معنی کنایه از مبالغه و اغراق کردن

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

مبالغه کردن

زیاده‌روی کردن، تندروی کردن، افراط کردن، اغراق کردن، کوشش بسیار کردن، جهد بسیار کردن،
(متضاد) تفریط کردن


مبالغه

اغراق، افراط، زیاده‌روی، غلو، گزافه، جهد بسیار، کوشش‌زیاد

فرهنگ فارسی هوشیار

مبالغه کردن

‎ کوش کوشیدن، گزافیدن مکاسیدن (مصدر) کوشش بسیار کردن جهد بلیغ کردن: ضرابیان در تجدید زر و منافع ضرابخانه مبالغه میکردند، افراط کردن زیاده روی کردن.


مبالغه

در فارسی: مبالغه و مبالغت: کوش، گزافکاری گزافگویی مکیس مکاس (مصدر) بسیار کوشیدن، زیاده روی کردن، (اسم) کوشش بسیار، زیاده روی:. . . اگر وصف آن چنانچه راویان از دیده باز میگویند نوشته شود البته بر مبالغه و اغراق محمول افتد، صفات نیک و بد شخص یا شی ء را بطریقی بیان کردن که مستبعد یا محال نماید توضیح مبالغه (بمعنی اعم) بر سه نوع است: الف - تبلیغ یا مبالغه بمعنی اخص. ب - اغراق. ج - غلو.

فارسی به عربی

مبالغه

مبالغه، هراء


موضعگیری مبالغه (اغراق) آمیز

الإتّجاهُ المغالی


اغراق

مبالغه

لغت نامه دهخدا

مبالغه

مبالغه. [م ُ ل َ غ َ] (ع اِمص) (از «مبالغه» عربی) سخت کوشیدن در کاری. (غیاث). مأخوذ ازتازی، کوشش و سعی و جهد و سعی بلیغ. (ناظم الاطباء). به پایان رسیدن جهد در کاری. اجتهاد در امری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || غلو. گزافه. گزافه کاری. گزافکاری. گزاف گوئی. غلو کردن در چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). افراط و افزونی و بسیاری و زیادتی. (ناظم الاطباء):
هان تا سپر نیفکنی از حمله ٔ فصیح
کورا جز این مبالغه ٔ مستعار نیست.
(گلستان).
- صیغه ٔ مبالغه، و معنی آن مبالغت و شدت در انتساب فعل است به فاعل و آن را وزنهای بسیار است مانند فَعّال چون ضراب. بسیار زننده. و فعول چون طلوب.و فعوله چون فروقه و مفعال و مفعل و فعیل و فُعّال و مذکر و مؤنث در آن یکسان بود: رجل شریر و امراءه شریر.
- مبالغه آمیز، توأم با مبالغه. آمیخته با غلو و گزافه. آمیخته با افراط.
- مبالغه رفتن، مبالغت رفتن: از حضرت ملک رضی و در تقریب محل و اعزاز مکان و اکرام قدر او مبالغه رفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 318).
- مبالغه کردن، افراط کردن و افزونی نمودن و غلو کردن. (ناظم الاطباء): یکی را از بزرگان به محفلی اندرهمی ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه میکردند. (گلستان). چندان در وصف ایشان مبالغه بکردی و... (گلستان). و آن دوست هم در آن جمله مبالغه کرده بود. (گلستان).
|| (اصطلاح فن بدیع) مبالغه در فن بدیع عبارت است از ادعا نمودن امری که از جهت قوه یا ضعف خارج از حد اعتدال باشد ولیکن از امکان عقلی و عادی خارج نباشد مثل شعر امروءالقیس:
فعادی عداء بین ثور و نعجه
دراکاً و لم ینضج بماء فیغسل
ومثل شعر رودکی:
همی بکشتی تا در عدو نماند شجاع
همی بدادی تا در ولی نماند فقیر.
(از هنجار گفتار صص 250-251).
به اصطلاح، صفات محموده یا مذمومه ٔ شخصی به طریقی بیان کردن که مستبعد نماید یا محال. اگر به عقل وعادت ممکن است مبالغه ٔ تبلیغ گویند و اگر به فعل ممکن و به عادت ناممکن باشد مبالغه ٔ اغراق خوانند و اگر به عقل و عادت هر دو محال باشد مبالغه غلو نامند. (غیاث). به اصطلاح، ممکنی یا محالی را در صفت بیان کردن و این بر سه نوع است. اول تبلیغ، و آن ممکن بودن مدعا است عقلاً و عادهً مثالش از علیرضای تجلی:
مغز خون آلود زیر ریزه های استخوان
همچنان باشد که گویی گشته شبنم دارگل.
دوم، اغراق و آن چنان است که مدعی ممکن الوجود باشد عقلاً و لاعادهً. شاعر گوید:
اگر سعادت تو یک نظر کند به زحل
بدل شود به سعادت همه نحوست او.
مثال دیگر اسماعیل حجاب گوید:
گر کند حکم که چون آب روان گردد کوه
در زمان یابد سنگ از شرر خویش گداز.
سوم غلو آن است که مدعی عقلاً و عادتاً مستحیل باشد و این بر دو نوع است مقبول و مردود. مقبول آن است که محال عقلی و عادی را بر توجیهی آرد که به صحت نزدیک بود. مثال علی رضای تجلی گوید:
دور نبود که ز اعجاز مسیحای بهار
غنچه ٔتبخاله گردد بر لب بیمار گل.
و مراد آنکه محال موصوف برنمطی واقع شود که لطافتی نداشته باشد. فاضل فراهانی شارح دیوان انوری از حدائق العجم نقل کرده که عدول از جاده ٔ صواب متنوع به چهار نوع است. نوع سوم، آنکه در بعضی اوصاف مدح چندان غلو کند که به حد استحاله ٔ عقلی رسد یا ترک آداب شرعی را ملزم بود. نعوذ باﷲ من الضلال. (از آنندراج). بیان صفات و کردار پسندیده ٔ کسی به طریقی که مستبعد نماید و یا محال باشد «مبالغه ٔ تبلیغ» گویندو اگر به عقل ممکن و به عادت ناممکن بود «مبالغه ٔ اغراق » خوانند و اگر به هر دو محال باشد «مبالغه ٔ غلو». (ناظم الاطباء). آن است که ممکنی یا محالی را به طریق ادعا بیان کند و این بر سه نوع است یکی تبلیغ و آن چنان است که عقلاً و عادهً ممکن باشد مثال:
شراب مرگ ای دل گر چه تلخ و جان ستان باشد
از آن هم تلخ تر گویند هجر عاشقان باشد.
غرض آن است که تلخی هجر بر عاشق صادق سخت تر است از تلخی مرگ و این ممکن است. دوم ابلغ و آن چنان است که مدعا ممکن است عقلاً نه عادهً مثال:
اگر سعادت تو یک نظر کند به زحل
بدل شود به سعادت همه نحوست او.
سیم اغراق. و آن چنان است که محال مطلق ذکر شود مثال:
سونش لعل ریزد از پرهمای در هوا
گر بخورد ز کشته ٔ لعل لب تو استخوان.
و این محال عقلی است که سونش لعل از پر همای بریزد. (از مرآهالخیال ص 113).


