معنی کهنگی

لغت نامه دهخدا

کهنگی

کهنگی. [ک ُ ن َ / ن ِ] (حامص) فرسودگی و پارگی. (ناظم الاطباء). رَثاثَت. بِلاء. بِلی ̍. عتاقت. حالت و چگونگی کهنه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا): وَبَد؛ کهنگی جامه. (منتهی الارب). || پیری و سالخوردگی. || قدمت. ضد نوی و تازگی. (ناظم الاطباء).

حل جدول

کهنگی

دیرینگی، فرسودگی

مترادف و متضاد زبان فارسی

کهنگی

دیرینگی، فرسودگی، قدمت،
(متضاد) نوی

فارسی به انگلیسی

کهنگی‌

Antiquity, Obsolescence, Oldness, Staleness, Wear And Tear

فارسی به عربی

کهنگی

زوال

فرهنگ فارسی هوشیار

کهنگی

فرسودگی، پارگی

معادل ابجد

کهنگی

105

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری