معنی کنایه از ناله و شکایت نمودن

حل جدول

مثل ناله و شکایت نمودن

نک و ناله کردن

نک و نال کردن

نکو نال کردن


کنایه از ناله و شکایت نمودن

نک و نال کردن


شکایت همراه آه و ناله

نک و نال

لغت نامه دهخدا

شکایت

شکایت. [ش ِ ی َ] (از ع، اِمص) گله کردن. (غیاث) (آنندراج). گله گزاری. گله مندی. (ناظم الاطباء). گله و ملال انگیز از صفات اوست، وبا لفظ کردن و زدن و ریختن و داشتن و بردن مستعمل. (آنندراج). شکایه. گله کردن. از کسی پیش کسی گله کردن. درددل کردن. شرح درد و رنج و بی برگی خود به کسی بردن. نالیدن. بنالیدن از. نالیدن از کسی یا چیزی. زاریدن. مقابل تشکر و سپاسگزاری. مقابل آزادی. مقابل شکر. ج، شکایات. شکوه. شکوی. مُستی. (یادداشت مؤلف): قاضی از وی به شکایت قاصدان فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408).
اینهمه هست شکر ایزد را
از چنین کارها شکایت نیست.
مسعودسعد.
هر آه کز تو دارم آلوده ٔ شکایت
از سینه گر برآید هم با روان برآید.
خاقانی.
گرچه انعام اومرا شکر است
شکر او را ز من شکایتهاست.
خاقانی.
از مشک خط خود جگرم سوختی ولیک
دل نَدْهدم که در قلم آرم شکایتی.
عطار.
بر هر کسی که می نگرم در شکایت است
در حیرتم که گردش گردون به کام کیست.
؟
اشتکاء؛ شکایت زایل گردانیدن. به شکایت آوردن. (المصادر زوزنی). اِعثار؛ شکایت کسی نزد پادشاه کردن. (منتهی الارب).
- شکایت آلود، شاکی. گله مند:
بگذشت پدر شکایت آلود
من نیز گذشته گیر هم زود.
نظامی.
- شکایت آوردن پیش کسی، درددل کردن پیش او. اظهار گله و شکوه کردن بدو: شکایت روزگار مخالف پیش من آورد. (گلستان).
- شکایت پیشه، شکایت گستر. شکایت مند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). گله مند. شاکی:
آسمان را دل نسوزد بر شکایت پیشگان
دایه بیزار است از طفلی که پستان میگزد.
صائب تبریزی.
و رجوع به ترکیب شکایت مند و شکایت کنان شود.
- شکایت خواندن، شکایت کردن. گله نمودن:
به کسی نمی توانم که شکایتت بخوانم
همه جانب تو خواهند و تو آن کنی که خواهی.
سعدی.
- شکایت ریختن، گله کردن. شرح شکایت کردن:
ریزم شکایت تو به هر کس که برخورم.
شانی تکلو (از آنندراج).
- شکایت سر کردن، شکایت آغازیدن. شکایت نمودن. آغاز به شکایت کردن:
سفله را با خود طرف کردن طریق عقل نیست
زینهار از ناکسان صائب شکایت سر مکن.
صائب تبریزی.
- شکایت شمار، که شکایت و گله را بشمار آورد و حساب کند:
جورپذیران عنایت گزار
عیب نویسان شکایت شمار.
نظامی.
- شکایت فزا، که شکایت افزاید. که سبب افزایش شکایت شود. شکایت افزا:
ری نیک بُد ولیک صدورش عظیم نیک
من شاکر صدورشکایت فزای ری.
خاقانی.
- شکایت کنان، شکایت پیشه. شکایت مند.شکایت گستر. گله مند و آنکه عادت وی بر گله و شکایت وناله و زاری باشد. (ناظم الاطباء). شاکی. و رجوع به مترادفات کلمه شود.
- شکایت گفتن، شکایت کردن. شکایت بردن پیش کسی از کسی:
مصلحت بودی شکایت گفتنم
گر به غیر خصم بودی داوری.
سعدی.
شکایت گفتن سعدی مگرباد است نزدیکت
که او چون رعد می نالد تو همچون برق میخندی.
سعدی.
- شکایت مند، شکایت گستر. شکایت پیشه. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). شاکی. گله مند:
کسی کز ترک درویشی شکایت مند میگردد
به فرقش از مکافات عمل اکلیل شاهی ده.
حاجی باقر شیرازی (از آنندراج).
و رجوع به ترکیب شکایت پیشه و شکایت کنان شود.
- شکایت نمودن، شکایت کردن. (یادداشت مؤلف). اعتذار. (منتهی الارب). و رجوع به ماده ٔ شکایت کردن شود.
|| تظلم. (فرهنگ فارسی معین). ناله و زاری و فریاد و فغان. دادخواهی. فریادخواهی. (ناظم الاطباء).