اغراق

اغراق. [اِ] (ع مص) غرقه کردن. یقال: اغرقه فی الماء فغرق. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). غرق کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). غرق گردانیدن. تغریق. (از اقرب الموارد). غرقه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). || پر گردانیدن کاسه را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر کردن جام: اغرق الکأس، ملأها. (از اقرب الموارد). || سخت کشیدن کمان را. یقال: اغرق النازع فی القوس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و کمان سخت کشیدن. (آنندراج) (از منتخب بنقل غیاث اللغات). بنهایت کشیدن کمان. یقال: اغرق النبل، اذا بلغ به غایه المد فی القوس. (ازاقرب الموارد). کمان پر درکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). کمان پر کردن و کشیدن. (المصادر زوزنی). || مبالغه کردن در مدح و ذم و جز آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مبالغه کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). مبالغه کردن. در امری اطناب کردن: اغرق فلان فی الشی ٔ؛ بالغ فیه و اطنب. (از اقرب الموارد). || (اصطلاح بدیع) نوعی مبالغه است. صاحب غیاث اللغات آرد: اغراق آن مبالغه را گویند که بحسب عقل ممکن باشد و به اعتبار عادت، محال نماید و آنکه بعادت وعقل هر دو محال باشد آن را مبالغه ٔ غلو نامند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). محمد شمس قیس رازی آرد: اغراق در صنعت سخن آنست کی در اوصاف مدح و هجا و غیر از آن، غلو کنند و مبالغت نمایند و وجوه مدایح بحسب تفاوت درجات ممدوحان مختلف است و بر موجب اختلاف احوال ایشان در ارتفاع و اتضاع متفاوت و از عیوب مدح یکی آنست که از طرفی [دو طرف] افراط و تفریط بیرون برند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 358). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون از کتاب مطول آرد: مبالغ سه قسم بیش نیست اول آنکه مدعا بحکم عقل و عادت ممکن باشد و آن را «تبلیغ» گویند مانند بیت زیر از امروءالقیس:
فعادی عداء بین ثور و نعجه
دراکا و لم ینضح بماء فیغسل.
که تحقق مفاد شعر از نظر عقل و عادت ممکن است. دوم آنکه از نظر ممکن و از روی عادت محال باشد که آن را «اغراق » گویند. مانند این بیت:
و نکرم جأنا مادام فینا
و نتبعه الکرامه حیث مالا.
که تحقق مفاد آن هرچند از نظر عقل اقناعی ندارد ولی بطور عادی تحقق پذیر نیست. سوم آنکه هم از نظر عقل و هم از روی عادت ممتنع باشد که آن را «غلو» گویند. و فرض دیگر که بحسب عادت ممکن و از نظرعقل محال باشد، امکان ندارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ذیل ماده ٔ «بلغ»). و رجوع به حدائق السحر و نفائس الفنون شود. مأخوذ از تازی، مبالغه ٔ در گفتار خواه مدح باشد و یا ذم و مبالغه در کردار. (ناظم الاطباء). گزاف گویی، گزاپ و مبالغت در مدح و ذم و جز آن. گزاف کاری. (یادداشت بخط مؤلف).
- اغراق آمیز، گفتار آمیخته به غلو. رجوع به همین ترکیب شود.
- اغراق در صفت، این صفت چنان باشد که در صفت چیزی مبالغت بسیار رود و باقصی الغایه برسد. مثال آن از تازی گفته ٔ سکینه بنت الحسین در آن وقت که دختر خود را زینت کرده بوده: «واﷲ ماالبسته ایاها الا لتفضحه ». ومثال نثر پارسی آنچه عامه در نکوهش گویند: فلان هیچکس است و چیزی کم. و مثال دیگر: «ای سگ و دریغ این نام بر تو». و مثال آن از شعر پارسی، ابیات زیر:
بدان گهی که دو صف گرد را برانگیزد
فراخ بازنهد گام اژدهای قتال
بچابکی برباید چنانک نازارد
ز پوست روی مبارز بنوک پیکان خال.
منجیک.
چون حلقه ربایند بنیزه تو بنیزه
خال رخ زنگی بربایی شب یلدا.
عنصری.
از زخم سرد و زلف عنبربویت
آزرده شود همی گل خودرویت
ز انگشت نمای هر کسی در کویت
ترسم که نشان بماند اندر رویت.
علی اسدی.
صواب کرد که پیدا نکرد هر دو جهان
یگانه ایزد دادار بی نظیر و همال
و گرنه هر دو ببخشیدیی بروز عطا
امید بنده نماندی به ایزد متعال.
غضایری.
(از حدائق السحر ص 73).
- اغراق در فعل، زیاده روی در عمل و تجاوز از حد مبالغه.
- اغراق درقول، گزافه گویی. گزاف گفتن. (یادداشت مؤلف).
- اغراق گویی، گزاف گویی. (یادداشت بخط مؤلف).
- به اغراق، گزاف. (یادداشت بخط مؤلف).


اغراق گفتن

اغراق گفتن. [اِ گ ُ ت َ] (مص مرکب) مبالغه کردن در گفتار. تجاوز کردن از حد در سخن.

فرهنگ عمید

مبالغه

اغراق،
(ادبی) در بدیع، افراط و زیاده‌روی در مدح کسی یا چیزی تا جایی که محال به ‌نظر نیاید، و اگر محال به‌ نظر آید آن را غلو گویند،
[قدیمی] در امری کوشش کردن، در کاری کوشیدن،

فرهنگ فارسی آزاد

اغراق

اِغْراق، غرق کردن، مبالغه کردن، رسیدن بافراط،

فرهنگ معین

اغراق

(مص م.) غرق کردن، (اِمص.) مبالغه کردن. [خوانش: (اِ) [ع.]]

معادل ابجد

کنایه از مبالغه و اغراق کردن

2754

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری