معنی کوچکترین واحد زبان گفتاری
حل جدول
واژه پیشنهادی
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) آنکه تها بگفتار اکتفا کند حراف مقابل کرداری: گویی که از نژاد بزرگانم گفتاری آمدی تو نه کرداری. (ناصر خسرو)
لغت نامه دهخدا
گفتاری. [گ ُ] (ص نسبی) آنکه تنها گفتار دارد. مرد حرف. مقابل کرداری:
گویی که از نژاد بزرگانم
گفتاری آمدی تو نه کرداری.
ناصرخسرو.
رجوع به گفتار شود.
کوچکترین
کوچکترین. [چ َ / چ ِ ت َ] (ص عالی) خردترین و کهترین. (ناظم الاطباء). خردترین. صغیرترین. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوچک شود. || کم وسعت ترین و کم حجم ترین. || اندکترین: کوچکترین اطلاعی به دست نیاوردم. || کم سن ترین. (فرهنگ فارسی معین).
نیک گفتاری
نیک گفتاری. [گ ُ] (حامص مرکب) نیکوسخنی. نیک گفتار بودن.
شیرین گفتاری
شیرین گفتاری. [گ ُ] (حامص مرکب) صفت و حالت شیرین گفتار. شیرینی و خوشی بیان. شیرین سخنی و خوش بیانی: در مقام شیرین گفتاری و شیرین کلامی درآیند. (تزوک تیموری، نسخه ٔ خطی، از مجله ٔ دانش سال 2 شماره ٔ 2 ص 83). رجوع به شیرین گفتار و شیرین سخنی شود.
خوب گفتاری
خوب گفتاری. [گ ُ] (حامص مرکب) خوش سخنی. شیرین زبانی. شیرین سخنی:
ز خلق گوی لطافت تو برده ای امروز
به خوبرویی و سعدی بخوب گفتاری.
سعدی.
نرم گفتاری
نرم گفتاری. [ن َ گ ُ] (حامص مرکب) نرم گفتار بودن. رجوع به نرم گفتار شود:
چون که ماهان ز روی دلداری
دید در پیر نرم گفتاری.
نظامی.
اطلاعات عمومی
سلول
معادل ابجد
1499