معنی کندن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
حفر کردن، جدا کردن، کشیدن و از بیخ برآوردن، جدا کردن چیزی که متصل به چیز دیگر است. [خوانش: (کَ دَ) [په.] (مص م.)]
فرهنگ عمید
بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال، حفر کردن: زمین را کند،
جدا کردن چیزی از چیز دیگر: چسب را از روی شیشه کند،
درآوردن لباس: جورابش را کند،
ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ، چوب، یا فلز، حکاکی کردن: نام او را پایین مجمسه کنده بودند،
(مصدر لازم) [مجاز] جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده، ترک کردن،
(مصدر متعدی) خراب و ویران کردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
حفاری، حفر، گود کردن، حکاکی، بریدن، جدا کردن، قطع کردن
فارسی به انگلیسی
Dig, Carve, Excavate, Excavation, Extract, Extraction, Hew, Nip, Pare, Pick, Pluck, Scoop, Tear
فارسی به ترکی
yolmak, sökmek, koparmak, deşmek
فارسی به عربی
اختیار، حفاره، حفر، سحب، عزم، قشره، لغم، مجری
فرهنگ فارسی هوشیار
حفر کردن زمین و مانند آن
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Beziehung (f), Raufen, Zerren, Ziehen, Zug (m), Zugkraft (f), Zupfen, Bergwerk, Grube (f), Mein, Meiner, Meines, Zeche (f)
معادل ابجد
124