معنی کویته

حل جدول

کویته

مرکز ایالت بلوچستان پاکستان


پیشاور ،راولپندی ،لاهور ، اسلام آباد ، کراچی ، کویته

شهری در پاکستان


مرکز ایالت بلوچستان پاکستان

کویته


شهری در پاکستان

کویته

پیشاور، راولپندی، لاهور، اسلام آباد، کراچی، کویته

لغت نامه دهخدا

ساسانیان

ساسانیان. (اِخ) سلسله ٔ شاهنشاهانی که بعد از اشکانیان و تا حمله ٔ تازیان بر ایران حکومت میکردند. خاندان ساسانی بعد از خاندان هخامنشی مقتدرترین و معروفترین سلسله ٔ ایرانی است و دوره ٔ چهارصد ساله ٔ شاهنشاهی ساسانیان تأثیر عظیمی در تکوین ملیت و فرهنگ ایرانی داشت و هنگامی که سخن از ایران باستان و آداب و سنن خالص ملی ایران بمیان می آید هر ایرانی بلافاصله تمدن ساسانی را توأم با تمدن هخامنشی فرایاد می آورد. مؤسس این سلسله اردشیر پور بابک پور ساسان، و آخرین پادشاه آن یزدگرد سوم بود و مدت سلطنت آنان، از کشته شدن اردوان آخرین پادشاه اشکانی [226 م.] تا کشته شدن یزدگرد سوم [652 م. / 31 هَ. ق.] 426 سال بود و در این مدت 35 تن از آنان سلطنت راندند. ساسان جد این خاندان مردی از دودمان نجبا و موبد پرستشگاهی بود که در استخر برای ناهید (آناهیتا) ساخته بودند. زن او [رام بهشت] دختر گوزهر (گوچیهر) از پادشاهان بازرنگی (وازرنگ) بود. بازرنگیان در نیسایه (نسا= بیضا = کاخ سفید) در شمال شیراز حکومت داشتند. بابک پسر ساسان در شهر خیر در کنار دریاچه ٔ بختگان حکومت داشت و با استفاده از خویشاوندی با بازرنگیان پسر خود اردشیر را بمقام ارگبدی شهر دارابگرد رسانید و این مقدمه ٔ پیشرفت این خانواده بسوی قدرت گردید. مقارن این احوال بابک بر گوچیهر شاه شورید و مقر وی نیسایه را گرفت و گوچیهر را کشت و خود بشاهی رسید. اردشیر میخواست پادشاه سرتاسر پارس شود ولی بابک اندیشه ٔ فرزند جاه طلب را دریافت و هراسان شد و نامه ای بحضور شاهنشاه اردوان پنجم نوشت و دستوری خواست که تاج گوچیهر را بر سر فرزند بزرگتر خود شاهپور گذارد. شاهنشاه در پاسخ نوشت که او بابک و پسرش اردشیر را یاغی میشناسد. بابک اندکی بعد از این واقعه درگذشت و شاهپور بجای او نشست و میان او و برادرش اردشیر کشمکش بالا گرفت ولی اردشیر مجبور به اطاعت از برادر بزرگتر شد. اتفاقاً شاهپور بطور ناگهانی بدرود حیات گفت. این حادثه را مشیرالدوله. (در کتاب ایران قدیم ص 151). بسال 212 م. بعلت خراب شدن زیرزمین قصر ملکه همای میداند و کریستنسن. (چ دوم ترجمه ٔ کتاب او ص 107). بسال 208 م. در ضمن حمله به دارابگرد در نتیجه ٔ افتادن سنگی از سقف در خانه ٔ ویرانه ای ذکر میکند.بعد از شاهپور برادران دیگر تخت و تاج را به اردشیرتقدیم کردند و بدینسان مردی به قدرت رسید که تاریخ او را مؤسس حقیقی شاهنشاهی ساسانی میشناسد. اینک پادشاهان ساسانی و خلاصه ای از شرح حوادث روزگار هریک:
1- اردشیر اول (ارت خشتر) [226-241م.] اردشیر اندیشه ٔ شاهنشاهی بزرگی را در سر داشت، ابتدا برادران خود را کشت و طغیان دارابگرد را فرونشاند و بکرمان تاخت و پادشاه آنجا بلاش (ولخش) را گرفت و پسر خود اردشیر را والی آنجا کرد. آنگاه بسال 223م. علم طغیان برافراشت، و پادشاهان خوزستان و عمان را مطیع خود کرد. اردوان آهنگ سرکوبی اردشیر کرد و به پادشاه خوزستان دستور داد اردشیر را بازدارد و به تیسفون فرستد ولی اردشیر پیش دستی کرد ابتدا شاذشاهپور شهریار اصفهان را شکست داد و کشت و آنگاه رو به اهواز نهاد و پادشاه خوزستان را از پای درآورد و ولایت کوچک میشان را (در مصب دجله و کرانه ٔ خلیج فارس) فروگرفت. سرانجام نبرد بزرگی میان اردشیر و شاهنشاه اشکانی که خود فرماندهی سپاه را داشت در جلگه ٔ هرمزدگان خوزستان درگرفت و به روز 28 آوریل 224 م. سپاه اشکانی شکسته و اردوان کشته شد. چندی بعد اردشیر پیروزمندانه وارد تیسفون گردید و به سال 226 م. در معبد ناهید در استخر یا در تنگه ٔ نقش رجب تاجگذاری کرد و عنوان «شاهنشاه ایران » را برگزید، و ایران در تحت تسلط او درآمد ولیکن ارمنستان و گرجستان موقّتاً مستقل ماندند. اردشیر پس از تسخیر سگستان وابرشهر (در خراسان) و مرو و خوارزم و بلخ قدرت خود را بر نواحی شرقی نیز بسط داد و پادشاهان کوشان (دره ٔ کابل و پنجاب) و طوران قزدار (در جنوب کویته) و مکوران (یا مکران) سفیرانی بحضور او فرستادند، و او رابه شاهنشاهی شناختند. آنگاه به ایران بازگشت و به آهنگ جنگ با رومیان به سال 228 م. از فرات گذشت. قیصرروم، الکساندر سِوِر سه سپاه مأمور حمله به ایران کرد، اردشیر هر سه سپاه را درهم شکست و حرّان و نصیبین را گرفت و آنگاه روی به ارمنستان نهاد و خسرو پادشاه آنجا را شکست داد و کشت. اردشیر برای تقویت بنیاد شاهنشاهی ایران کارهای مؤثری انجام داد، با رسمی کردن دین زردشت و تعقیب و کشتار شاهزادگان ساسانی بنیاد سلطنت و حکومت را استوار ساخت. کارهای بزرگ اردشیر را بشرح زیر می توان خلاصه کرد: ایجاد مرکزیت و تبدیل پادشاهان محلی به نجبای درباری، جمعآوری اوستا که از روزگار بلاش اول اشکانی آغاز شده بود، رسمی کردن دین زردشت، تقسیم مردم به طبقات، ایجاد آرامش و ایمنی، زنده کردن سپاه جاویدان داریوش بزرگ، تخفیف کیفرها از جمله منع بریدن دست. اندیشه و سیاست اردشیر را در دو جمله خلاصه کرده اند: بجای آزادی دوره ٔ اشکانی باید نظم و قانون واحدی حکمفرما باشد. دین و دولت بهم بسته اند، یکی بی دیگری نپاید.
2- شاپور نخست (شاه پوهر) [241- 271 م.]، شاپور بعد از مرگ پدر جانشین او شد و مطابق یک سنت باستانی که تاجگذاری در نخستین نوروز پس از جلوس شاه انجام میگرفت در 242 م. رسماً تاج گذاری کرد. در آغاز پادشاهی او ارمنستان و حّران شوریدند. ارمنستان را به آسانی و حران را بعد ازمحاصره ٔ ممتد و بکمک دختر پادشاه آنجا بازگرفت. آنگاه در سالهای 241- 244 م. با رومیان جنگید. در این جنگها ابتدا نصیبین و انطاکیه را گرفت ولی چون گردین بامپراطوری روم رسید و خود بجنگ شاپور آمد سپاه ایران در سوریه شکست خورد و نصیبین از دست رفت و تیسفون در محاصره افتاد. سرانجام با شورش رومیان و خلع گردین جانشین او با شاپور پیمان صلح بست و ارمنستان و بین النهرین جزو ایران گردید. دومین جنگهای شاپور از 258 تا260 م. طول کشید. این بار ابتدا شاپور به پیروزیهای درخشانی رسید. والرین امپراتور سالخورده ٔ روم را اسیر کرد و مردی بنام سیریادیس را به امپراطوری روم گماشت و لقب قیصر بدوداد و این حادثه در آن روزگاران انعکاس شگرفی در جهان داشت. شاپور بعد از فتح انطاکیه و کاپادوکیه آهنگ ایران کرد ولی در راه اذینه (اذناتوس) پادشاه تدمر که از آن پیش از شاپور خشونت دیده بود بهمدستی تازیان بادیه نشین به انتقام حادثه ٔ پیشین و به امید غنائم بیکران بدشمنی راه بر او ببست و سپاه او را تار و مار کرد و حتی بعضی از زنان شاپور را به اسارت گرفت ودر تعقیب سپاهیان ایران تیسفون را محاصره کرد و سپس شامات را گرفت و با روم متحد شد. شاپور از شاهان بزرگ ساسانی است. او بدست مهندسان و اسیران روم سد شادروان را در شوشتر بر رود کارون ساخت و نیز شهر شاپوررا در نزدیکی کازرون بناکرد. بنای نیشابور و جندی شاپور را نیز بدو نسبت داده اند. پدید آمدن مانی [بسال 242 م.] در روزگار او بود. مرگ او بسال 271 م. روی داد.
3- هرمزد اول [272- 273 م.] بعد از پدر برتخت نشست، هرمزد پیش از سلطنت اردشیر نام داشت. وی بانی شهرهرمزداردشیر در خوزستان است که بعدها تازیان آن را سوق الاهواز نامیدند. مانی را که از ایران رفته بود به ایران خواست و در کاخ خود در دستگرد جای داد و نواخت.
4- بهرام اول [272- 275 م.] وی بعد از برادر بتخت نشست. در روزگار او زنوبیا شاهبانوی تَدمُر زن اذینه از ایران یاری خواست. بهرام سیاست غلطی در پیش گرفت. بدین صورت که سپاه اندکی روانه کرد و در نتیجه هم تدمر بدست رومیان افتاد و هم ارلین امپراطور روم از مداخله ٔ ایران رنجید و بقصد کینه جوئی مردم آلان را بر آن داشت که از طرف قفقاز به ایران تاختند. ولی ارلین پس از ورود به بیزانس [275 م.] و اندکی بعد بهرام در گذشت. به دستور این شاه، مانی را گرفتند و زنده پوست کندند و در جندی شاپور برای تماشای مردم به تیری آویختند.
5- بهرام دوم [275- 282 م.] بعد از پدرپادشاه شد. ابتدا ستمگر و خونریز بود و چون کنگاشی برای خلع او کردند به اندرز موبدی رفتار خود را تغییر داد. از کارهای او مطیع کردن سکاهای سیستان و افغانستان بود که بتحریک و همدستی برادرش هرمزد فرمانروای خراسان طغیان کرده بودند. در همین سالها کاروس امپراطور روم در اجرای نقشه ٔارلین به مرزهای شمالی ایران تاخت و با سارماتها جنگید بعد بین النهرین و حتی تیسفون را گرفت ولی در یک روز طوفانی بدنبال یک رعد و برق او را مرده یافتند، و سپاه روم آن را نشانه ٔ خشم خدا دانستند و عقب نشینی کردند.
6- بهرام سوم [282 م.] پسر هرمز بعد از وفات بهرام دوم بتخت نشست و چون در حیات پدرش پس از تسخیر سیستان به حکومت آنجا منصوب گشت به سکانشاه مشهور بود و چند ماهی بیش سلطنت نکرد.
7- نرسی (نرسه) [282- 301 م.] نرسی پسر شاپور اول است و بعضی او را پسر بهرام سوم دانسته اند. در دوره ٔ او جنگهای شدیدی بر سر ارمنستان با رومیان درگرفت دیو کلسین امپراطور روم تیردادرا بپادشاهی ارمنستان گماشت ولی نرسی او را از آنجابیرون راند. دیوکلسین، گالریوس سردار معروف را بسوی ایران فرستاد. نرسی در 296 م. رومیان را در هم شکست و تیرداد و گالریوس گریختند. ولی سال بعد گالریوس نرسی را در ارمنستان شکست داد و پیمان صلحی بسته شد (297 م.) که بموجب آن پنج ولایت واقع در ساحل غربی دجله: ارزون، مک، زابده، رحیمیه، کردو بروم واگذار شدو گرجستان تحت حمایت روم و ارمنستان خارج از منطقه ٔنفوذ ایران شناخته شد. و این بدترین پیمانی بود که نظیر آن را در دوره ٔ اشکانی و بعد از آن با روم نبسته بودند. نرسی بعد از انعقاد این پیمان دیگر نتوانست سلطنت کند، استعفا کرد و چندی بعد از غم بمرد (301 م.).
8- هرمز دوم [301- 310] وی بعد از پدر بتخت نشست. دادگری کرد و در آبادانی ایران کوشید. در 310 م. در جنگ با اعراب کشته شد.
9- آذرنرسی (آذرنرسه) [310 م.] بعد از پدر به تخت نشست و چون خونریز و بیدادگر بود بزرگان و نجبا او را کشتند و پسرش را کور کردند [310 م.] و چون پسری در خاندان سلطنت نبود تاج شاهی را در خوابگاه شاهبانو زن هرمز آویختند و پسر بدنیا نیامده را بشاهی شناختند.
10- شاهپور دوم (بزرگ = ذوالاکتاف = هوبه سنبا) [310- 379 م.] وی پیش از زادن نام شاهی یافت ولی از 16 سالگی رسماً زمام امور را بدست گرفت. در دوره ٔ او قسطنطین امپراطور روم دین مسیح را رسمیت داد و از این راه عامل جدیدی برای دشمنی میان ایران و روم فراهم آمد. از خوشبختی شاپور، قسطنطین درگذشت و در ارمنستان بعلت حمایت تیرداد از دین جدید مردم از او بیزار شدند. شاپور جنگ هائی با روم آغاز کرد که دوازده سال [338- 350 م.] بطول انجامید. در همین میان قبائل هون (خیون) بمشرق ایران تاختند و بعد از هفت سال [350- 357 م.] جنگ، شکست قطعی خوردند و گروم بات پادشاه آنان با گروهی سپاه درجنگهای دوم شاپور با رومیان شرکت جست. در آغاز این جنگها شاپور در بهار 360 م. دژآمد (دیاربکر) را بعد از مقاومت شدید، و نیز بزابد را تسخیر کرد. چون یولیان امپراطور روم شد در 363 با صدهزار مرد از سوریه آهنگ ایران کرد و از فرات گذشت و تیسفون را محاصره کرد ولی در جنگهای بعدی به تیر یک مرد ایرانی از پای درآمد و یکی از سرداران روم به نام یویان به فرماندهی سپاه برگزیده شد، و بموجب یک پیمان صلح پنج ولایتی که نرسی از دست داده بود به اضافه ٔ نصیبین و سنجار به ایران واگذار شد و دولت روم از مداخله در ارمنستان دست برداشت. سومین جنگهای شاپور با روم در دوره ٔ والن سین امپراطور بعدی برسر ارمنستان و گرجستان درگرفت و بموجب پیمان صلح (376 م.) هر دو دولت تعهد کردند در امور آن دو کشور مداخله نکنند. شاپور بزرگ بعد از 70 سال سلطنت در 379 م. درگذشت.
11- اردشیر دوم [379- 382 م.] ظاهراً برادر شاپور بزرگ و مردی نیک فطرت ولی سست رای بود و در سال چهارم سلطنت بوسیله ٔ بزرگان و نجبا خلع گردید.
12- شاپور سوم [382- 388 م.] وی پسر شاپور بزرگ بود و بعد از اردشیر بتخت نشست. در دوره ٔ او ارمنستان میان ایران و روم تقسیم شد. قسمت بزرگ شرقی جزو ایران و قسمت کوچکتر غربی از آن روم شد و در هر دو قسمت شاهزادگان اشکانی بحکومت معین شدند (384 م.).
13- بهرام چهارم [388 -399 م.] بعد از برادر برتخت نشست و چون در زمان پدر والی کرمان بود معروف به کرمانشاه است. در روزگار او خسرو والی ارمنستان ایران، بتحریک تئودس یاغی شد. بهرام سپاهی به ارمنستان فرستاد، خسرو را گرفتند و به ایران آوردند و در دژ فراموشی زندانی کردند و بهرام، شاپور برادر والی معزول را بجای او گماشت. در روزگار بهرام، تئودس امپراطور، روم را بدو قسمت غربی و شرقی تقسیم کرد. بهرام در شورشی که در سپاه روی داد کشته شد.
14- یزدگرد اول (بزهکار) [399- 420 م.] پسر شاپور سوم است و چون میخواست از نفوذ بزرگان و موبدان بکاهد او را بزهکار (اثیم) نامیده اند. در مقابل، مورخان غربی وی را به علت مهربانی با مسیحیان ستوده اند. در دوره ٔ او آرکادیوس امپراطور روم شرقی تئودوس ولیعهد خردسال خود را در تحت حمایت یزدگرد قرار داد و نفوذ شاهنشاه ایران در تقویت امپراطوری تئودس مؤثر بود. فوت یزدگرد را بعضی در نزدیکی دریاچه ٔ سو (چشمه سبز نیشابور) از لگد اسب آبی شمرده اند، و برخی آن را در نتیجه ٔ سؤقصدی دانسته اند. بعد از یزدگرد پسرش شاپور که در ارمنستان حکومت داشت خواست بر جای پدر نشیند ولی بزرگان و نجبا او را کشتند و یکی از خویشان یزدگرد را که خسرو نام داشت بر تخت نشاندند.
15- بهرام پنجم (گور) [420- 438 م.] بهرام گور که بسرپرستی نعمان ملک حیره در کاخی بنام خورنق پرورش یافته بود، بنا به یک روایت معروف تاج شاهی را از میان دو شیر بچنگ آورد. در روزگار او طایفه ای از هونهای سفید بنام (هیاطله = هپتالیان) به سال 425 م. به مرزهای شمال خاوری ایران تاختند. بهرام خود نهانی و بشتاب بر سر مهاجران رفت و آنان را درهم شکست و خاقان آنان را کشت و تاج او را به غنیمت به آتشکده ٔ آذرگشنسب واقع در شهر شیز فرستاد. در دوره ٔ بهرام جنگهائی نیز با روم شرقی بعلت وضع مسیحیان ایران درگرفت که بپیروزی ایران پایان یافت و بموجب یک پیمان صلح صد ساله آزادی مسیحیان در ایران و زردشتیان در روم تعهد شد. (422 م.). پیوستگی کامل ارمنستان به ایران در زمان بهرام واقع گردید. بهرام به شکار گورخر علاقه ٔ وافر داشت و گویند جان بر سر این هوس نهاد و روزی در شکارگاه در باطلاقی فرورفت.
16- یزدگرد دوم [438- 457] پسر بهرام گور بعد از پدر برتخت نشست. وی نیز گرفتار تاخت و تاز هیاطله بود. در دوره ٔ او رواج سریع مسیحیت در ارمنستان موجب نگرانی شد. خطی که میسروپ ارمنی اختراع کرده بود (397 م.) مبانی ملی ارامنه را استوار و آنان را به پافشاری تشویق میکرد. مهرنرسی وزیر ایران اعلامیه ای در رد مسیحیت صادر کرد و روحانیون مسیحی ارمنی پاسخی بدان منتشر کردند. در جنگهای یزدگرد واردان مامی کنی سردار ارمنی کشته شد و پیشوای روحانی ارامنه با ده کشیش اسیر شدند و چون اکثریت مردم هنوز بدین زردشت بودند آتشکده ها از نو روشن شدو آرامش برقرار گردید. بموجب پیمانی که با روم شرقی بسته شد تئودوس امپراطورپذیرفت که سالانه مبلغی به ایران بپردازد و ایران پادگانی در دربند قفقاز برای ایمنی روم و ایران نگاه دارد.
17- هرمز سوم [457- 459 م.] پسر بزرگ یزدگرد، بعد از مرگ او برتخت نشست ولی برادر کوچکتر او بنام فیروز ادعای سلطنت کرد و سرپرست او رهام از دودمان مهران در ری به هرمز حمله کرد و او را کشت. در مدت جنگ دو برادر مادرشان دینگ در تیسفون سلطنت میکرد.
18- فیروز اول [459- 483 م.] بعد از برادر به شاهی نشست، در روزگار او بدبختی از هر سوی به ایران روی آورد. ابتدا خشکسالی دیریازی (که مدت آن را هفت سال نوشته اند) پیش آمد. فیروز بحسن تدبیر بلا بگردانید و بی تخفیف مالیاتها و نظارت در توزیع خواربار در آسایش مردم کوشید. ولی تاخت و تاز هیاطله نام و زندگانی او را بر باد داد. فیروز اگر چه کیداریان را مغلوب کرد اما در جنگ باخشنواز یاخشیون پادشاه هیاطله، اسیر شد و بوعده ٔپرداخت غرامت رهائی یافت و فرزندش کواد (غباد) دو سال بگروگان بود. در جنگ بعدی فیروز و سپاهش بصحرای بی آب و علفی افتادند و نابود شدند و هیاطله تا مرو و هرات را فروگرفتند. و ایران دچار زبونی و خواری شد. از آثار فیروز دیواری درشمال ایران (از دریای خزر در امتداد گرگان رود) است که در مقابل هیاطله کشیده است.
19- بلاش (ولاش) [484- 487 م.] پس از برادر بکمک سردار معروف زرمهر (معروف به سوخرا) از خاندان بزرگ قارن و حکمران سکستان بسلطنت رسید. و در دوره ٔ سلطنت او قدرت بدست سوخرا بود. سوخرا باهیاطله صلح کرد و ایران متعهدشد سالانه مبلغی به خشنواز بپردازد. آنگاه زریر (زارن - زاره) برادر شاه طغیان کرد و چون واهان حکمران ارمنستان بلاش را در سرکوبی زریر یاری کرد دین عیسوی در ارمنستان برسمیت شناخته شد. بلاش بعد از چهار سال پادشاهی بعلت وضع بد کشور و ناخرسندی بزرگان (ظاهراً بتحریک سوخرا) خلع و نابینا شد و کواد پسر پیروز بسلطنت رسید.
20- قباد اول (غباد - کواذ) [487- 531 م.] وی پسر فیروز است و از شاهان توانا و با تدبیر ساسانی است. در زمان بلاش برای تصاحب تخت و تاج نزد هیاطله رفت و بعد از سه سال باسپاهی روی به ایران نهاد. ورود او با خلع بلاش مصادف شد و او با مسالمت برتخت نشست. آغاز پادشاهی او مصادف با رواج شعبه ای از دین مانی بنام مزدکیه (زردشتگان = درست دین) شد. وضع نابسامان اجتماعی ایران که ناشی از شکستهای فیروز اول و ضعف و ناتوانی بلاش بود زمینه را برای افکار مزدک پسر بامداد آماده کرده بود. قباد ابتداء برای درهم شکستن نفوذ موبدان و نجبا روی خوشی به آن افکار نشان داد، ولی موبدان و اشراف (مخصوصاً هواخواهان سوخرا که بفرمان قباد کشته شده بود) همدست شدند و او را خلع و در دژ فراموشی (زندان انوشبرد) در خوزستان بازداشتند و برادرش جاماسب را بر تخت نشاندند. (498 م.) قباد از زندان بهمدستی زنش و سرداری بنام سیاوش بدیار هیاطله گریخت و سپاهی به ایران کشیدو جاماسب را بر کنار کرد و دوباره برتخت نشست (502 م.) این بار در برابر موبدان و نجبا و نیز در حمایت از مزدکیان شیوه ٔ احتیاط در پیش گرفت حتی بسال 528 م. که مزدکیان اصرار داشتند با توطئه قباد را وادار کنند که پسرش کاوس (پتشخوار گرشاه) را به ولیعهدی برگزیند بکمک پسرکوچکترش خسرو (انوشیروان) سران آن فرقه را قتل عام کرد. قباد بعد از ده سال جنگ با هیاطله [503- 513 م.] آن قوم را مغلوب و منکوب کرد بطوری که از آن ببعد دیگر خطری از آن سو متوجه ایران نگردید. در دو سلسله جنگ با روم یکی در 503 م. در دوره ٔ آناستاس و دیگری در 531 م. در دوره ٔ یوستی نین دولت بیزانس (روم شرقی) را نیز شکست داد. قباد بنیادگذار یک رشته اقدامات عمرانی است که در دوره ٔ پسرش انوشیروان بثمر رسید و بنام او معروف گردید.
21- خسرو اول (انوشیروان دادگر) [531- 579 م.] بزرگترین شاهنشاه ساسانی، سرداری دلاور و سیاستمداری مدبر بود. بعد از جلوس با تجدید نظر در مالیاتها و استواری بنیاد سپاه بتقویت اساس مملکت کوشید. ابتدا بکمک وزیرش مهبود بر دو برادرش کاوس و جم (جام =ژم) پیروزی یافت. آنگاه مزدکیان را کشتار و ریشه کن کرد. و با سرکوبی هیاطله و خزرها مرزهای ایران را ایمنی بخشید. در آغاز سلطنت بسال 532 م. با یوستی نین پیمان صلح و اتحاد بست ولی بعد از آنکه از اصلاحات داخلی فراغی یافت ببهانه ٔ اینکه قیصر روم در ستیزه ٔ منذربن نعمان پادشاه حیره (تحت حمایت ایران) با حارث بن جبله امیرغسان بدون آگاهی ایران مداخله و داوری کرده است به آهنگ جنگ با روم از فرات گذشت و انطاکیه را فروگرفت و پس از دریافت غرامت و قرار پرداخت مبلغی سالانه بوسیله ٔ رومیان با آنان صلح کرد (540 م.) وی یک بار دیگر بر سر لازیکا بارومیان جنگید. و بعد از بستن یک پیمان صلح پنج ساله با خاقان ترک متحد شد و به سرزمین هونهای سفید (هیاطله) لشکر کشید و آن سرزمین فتنه خیز را میان خود و ترکان تقسیم کرد و جیحون مرز ایران قرار گرفت و نواحی باختر، طخارستان، زابلستان، رخج جزو ایران شناخته شد. وقتی که ابرهه سردار مسیحی حبشی یمن را تصرف کرد وسیف بن ذی یزن از شاهزادگان حمیر به ایران پناه جست، وهرز سردار ایرانی را به یمن فرستاد و حبشیان را از آنجای بیرون راند (570م.) خاقان ترک ببهانه ٔ اینکه سفیرش در ایران مسموم شده با دولت روم متحد شد (569 م.) و بمرز ایران تاخت و بعد در 571 م. رومیان را تحریک بحمله به ایران کرد. در سومین جنگ با روم شرقی [572- 579 م.] انوشیروان با وجود پیری خود به مقابله ٔ رومیان رفت و نصیبین را باز گرفت و اطراف انطاکیه را آتش زد و شکست رومیان چنان بود که یوستی نین دوم مجبور به استعفا شد و جانشین او کنت تیبریوس با پرداخت مبالغی غرامت صلح کرد. مرگ انوشیروان در 579م. جنگهای ایران و روم را ناتمام گذاشت. روزگار انوشیروان آخرین دوره ٔ درخشان قدرت و عظمت ایران باستان بود.
22- هرمز چهارم (ترک زاد) [579 -590 م.] بسال 579 تکیه بر جای پدر زد و جنگ با رومیان را تا 589 م. ادامه داد. در اثنای جنگ با روم ترکان به ایران تاختند و بهرام چوبین سردار دلاور ایرانی مأمور سرکوبی ترکان شد و آنان را تار و مار کرد وخاقان ترک را کشت و پسرش را اسیر کرد. آنگاه مأمورجنگ با رومیان شد و شکست خورد و هرمز تحقیرش کرد، شورید و رو به تیسفون نهاد. و چون بزرگان و نجبای پایتخت نیز از هرمز ناخشنود بودند ضد او برخاستند. هرمزگریخت ولی وستهم و بندوی برادران زنش او راگرفتند وابتدا نابینا کردند و بعد کشتند.
23- خسرو دوم (پرویز) [590- 627 م.] بعد از پدر بپادشاهی رسید ولی بهرام چوبین پسر بهرام گشنسب از مردم ری و از خاندان مهران که مدعی بود نژادش به اشکانیان میرسد بعزم سرکشی روی به پایتخت نهاد. خسرو تیسفون را ترک کرد و بهرام به پایتخت درآمد و بنام «بهرام ششم » بر تخت نشست (591 م.) خسرو به روم رفت و موریکیوس قیصر روم او را به سپاهی مدد کرد به این شرط که شهر دارا و میافارقین به روم واگذار گردد. بهرام که مردم و موبدان دل خوشی از وی نداشتند در گنزک آذربایجان در برابر خسرو شکست خورد و به ترکان پناه برد و در بلخ بیاسود و چندی بعد گویا بتحریک خسرو کشته شد. جنگهای خسرو با روم [603- 627 م.] و پیروزیهای درخشان او آخرین جلوه ٔ عظمت سپاه ایران است. چون در سال 603 م. موریکیوس کشته شد و پسرش فکاس به ایران پناه آوردخسرو قیصر جدید را به رسمیت نشناخت و آهنگ روم کرد و شهرهای دارا و آمد (دیاربکر) و ادس و حران را گرفت و سپاه دیگری از آذربایجان به کاپادوکیه حمله بردندو فریگیه و دو ولایت دیگر آسیای صغیر را غارت کردند.این فتوحات وضع داخلی روم را درهم ریخت و هرقل زمام کارها را در دست گرفت. بسال 611 م. خسرو انطاکیه و دمشق را گرفت و صلیب عیسی را به ایران فرستاد. و شهربراز سردار بزرگ ایران بمصر تاخت و اسکندریه را گرفت (616 م.). شاهین سردار دیگر ایرانی کالسدن را در نزدیکی قسطنطنیه گرفت و ایران تقریباً به حدود زمان هخامنشی ها رسید (617 م.). خزانه ٔ روم که به قرطاجنه حمل میشد به دست خسرو افتاد و معروف به گنج باد آورد گردید. به سال 622 م. هرقل از بغاز هلس پونت (داردانل) گذشت و بعد از یک رشته جنگها سرانجام در دستگرد بیست فرسنگی تیسفون خسرو رو به گریز نهاد. این حادثه هیجانی در تیسفون میان نجبا و مردم برانگیخت و مخصوصاً رفتار بد خسرو با شهربراز و توهین به نعش شاهین دوسردار دلاور ایرانی وضعی پیش آورد که خسرو را خلع و زندانی کردند و بعد از چندی کشتند (628 م.). خسروپرویز آخرین شاهنشاه بزرگ ساسانی بود و دریغ که ضعف نفس و غرور و خودپسندی و ستمکاری او موجب شد که نه تنهاایران نتوانست از فتوحات نخستین او بهره ای برد بلکه جنگهای بی حاصل او زمینه را برای انقراض شاهنشاهی ساسانی فراهم آورد.
24- قباد دوم (شیرویه) [627- 629 م.] شیرویه پسر خسرو پس از پدر بنام قباد دوم بر تخت نشست و دو سال و چند ماه سلطنت کرد. وی با رومیان صلح کرد. مرزهای دو کشور به حال قبل از جنگهای خسرو درآمد و اسیران دو جانب آزاد شدند و صلیب مسیح برومیان باز داده شد. شیرویه ابتدا به عدل رفتار میکرد ولی سرانجام 17 برادر خود را کشت و خود نیز به بیماری طاعون در گذشت.
25- اردشیر سوم و شهربراز [629 م.] بعد از شیرویه فرزند هفت ساله ٔ او را به نام اردشیر سوم بر تخت نشاندند وماه آذر گشنسب نایب السلطنه شد. شهربراز سردار معروف خسروپرویز لشکر به تیسفون کشید و اردشیر را بعد از یکسال و نیم سلطنت کشت و با اینکه از خاندان سلطنت نبود بپیروی از بهرام چوبین و وستهم بر تخت نشست ولی چند تن از نجبای هواخواه خاندان ساسانی از جمله ماهیار، و زادان فرخ، و پوس فرخ قیام کردند و شهربراز غاصب را کشتند.
26- خسرو سوم [629 م. / 7 هَ.] بعد از شهر براز، پسر قباد برادرزاده ٔ خسرو پرویز بنام خسرو سوم در شرق ایران بر تخت نشست ولی فرمانفرمای خراسان او را کشت.
27- جوانشیر[629 م.] و در همان سال جوانشیر پسر خسروپرویز نیز شاهی یافت. کریستنسن از کسی بنام فرخ زاد خسرو، نام میبرد که شاید همو باشد.
28- بوران [630 م.] در تیسفون دیهیم شاهی را بر سر بوران دختر خسروپرویز نهادند و پوس فرخ وزارت یافت. بوران بعد از یکسال و چهار ماه سلطنت و بستن پیمان قطعی صلح با رومیان درگذشت.
29- گشنسب بنده [631 م.] بعد از بوران گشنسب بنده برادر خسرو سوم و پسر قباد برادرزاده ٔ خسرو پرویز سلطنت یافت.
30- آزرمیدخت [631 م.] سلطنت وی چندماه بیش نپائید. سپهبد فرخ هرمز ملکه را بزنی خواست. و آزرمیدخت در نهان وسائل کشتن او را فراهم آورد. رستم پسرفرخ هرمز سپاه بتیسفون کشید و آزرمیدخت را خلع و نابینا کرد.
31- هرمز پنجم [631 م.] نوه ٔ خسروپرویزبود.
32- خسرو چهارم [631 م.] نوه ٔ خسروپرویز بود.
33- فیروز دوم [631م.] نوه ٔ انوشیروان بود. کریستنسن سلطنت کوتاه او را به قید تردید بین بوران و آزرمیدخت ذکرمیکند.
34- خسروپنجم [631] نوه ٔ انوشیروان بود.