آه و ناله

آه و ناله. [هَُ ل َ / ل ِ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) آه و زاری.
- آه و ناله کردن از، شکایت کردن از.


ناله

ناله. [ل َ / ل ِ] (اِمص) (از: نال، نالیدن + ه، پسوند اسم مصدر، اسم معنی). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). آواز و صدائی که از روی درد و زاری از آدمی برآید. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). زاری. فغان. (فرهنگ نظام). آواز بلند که از سوز دل باشد. (غیاث اللغات).افغان. نال. (انجمن آرا). نالش. آواز بلند که از سوز دل برآید. (آنندراج). زفیر. (زمخشری). حنین. أنین. بانگ زار و حزین بیمار و دردمند. ضجه:
به گرد اندرون تیر چون ژاله بود
همه دشت از آن خستگان ناله بود.
فردوسی.
از او بازگشتند با درد و جوش
به تیمار و باناله و باخروش.
فردوسی.
خروشید بسیار و زاری نمود
همی هر زمان ناله را برفزود.
فردوسی.
بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله
ما و خروش و ناله کنجی گرفته تنها.
کسائی.
زائر از تو به خرمی و طرب
درم ازتو به ناله و فریاد.
فرخی.
زدرد دل آن شب بدانسان نوید
که از ناله اش هیچکس نغنوید.
لبیبی.
نباشد بس عجب ناله ز بیمار.
(ویس و رامین).
دور از تو مرا هجر تو کرده ست بحالی
کز مویه چو موئی شدم ازناله چو نالی.
مسعودسعد.
بار رفتن بر اشتر است ولیک
ناله ٔ بیهده درای کند.
سنائی.
جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم
جز سایه کسی همره من نیست ز اصحاب.
خاقانی.
از ره چشم و دهان به اشک و به ناله
راز برون ده که رازدار تو کم شد.
خاقانی.
چندان برآمداز جگر آب ناله ها
کآفاق گشت زهره شکاف از فغان آب.
خاقانی.
در دل خوش ناله ٔ دلسوز هست
با شبه ٔ شب گهر روز هست.
نظامی.
دوش کان شمع نیکوان برخاست
ناله از پیر و از جوان برخاست.
عطار.
تا دور شدم من از در تو
از ناله دلم چو ارغنون گشت.
عطار.
تا ناله ٔ عاشقان نپوشی
بر خلق ز زهد چند نالی ؟
عطار.
مگر شکوفه بخندید و بوی عطر برآمد
که ناله در چمن افتاد بلبلان حزین را.
سعدی.
گوشش از بار در گران گشته ست
نشنود ناله ٔ حزین مرا.
امیرخسرو.
با آنکه کنند ناله و شور
نتوان پس مرده رفت در گور.
امیرخسرو.
آنکه از حلقه ٔ زر گوش گران است او را
چه غم از ناله ٔ خونین جگران است او را.
جامی.
به خون همی تپم از ناله های خود همه شب
کسی نکرده چو من رقص بر ترانه ٔ خویش.
جامی.
دوستان چند کنم ناله ز بیماری دل
کس گرفتار مبادا به گرفتاری دل.
جامی.
خروسا ناله ٔ شبگیر بردار
مرا بی همزبان در ناله مگذار.
وحشی.
نوای ناله بر گردون رسانید
به عزم توبه اشک خون فشانید.
وحشی.
بگفتش لاف عشق و ناله بیجاست
بگفتا درد هجران ناله فرماست.
وحشی.
تا دور فکند بختم از دلدارم
نبودبجز از ناله و افغان کارم.
محتشم.
به ناله نرم نسازم دلت از آن ترسم
که ناله ٔ دگری در دل تو کار کند.
عرفی.
میرسد جان به لب از حسرت لعل تو مرا
ناله پیغام رسانید و خبر نزدیک است.
مشفقی تاجیکستانی.
پیش باد صبح از شوق دهان تنگ تست
ناله در وقت شکفتن غنچه ٔ شاداب را.
مشفقی.
شبی کز ناله ٔ من خوانده درس عاشقی بلبل
سحر پیش چراغ غنچه تکرار سبق کرده.
مشفقی.
نالیم به ناله ای که خون از اثرش
جوشد ز دل سنگ تو چون چشمه ز سنگ.
مشتاق اصفهانی.
سهل است اگر در این تمنا مردم
فریاد که ناله ام به گوشت نرسید.
عاشق.
من تنگدل ز کنج قفس نیستم، ولی
یک ناله در میانه ٔ گلزارم آرزوست.
آذر بیگدلی.
شاید که به گوشش رسی ای ناله رسا شو
باشدکه ترحم کند ای آه اثر کن.
یغما.
بر سر رحم آمد از ناله فروخوردنم
تیر نیفکنده ام کارگر افتاده است.
کلیم (از آنندراج).
تا چند ناله در جگر ریش بشکنم
این خار داد آبله ٔ دل نمی دهد.
صائب (از آنندراج).
ز جاده ها چو رگ چنگ ناله برخیزد
اگر شود ز پسم ناله پهن در صحرا.
صائب (از آنندراج).
ناله ٔ مرغ گرفتار نشانی دارد.
مجمر اصفهانی.
ناله ٔ من گوش کن ورنه بده رخصتم
چشم به راه من است حلقه ٔ دامی دگر.
غیاثی حلوائی.
دانسته سفر کردم و از کوی تو رفتم
تا گوش تواز ناله در آزار نباشد.
میرصیدی.
به ناله گفت که ای همچو نال گشته نزار
به مویه گفت که ای همچو موی گشته بتاب.
صبا.
دلم را هرزه نالی عادت و من با اسیری خوش
گرش رحم آمدی بر ناله صیادم چه می کردم.
صباحی.
من کجا و دست گل چیدن کجا ای باغبان
ناله ٔ بلبل مرا اینجا به زور آورده است.
فیاض لاهیجی.
اشک را قاصد کویش کنم ای ناله همان
زآنکه صد بار تو رفتی اثری نیست ترا.
فتحعلیشاه قاجار.
دلی کش ناله ٔ دلها خوش آید
سرود کبک و دراجش نشاید.
وصال.
چو نقش گوش او بست آن وفاکیش
نخستین بست راه ناله ٔ خویش.
وصال.
کوتاه صفیرم قفسم را بگذارید
جائی که رسد ناله به فریادرس ما.
حزین.
نبرد جلوه ٔ گل جانب گلزار مرا
که برد ناله ٔ مرغان گرفتار مرا.
حزین.
زین پیش که دل ناله و آهی میکرد
چشمش به من التفات گاهی میکرد.
حشمت بدخشانی.
نگنجد ناله ام در زیر گردون
مصیبت خانه ام بسیار تنگ است.
حسن خان شاملو.
حالتی سوخت دل خلق دگر ناله مکن
یا چنان کن که کسی نشنود آواز ترا.
حالتی.
حیرتی ناله ز درد دل خود چندان کرد
که دل یار به درد آمد و اغیار گریست.
حیرتی.
خوش خوش غم تو خون دلم پاک بخورد
وز ناله ٔ من نیامدش باک بخورد.
حسینی غوری.
ناله ها بی اثر و رحم به دلها کمتر
چه رسد آه به فریاد کسی گوش کسی.
جودت هندی.
بلبلی وقت سحر گشت هم آواز به من
ناله ای کرد که نگذاشت مرا باز به من.
میرزا جعفر قزوینی.
ما به زندان غمت خوبا نشستن کرده ایم
گاهگاهی ناله ای برخیزد از زنجیر ما.
محمدطاهر آشنا.
هزار جام گل و شیشه های غنچه شکست
شراب ناله ٔ بلبل هنوز در جوش است.
محمدسعید اعجاز.
هنوز از اشتیاق زلف لیلی چون وزد بادی
ز برگ بید مجنون ناله ٔ زنجیر می آید.
امیرهمدانی.
مطرب امشب ذوق خاکستر شدن داریم ما
ناله را بگسل که مغز استخوان را سوختیم.
میرزا رضی دانش (ازآنندراج).
گفتم از دستش بنالم دل زبان از داد بست
در گلویم ناله بشکست و ره فریاد بست.
باقر کاشی (از آنندراج).
یک ناله بی تو کرده ام از درد اشتیاق
از شش جهت هنوز صدا میتوان شنید.
باقر کاشی (از آنندراج).
گلخن کجا و حوصله ٔ مرغ از کجا
یک ناله ٔ مرا نتواند جرس کشید.
جلال اسیر (از آنندراج).
اگر به تار تنم ناخنی زنی مطرب
هزار ناله بریزم ز پرده پرده ٔ گوش.
سالک یزدی (از آنندراج).
وگر بمیرد خیزد ز بیم لشکر تو
ز خاک گورش تا حشر ناله و شیون.
شیبانی.
یک ناله ٔ مستانه ز جائی نشنیدیم
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد.
؟
ناله را هرچند میخواهم که پنهان برکشم
سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن.
؟
نالنده کبوتری چو من طاق از جفت
کز ناله ٔ او دوش نخفتیم و نخفت
او ناله همی کرد ومنش میگفتم
او را چه غمی بود که نتواند گفت.
؟
|| شکوه. شکوی. اشتکا. شکایت:
چرا بینی از من همی نیک و بد
چنین ناله از دانشی کی سزد؟
فردوسی.
خنده ٔ خنجر ز فتح بی قیاست
ناله ٔ دریا ز بذل بی حسابت.
انوری.
|| خروش. صدا. بانگ. غریو:
زمانی برق پرخنده زمانی رعد پرناله
چنان مادر اَبَر سوک عروس سیزده ساله.
رودکی.
غریب نایدش از من غریو گر شب و روز
به ناله رعد غریوانم و به صورت غرو.
کسائی.
چون ز مرغ سحر فغان برخاست
ناله از طاق آسمان برخاست.
عطار.
|| آواز. (غیاث اللغات). || آوای ادوات موسیقی. صدائی که از آلات موسیقی برخیزد. نغمه. آواز:
لب بیچاده رنگ و ناله ٔ چنگ
می چون زنگ و کیش زردهشتی.
دقیقی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 108).
ز بس ناله ٔ نای و بانگ سرود
همی داد دل جام می را درود.
فردوسی.
سوی طالقان آمد و مرورود
جهان پر شد از ناله ٔ نای و رود.
فردوسی.
همه زیردستان چو گوهرفروش
بماندند با ناله ٔ چنگ و نوش.
فردوسی.
به شادکامی در کاخ تو نشسته به عیش
ز کاخ برشده تا زهره ناله ٔ مزمر.
فرخی.
تا بود شادی جائی که بود زاری زیر
تا بود رامش جائی که بود ناله ٔ بم.
فرخی.
بانگ جوشیدن می باشدمان
ناله ٔ بربط و طنبور و رباب.
منوچهری.
چون که بر آرزوی ناله ٔ زیر و بم چنگ
کس نیارامد بر بی مزه آواز ذباب.
ناصرخسرو.
سرود پهلوی در ناله ٔ چنگ
فکنده سوز آتش در دل سنگ.
نظامی.
|| (اِ) نام نوائی از موسیقی. (آنندراج). || (اصطلاح تصوف) در اصطلاح صوفیه، مناجات. (فرهنگ نظام). || جوی خرد. (غیاث اللغات). رودخانه ٔ کوچک. (آنندراج). رود کوچک. مجرای آب. (ناظم الاطباء).

ناله. [ل ِ] (اِخ) محمد افندی (ملا...) بغدادی متخلص به ناله، از پارسی گویان قرن سیزدهم است و به روایت مؤلف صبح گلشن، وی مدتی در استانبول به سر برده و دربار سلطنتی آنجا مقام و حرمتی داشته و سپس به سال 1317 هَ. ق. رخت عزیمت به هندوستان کشیده و در لکهنو اقامت جسته ودر اواخر عمر به بغداد مراجعت کرده است. او راست:
خواهم که چو با من به صد انداز نشینی
برخیزی و گویم بنشین بازنشینی.
رجوع به صبح گلشن ص 501 و قاموس الاعلام ج 6 شود.

ناله. [ل ِ] (اِخ) از دهات آلان بخش سردشت شهرستان مهاباد است، در 18 هزارگزی جنوب سردشت و 18 هزارگزی جنوب جاده ٔ ارابه رو بیوران به سردشت. در منطقه ٔ کوهستانی و جنگلی معتدل با هوایی سالم واقع است و25 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ سردشت تأمین می شود. محصولش غلات، توتون، مازوج و گلوان است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی آنجا جاجیم بافی است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


شکایت گستر

شکایت گستر. [ش ِ ی َ گ ُ ت َ] (نف مرکب) آنکه عادت وی بر گله و شکایت باشد. || آنکه ناله و زاری کند. (فرهنگ فارسی معین). گله گزار.

فرهنگ فارسی هوشیار

شکایت گستری

‎ گله مندی شکایت، ناله و زاری


آه و ناله

آه و زاری، شکایت کردن


شکایت گستر

‎ آنکه عادت وی بر گله و شکایت باشد گله مند، آن که ناله و زاری کند.

فرهنگ عمید

ناله

صدایی که از درد یا از سوز دل برآید، آواز سوزناک،
شکایت،

معادل ابجد

کنایه از ناله و شکایت نمودن

1067

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری