معنی کنایه از انقیاد و بندگی
واژه پیشنهادی
پابوس
حل جدول
لغت نامه دهخدا
انقیاد. [اِ] (ع مص) گردن دادن و کشیده شدن ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کشیده شدن ستور. (از اقرب الموارد). کشیده شدن و تن بدادن. (تاج المصادر بیهقی). گردن دادن. (صراح اللغه). کشیده شدن. (مصادر زوزنی) (از آنندراج). استقاده. گردن نهادن. استسلام. تن دادن. (یادداشت مؤلف). || خوارو رام شدن ستور. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).خاضع و خوار شدن و اطاعت کردن و مذعن شدن. (از اقرب الموارد). رام شدن. (مصادر زوزنی). رام شدن و فروتنی نمودن. (آنندراج). || روشن شدن راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِمص) اطاعت و فرمانبرداری و رام شدگی. (ناظم الاطباء). فرمانبرداری. (آنندراج) (غیاث اللغات): حال طاعتداری و انقیاد و متابعت سلطان... بسزا بازگردانید. (تاریخ بیهقی ص 376). سر بخط انقیاد آوردند. (کلیله و دمنه). به مطاوعت و انقیاد برحسب مراد او کمر بست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). کمینه بنده از امتثال و انقیاد چاره ندید. (جامعالتواریخ رشیدی).
- انقیاد نمودن، فرمانبرداری کردن: روی گفتار نیست انقیاد باید نمود. (تاریخ بیهقی). اصحاب اطراف حکم اصحاب را انقیاد نمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || فروتنی و خضوع. (ناظم الاطباء). فروتنی. (آنندراج).
بندگی
بندگی. [ب َ دَ / دِ] (حامص) فعلی که منسوب به بنده باشد و این ترجمه ٔ عبودیت است و با لفظ کردن و رسانیدن و کشیدن و بجا آوردن مستعمل است. (آنندراج). اطاعت و انقیاد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). طاعت. عبادت. رقیت. عبودیت. مملوکیت:
و گر شاهی آسان تر از بندگیست
بدین دانش تو بباید گریست.
فردوسی.
فرزند بدرگاه فرستاد و همی داد
بر بندگی خویش بیکباره گوایی.
منوچهری.
و مردم شهر به طاعت پیش آمدند و دولت عالی را بندگی نمودند. (تاریخ بیهقی). و دیگر اعیان و مقدمان نبشته بودند و طاعت و بندگی نموده. (تاریخ بیهقی). بنده باید از حد بندگی بیرون نرود و خود را بشناسد. (قصص الانبیاء ص 10).
این همه میری و همه بندگی
هست در این قالب گردندگی.
نظامی.
من در ره بندگی کشم بار
تو پایه ٔ خواجگی نگه دار.
نظامی.
بندگی افکندگی می دان و بس
بندگی این باشد و دیگر هوس.
عطار.
مطرب عشق این زند وقت سماع
بندگی بند و خداوندی صداع.
مولوی.
نیست جز قاعده ٔ بی ضرری
از طمع بندگی همچو خودی.
جامی.
|| سلام و تحیت رساندن:
حافظ مرید جام جم است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را.
حافظ.
|| غلامی. بنده بودن. (فرهنگ فارسی معین). || نوکری و خدمت. (ناظم الاطباء). نوکری. خدمتکاری. خدمت. (فرهنگ فارسی معین). || عبودیت. پرستش. (فرهنگ فارسی معین). پرستش و غلامی. (ناظم الاطباء). || نزد صوفیه تکلیف را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون).
کاغذ بندگی
کاغذ بندگی. [غ َ ذِ ب َ دَ / دِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) خط بندگی و این مجاز است. (آنندراج). سند بندگی. قباله ٔ بندگی:
فروغ رخش مایه ٔ زندگی است
مرا کاغذش کاغذ بندگی است.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ عمید
گردن نهادن، مطیع شدن، فرمانبرداری،
فروتنی،
[قدیمی] خوار و رام شدن،
فرهنگ معین
(مص م.) رام شدن، مطیع شدن، (اِمص.) فرمانبرداری، فروتنی، جمع انقیادات. [خوانش: (اِ) [ع.]]
فارسی به انگلیسی
Subjection
فرهنگ فارسی آزاد
اِنْقِیاد، اطاعت کردن، رام شدن، گردن نهادن،
فارسی به عربی
تغلیف
فرهنگ فارسی هوشیار
گردن دادن، کشیده شدن
معادل ابجد
352