سلطان [برادر شاه شجاع] تاختند و ایشان را منهزم نمودند و شاه سلطان را بخدمت شاه محمود بردند. محمود چشم او را میل کشید شاه شجاع عاقبت با برادر صلح کرد و قرار شد که محمود کماکان حاکم اصفهان باشد و بنام شاه شجاع خطبه بخواند. محمود ظاهراً پذیرفت ولی از طرف دیگر با سلطان اویس جلایر پادشاه آذربایجان مکاتبه کرد و او را از خیال شاه شجاع درباب تسخیر تبریز ترسانید و سلطان اویس بکمک محمود شتافت و محمود شیراز را در حصار گرفت و به شاه شجاع پیشنهاد کرد که به ابرقو برود شاه شجاع آن را پذیرفت. و شاه محمود باجلال و حشمت وارد شیراز شد و در سال 767 شاه منصور پسر شاه مظفر و برادر شاه یحیی از یزد بکمک عموی خود شاه شجاع آمدند. و امید شاه شجاع بتصرف شیراز و راندن محمود قوت گرفت لذا روبه شیراز نهاد و در همان سال آن شهر را فتح نمود وشاه محمود بیرون رفت و به اصفهان پناهنده شد و شاه شجاع به قصد راندن محمود از اصفهان به آن شهر آمد و چون محمود تسلیم برادر گردید مجدداً اصفهان را بدو واگذاشت و به شیراز مراجعت کرد و شاه محمود در سال 776 یا 777 هَ. ق. درگذشت. رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1ص 195 و حافظ شیرین سخن دکتر معین ص 233 به بعد شود.


شاپور

شاپور. (اِخ) رازی. یکی از دو تن مقتدرترین نجبای ایران در زمان پادشاهی پیروز یزدگرد ساسانی. ایران سپاهبد و سپاهبد سواد در زمان پادشاهی قباد پسر پیروز. (فهرست ولف): در زمان پیروز مقتدرترین نجبای ایران دو تن بودند، یکی زرمهر یاسوخرا از خانواده ٔ بزرگ قارن، که اصلاً شیرازی و حکمران ایالت سکستان بود و لقب هزارفت داشت، دیگر شاپور، که از مردم ری و خاندان مشهور مهران بود. لازار فرپی حکایت می کند که این دو سردار با لشکر بسیار در ایبری و ارمنستان بجنگ مشغول بودند و همین که خبر مرگ پیروز به آنان رسید معجلاً به تیسفون شتافتند، تا نفوذ خود را در انتخاب پادشاه جدید بکار برند. بلاش برادر پیروز انتخاب شد و در زمان سلطنت این پادشاه فرمانروای حقیقی ایران زرمهر بود. (ایران در زمان ساسانیان ص 317 و 318) در سالهای نخستین سلطنت قباد، زرمهر (سوخرا) کماکان مرتبت خود را حفظ کرد و حائز مقام نخستین در میان اشراف بود. اما قباد پیوسته در دل داشت که خود را از تسلط و استیلای این مرد جاه طلب و خطرناک نجات دهد. پس رقابتی را که در میان زرمهر و شاپور مهران افتاده بود مغتنم شمرد، شاپور را، که در این وقت منصب ایران سپاهبذ داشت (طبری)، و در عین حال سپاهبذ ناحیه ٔ سواد نیز بود (نهایه)، در نهان با خود یار کرد و زرمهر رابهلاکت رسانید. این واقعه در سرتاسر کشور شهرت عظیم یافت و مبداء ضرب المثلی شد به این عبارت «باد سوخرا از وزیدن فرو ماند و بادی از جانب مهران وزیدن گرفت ». (طبری ص 885). یا بنا بر روایت نهایه: «آتش سوخرا فرو مرد وباد شاپور وزید.» (نهایه ص 226). با وجود این در تاریخ ذکری از این شاپور مهران نیست. گویا پس از رقیب خود دیری نزیسته است. (ایران در زمان ساسانیان صص 360- 361). و رجوع به شاپوربن بهرام شود:
چو شاپور رازی بیاید ز جای
بدرّد دل بدکنش سوفرای.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2291).
به نزدیک شاپور رازی شود
بر آواز نخچیر بازی شود.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2291).
چو برخواند آن نامه ٔ کیقباد
بخندید شاپور مهرگ نژاد.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2291).
چو بنشست شاپور با سوفرای
فراوان زدند از بد و نیک رای
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2292).
و داستان عاقبت زرمهر (سوخرا) در شاهنامه ٔ فردوسی به این شرح آمده است:
چو بشنید شاپور پایش ببست
بزد نای رویین و خود بر نشست
بیاوردش از پارس پیش قباد
قباد از گذشته نکرد ایچ یاد
بفرمود کو را بزندان برند
بنزدیک ناهوشمندان برند
ز شیراز فرمود تا هر چه بود
زرنج وز گنج وز کشت و درود
بتازید یکسر سوی طیسفون
سپارد بگنجور او رهنمون.
فردوسی (شاهنامه ج 8 ص 2293 ابیات 99ببعد).


کما

کما. [ک َ] (ع ق) کلمه ٔ مرکب از کاف تشبیه و ما، یعنی همچنان و مثل اینکه و مانند اینکه و زیرا که. (ناظم الاطباء). چنانکه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کما اعلم، چنانکه می دانم. آنگونه که آگاهم:
چون گهر سخت روی بفروزی
با جهانی هنر کما اعلم.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 358).
- کما انزل اﷲ، چنانکه خدا نازل کرده است. و رجوع به ترکیب کما فرض اﷲ شود.
- کما سیأتی. رجوع به ترکیب بعد شود.
- کما سیجی ٔ، چنانکه خواهد آمد. چنانکه بزودی خواهد آمد. چنانکه بیاید. کما سیأتی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کما فرض اﷲ، بدان سان که خدای تعالی فرموده است. آن سان که خدای واجب فرمود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کما فی السابق، چنانکه درگذشته بود. همچنان.
- کماکان، چنانکه بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کماقال، چنانکه گفته شده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کما قیل، چنانکه گفته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کما مر، چنانکه گذشت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کَماهِی َ، در محاوره ٔ فارسی به سکون یاء [ک َ] به معنی چنانچه آن مقدمه هست. (غیاث) (آنندراج). کلمه ای مأخوذ از تازی یعنی همچنان که هست و راست است. (ناظم الاطباء). از «کما»، چنانکه و «هی »، او، چنانکه هست. چنانکه اوست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
دل سرحیات نی کماهی دانست
وز مرگ نه اسرار الهی دانست.
(منسوب به خیام).
چون قدرت او ز ماه تا ماهی است
دانستن چیزها کماهی داند.
خاقانی.
چو فرمودی به توفیق الهی
بگویم آنچه می دانم کماهی.
نظامی (الحاقی).
تو به آفتاب مانی به کمال حسن و طلعت
که نظر نمی تواند که ببیندت کماهی.
سعدی.
ای نعت جلال تو تعالی و تقدس
در کنه کماهی کمالت نرسد کس.
نزاری.
و طریق اخلاص از این ورطه آن است که قضات تا بر کماهی حال آن قضیه... مطلع نگردند... (تاریخ غازان ص 233).
بر صفحه ٔ کاینات خطی است کز آن
اسرار ازل توان کماهی خواندن.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا، بدون ذکر نام شاعر).
- کما یلیق، بسزا. بسزاوار. چنانکه سزاوار است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چنانکه سزد. چنانکه باید. چنانکه شاید. بسزا. (فرهنگ رازی ص 180).
- کما ینبغی، به معنی چنانکه سزاوار است. در این لفظ کاف حرف تشبیه و لفظ ما زایده چرا که بعد کاف تشبیه لفظ ماء زایده آرند تا حرف جاره بر فعل نیاید و ینبغی صیغه ٔ مضارع از انبغاء که ناقص یایی است از باب انفعال به معنی سزاوار شدن. (ازغیاث) (آنندراج). چنانکه شاید. چنانکه درخور است. (فرهنگ رازی ص 180). بسزا. بسزاوار. چنانکه سزد. چنانکه سزاوار است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و شرف و مواضع مقاتله و تیر گذار رها را کماینبغی و شاید مرکب و مرتب ساخت. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 16). احوالی که عارض و سانح گشته بود کما ینبغی ایراد کرد. (تاریخ غازان ص 75).
- امثال:
کماتدین تدان، بد مکن که بد افتی چه مکن که خود افتی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

معادل ابجد

کماکان

132

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری