معنی کمی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(کَ یّ) [ع.] (ص.) مرد با سلاح، دلاور مسلح، ج. کماه (کمات).
فرهنگ عمید
کمین۱
کم بودن: کمی درآمد،
(قید) به مقدار کم، اندکی،
[قدیمی، مجاز] پَستی، فرومایگی، حقارت،
[قدیمی] نقصان، کاستی،
حل جدول
اندکی، قلت
مترادف و متضاد زبان فارسی
اندکی، قدری، لختی، قلت، کسری، نقصان،
(متضاد) تعدد، کثرت
فارسی به انگلیسی
Bit, Dab, Dollop, Drop, Faintness, Few, Just, Little, Littleness, Meagerness, Mildly, Modicum, Morsel, Odd, Paucity, Pinch, Poorness, Poverty, Quantitative, Rather, Scantiness, Scarcely, Scarceness, Scarcity, Slightly, Slightness, Somewhat, Tad, Taste, Thought, Touch, Y
فارسی به عربی
تفاهه، قله، لمحه، نقص
فرهنگ فارسی هوشیار
اندک، ندرت، قلت، مقابل بیشی و کثرت
معادل ابجد
70