معنی کنا

لغت نامه دهخدا

کنا

کنا. [ک ِ] (اِ) به لغت زند و پازند ماهی را گویند و به زبان عربی حوت خوانند. (برهان) (آنندراج). حوت. ماهی. (ناظم الاطباء). هزوارش «کنا»، پهلوی «ورک » به معنی بره [گوسفند] است. اما هزوارش «کناره، کانارش »، کنارس، پهلوی «ماهیک » (به معنی ماهی) است. پس «کنا» در متن مصحف «کناره » است. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین).

کنا. [ک ُ / ک َ] (اِ) زمین که به عربی ارض گویند. (برهان) (آنندراج). ارض و زمین. (ناظم الاطباء). زمین. (فرهنگ رشیدی). || زمین مرز را نیز گفته اند. و آن زمینی باشد که کنارهای آن را بلند ساخته باشند که در میان آن زراعت کنند و چیزها بکارند. (برهان) (آنندراج). مرز باشد. (جهانگیری). زمین که کناره های آن جهت کشت مرز بسته باشند. (ناظم الاطباء).


اشپ کنا

اشپ کنا. [اَ پ َ ک َ] (اِخ) کماندار و تیرانداز داریوش بزرگ که در کتیبه ای در نقش رستم نام او چنین آمد: اشپ کنا، کماندار و تیرانداز داریوش شاه. (ایران باستان ج 2 ص 1602).


درمان کنا

درمان کنا. [دَ ک ُ] (نف مرکب) شافی و شفادهنده. (ناظم الاطباء). اما در سایر مآخذ دیده نشد.


نفرین کنا

نفرین کنا. [ن َ / ن ِ ک ُ] (نف مرکب، ق مرکب) نفرین کنان. در حالت نفرین کردن. (ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی هوشیار

کنا

(صفت) کننده، فاعل عامل: اگر اندر ذات وی بود وی پذیرا بودی نه کنا.

فرهنگ معین

کنا

(کُ یا کَ) (اِ.) زمین، زمینی که کنارهای آن را جهت کشت مرز بسته باشند.

فرهنگ عمید

کنا

زمین،
مرز، کنار، کناره،

کننده، عامل، فاعل،

حل جدول

کنا

ماهی

فاعل و عامل

مترادف و متضاد زبان فارسی

کنا

عامل، فاعل، کنشگر، کننده،
(متضاد) قابل، محل، منفعل

گویش مازندرانی

کنا

کننده – انجام دهنده

چوبی که پاشنه ی در روی آن قرار گیرد

واژه پیشنهادی

کنا

ارض و زمین

معادل ابجد

کنا

71

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری