معنی کمبزه
لغت نامه دهخدا
کمبزه. [ک ُ ب ُ زَ/ زِ] (اِ) نارس خربزه را گویند. (آنندراج). کمبیزه. کنبیزه. میوه ٔ کال و نارس (مانند طالبی، گرمک، خربزه) (فرهنگ فارسی معین). سفج. کالک. کاله. سبز. سفجه. خِرچَه. خِرچَنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال:
بزک نمیر بهار می آد (می آید)، کمبزه و خیار می آد (می آید)، وقتی گویند که کسی را به وعده ٔ بسیار دور و نامعلوم دل خوش کنند و حال آنکه کار به عجله و شتاب احتیاج دارد. و رجوع به کمبیزه و کنبیزه شود.
فرهنگ معین
خیار زرد و درشت، خربزه نارس. [خوانش: (کُ بُ زِ) (اِ.)]
فرهنگ عمید
نوعی میوه شبیه خربزۀ نارس،
حل جدول
خیار درشت
فرهنگ فارسی هوشیار
نارس خربزه را گویند، کالک
معادل ابجد
74