معنی کنایه از فتنه برپا کردن
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
برقرار کردن، تاسیس کردن، دایر کردن، مستقر کردن، برگزار کردن، برپا داشتن، به پا کردن
لغت نامه دهخدا
برپا کردن. [ب َ ک َ دَ] (مص مرکب) برپا داشتن چنانکه مجلس جشن یا عزائی را. انعقاد آن. منعقد کردن آن. تشکیل دادن آن. اقامه.برپا ساختن. || تأسیس کردن. پی افکندن. بنیاد کردن: از بهشت ندا آمد از حق تعالی که ای آدم اینک بهشت با این همه نعمت که می بینی از برای تو برپا کرده ام. (قصص ص 18). || نصب کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). برافراشتن. (ناظم الاطباء). || برانگیختن. (آنندراج):
جان خود را خواهم ازرشک حنا برخاک ریخت
میروم کز دست خوبان فتنه ای برپا کنم.
خالص (آنندراج).
|| ثابت کردن. (ناظم الاطباء). استوار کردن.
- برپاکرده، نصب کرده شده. (آنندراج). افراشته. (ناظم الاطباء).
- برپای خاک کردن، حقیر شمردن و پست نمودن و حقیر ساختن. (ناظم الاطباء).
برپا
برپا. [ب َ] (ص مرکب) (از: بر + پا) ایستاده. روی پا. (ناظم الاطباء). قائم و ایستاده. (آنندراج). سرپا. مقابل نشسته.
- برپا بودن، بر پای بودن صف، متشکل بودن. رده بودن:
بروز بار کو را رای بودی
به پیشش پنج صف برپای بودی.
نظامی.
|| برافراشته. استوار. قائم:
پی زنده پیلان بخاک اندرون
چنان چون ز بیجاده برپا ستون.
فردوسی.
مادام که این یکی برجاست آن دگر برپاست. (گلستان). || مقابل از پا افتاده. قائم:
چو برپایی طلسمی پیچ پیچی
چو افتادی شکستی هیچ هیچی.
نظامی.
برپا ساختن
برپا ساختن. [ب َ ت َ] (مص مرکب) برپا داشتن. ساختن. رجوع به برپا داشتن و برپا کردن شود.
فتنه جو
فتنه جو. [ف ِ ن َ / ن ِ] (نف مرکب) فتنه جوی. آنکه در پی برپا کردن آشوب باشد و فتنه را خوش دارد. فتنه انگیز. رجوع به فتنه شود. || سپاهی. جنگجو:
آمد از دهگان سبکپایی که: یکجا آمدند
از سوار و از پیاده، فتنه جویی ده هزار.
مسعودسعد.
رجوع به فتنه و فتنه جوی شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) ثابت کردن برقرار ساختن، نصب کردن ایستاده کردن، اقامه کردن (نماز) انجام دادن، منعقد کردن (مجلس جشن و شادمانی) .
فارسی به عربی
ارض
فارسی به آلمانی
Aufbauen, Gliederung (f), Herrichten, Begründen, Boden (m), Erdboden, Erde (f), Erden, Grund (m)
فرهنگ عمید
فساد، تباهی،
شورش،
آشوب، شلوغی،
(صفت) [قدیمی، مجاز] مفتون، عاشق: فتنهام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر / قامت است آن یا قیامت، عنبر است آن یا عبیر (سعدی۲: ۴۵۷)،
(صفت) فتنهجو، آشوبگر: چشمان تو سِحر اولیناند / تو فتنهٴ آخرالزمانی (سعدی۲: ۵۹۲)،
(اسم) [قدیمی] محنت، عذاب،
(اسم) [قدیمی] آزمایش، ابتلا،
[قدیمی] کفر، گمراهی، ضلالت،
(مصدر متعدی) [قدیمی] گمراه کردن، وسوسه کردن،
* فتنه انگیختن (انداختن، افکندن): (مصدر لازم) [قدیمی] برپا کردن آشوب،
* فتنه شدن: (مصدر لازم) مفتون شدن، فریفته شدن، شیفته شدن،
فتنه انگیز
آنکه فتنه و آشوب برپا میکند،
[مجاز] زیبا و دلفریب،
فرهنگ معین
(مص ل.) اختلاف رأی و نظر داشتن، گناه ورزی، (اِ.) آشوب، عذاب، رنج، گناه، ستیزه، خلاف، شگفتی، (اِمص.) دیوانگی. [خوانش: (فِ تْ نِ) [ع. فتنه]]
تعبیر خواب
اگر کسی در خواب بیند که درجائی فتنه پدید آید، دلیل که فسق و فساد در آن ملک ظاهر شود. اگر بیند که فتنه ازمقامی زایل شد، دلیل است اهل آن دیار به خدا بازگردند - محمد بن سیرین
معادل ابجد
1108