معنی کمبود
لغت نامه دهخدا
کمبود. [ک َ] (مص مرکب مرخم، اِمص مرکب) کم بودن. کمی. قلت. نقصان، کمبود غذا. کمبود عواید. (فرهنگ فارسی معین). کسر. کم آمد. نقص. نقیصه. منقصت: کمبود خواربار سبب غلاء آن گردید. از این پارچه یک چارک کمبود دارم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کمبود داشتن،کسر داشتن. به اندازه ٔ کافی و لازم، موجود نداشتن چیزی.
|| چیزی یا پولی که در هنگام تراز کردن حساب یاپرداخت وام کم می آید. (فرهنگستان). در تداول کمبودی استعمال کنند و صحیح نیست. (فرهنگ فارسی معین). || جای خالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
فرهنگ معین
کمی، کاستی، چیزی که در هنگام تراز کردن حساب کم آید. [خوانش: (کَ) (مص مر.)]
فرهنگ عمید
کم بودن، نقصان،
کمی، آنچه هنگام شمردن یا وزن کردن چیزی از مقدار معین کم بیاید،
حل جدول
نقص
مترادف و متضاد زبان فارسی
افت، فقدان، قلت، کمی، محدودیت، نقص،
(متضاد) بسبود
فارسی به انگلیسی
Dearth, Defect, Deficiency, Demerit, Failure, Fault, Flaw, Inadequacy, Lack, Need, Paucity, Pinch, Poverty, Scarcity, Shortage, Shortcoming, Shortfall, Squeeze
فارسی به عربی
تسرب، عجز، عیب، نقص
فرهنگ فارسی هوشیار
نقص، کمبود، کم آمد، کسر
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
72