معنی کوژی

لغت نامه دهخدا

کوژی

کوژی. (اِ) آبگیر. غفچی. آبدان. ژی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوزی و ژی شود.

کوژی. (حامص) دوتایی. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حُدبه. احدیداب. خمیدگی. کوژ بودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
ز کوژی پشت من چون پشت پیران
ز سستی پای من چون پای بیمار.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 217).
و رجوع به کوژ و کوزی شود. || چین و شکن. جعد. شکنج:
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
شکنج و کوژی در زلف و جعد آن محتال.
فرخی.

فارسی به انگلیسی

کوژی‌

Camber, Convexity, Hunch, Hunchback

واژه پیشنهادی

انگلیسی به فارسی

convexity

کوژی

کوژی

کوژی

کوژی، تحدب، همگرایی


Schur convexity

کوژی شور

فرهنگ فارسی هوشیار

دفا

خمیدگی کوژی


حدبا ء

زن کوژی


حنوا

کوژ پشت کوژی

سوئدی به فارسی

konvexitet

تحدب، برامدگی، کوژی،

معادل ابجد

کوژی

1036

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری