معنی کنایه از بلاتکلیف
حل جدول
پا در هوا
بلاتکلیف
دارای آینده نامعلوم
معطل
دارای آینده نا معلوم
منتظر و بلاتکلیف
چشم به راه، سرگردان
معطل
مثل فرد بلاتکلیف
یک لنگه پا
بلاتکلیف و آواره
سفیل و سرگردان
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(~. تَ) [ع.] (ص.) آن که نداند چه کار باید بکند، بدون تکلیف.
فرهنگ واژههای فارسی سره
بی برنامه
کلمات بیگانه به فارسی
بی برنامه
مترادف و متضاد زبان فارسی
پادرهوا، معلق، معوق، نامشخص، نامعلوم،
(متضاد) مشخص، معلوم
واژه پیشنهادی
سردرگم
معادل ابجد
667