معنی کنایه از شخص عبوس
واژه پیشنهادی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
عبوس. [ع َب ْ بو] (اِخ) موضعی است. (معجم البلدان).
عبوس. [ع َب ْ وَ] (ع اِ) جماعت بسیار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
عبوس. [ع ُ] (ع مص) روی ترش کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ترجمان) (تاج المصادر) (غیاث اللغات). رجوع به عبس شود.
عبوس. [ع َ] (ع ص) بسیار ترش روی. (اقرب الموارد). || شیربیشه. || روز بد که از آن روی ترش شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
فرهنگ معین
(عَ) [ع.] (ص.) بسیار ترشروی، اخمو.
فرهنگ عمید
اخم کردن، رو ترش کردن، چین به پیشانی انداختن، ترشرویی،
فارسی به عربی
اوطا، صدی، کییب، متجهم، مزاجی، مشاکس، موخره
فرهنگ فارسی هوشیار
روی ترش کردن، ترشروی، اخم کردن
فارسی به آلمانی
Aussetzen, Herabsetzen, Herunterlassen, Niedriger, Niedrigere, Niedrigerer
معادل ابجد
1222