35- یزدگرد سوم [632- 652 م.] پسر شهریار (نوه ٔ خسروپرویز) جوان بی تجربه ای بود که در سال 632 م. (= 10 هَ.) بسلطنت برگزیده شد. دوره ٔ بیست ساله ٔ سلطنت او مصادف با نهضت عرب یکی ازبزرگترین حوادث تاریخی ایران گردید که به شاهنشاهی ساسانی پایان داد. در آغاز سلطنت یزدگرد همه ٔ موجبات انقراض فراهم شده بود. سیاست نظامی جدیدی که از دوره ٔ انوشیروان در پیش گرفته شده و آن مبنی بر دادن اختیار به سپهبدان و مرزبانان محلی بود قدرت شاهنشاهی ساسانی را متزلزل کرده و یک نوع ملوک الطوایفی بوجود آورده بود. نفوذ خطرناک نجبا و موبدان وضع را نابسامان میداشت. سلطنت 12 تن در 4 سال فاصله ٔ مرگ خسروپرویز و جلوس یزدگرد اعلام خطر شومی برای ایران بود. فرسودگی سپاه پس از جنگها و شکستهای خسروپرویز نیروی مقاومت ملی را تضعیف کرده بود. پراکندگی اندیشه ها و هرج و مرج سیاسی و کثرت ستم و بیداد و پریشانی و درویشی مردم ناایمنی محسوس پدید آورده بود. اعراب تازه نفس مسلمان به امید غنائم دنیوی و بهشت اخروی به چنین کشوری تاختند و بنیاد آن را برانداختند. در سال 633 م. (12 هَ.) خالدبن ولید بدستور عمر در کرانه ٔ خلیج فارس بمرز ایران تجاوز کرد و هرمز مرزدار ایران را کشت و جنگی روی داد که آن را جنگ پل نامند. آنگاه در ساحل فرات رو به شمال نهاد و در الیس سپاهیان ایران را درهم شکست و از خون اسیران جوئی براه انداخت. سال بعد در «جنگ پل » بهمن سرکرده ٔ ایرانی بدستور رستم فرخ هرمز اعراب را شکست شدیدی داد و مثنی بن حارثه ٔ شیبانی سردار عرب زخمی برداشت که بدان مرد. اما در جنگ بعدی در «بویب » باز هم پیروزی از اعراب بود در سال 635م. (14 هَ.) عمربن خطاب سپاهی مرکب از سی هزار تن به سرداری سعدبن ابی وقاص به ایران فرستاد. در 636 م. (14 هَ.) در جنگ چهار روزه ٔ معروفی در قادسیه نزدیک کربلا رستم سردار بزرگ ایران کشته شد و سپاه ایران بسختی شکست خورد و درفش کاویان بچنگ اعراب افتاد. وقتی که اعراب آهنگ تیسفون کردند یزدگرد پایتخت را رهاکرد و تازیان با بهت و حیرت وارد آنجای شدند. در 637 م. (16 هَ.) سپاه ایران بسرداری مهران رازی در جلولا با مهاجمان جنگید و باز ایرانیان شکست خوردند. ازآن ببعد اعراب مدتی را بتسخیر شهرهای باقیمانده ٔ بین النهرین گذراندند. دفاع دلیرانه ٔ هرمزان سردار ایرانی از اهواز (19 هَ.) ثمری نداد. شوشتر نیز بعد از 18 ماه محاصره بچنگ دشمن افتاد. در سال 642 م. (21 هَ.) ایرانیان بفرماندهی پیروزان سردار سالخورده ٔ ایرانی آخرین بار در نهاوند با تازیان روبرو شدند. با اینکه نعمان بن مقرن سرکرده ٔ عرب کشته شد ایرانیان بسختی شکست خوردند و راویان عرب این فتح را «فتح الفتوح » نامیده اند. از آن ببعد یزدگرد هرگز نتوانست خود مقاومت ثمربخشی در برابر مهاجمان نشان دهد و دفاع ایالت شرقی و شمالی و جنوبی بدست دلاوران محلی افتاد. استمداد یزدگرد از فغفور چین و خاقان ترک نیز بی نتیجه بود. در ده سال بعد از جنگ نهاوند ایالات دیگر یکی بعد از دیگری بچنگ مهاجمان میافتاد. تنها تبرستان تا نیمه ٔ سده ٔ دوم هجری (769 م.) پایداری کرد و حکومت آنجای با سلسله ٔ سپهبدان بود که نژاد از خاندان قارن پهلو پارتی داشتند. یزدگرد شهر بشهر بسوی مشرق ایران میگریخت تا بسال 31 هجری (652 م.) در مرو از بداندیشی ماهوی سوری، مرزبان آن دیار به آسیابانی پناه برد و آسیابان خاک وجودش را به باد فنا داد. پیکرش را یک اسقف نصاری از مرورود گرفت و در طیلسانی مشک آلود به خاک سپرد. فیروز پسر یزدگرد در طخارستان بنام فیروز سوم برتخت نشست و بموجب روایات چینی فغفور چین نیز وی را به این عنوان شناخت.نام کشور فیروز را در کتب چین «تزی لینگ » نوشته اند. بعدها فیروز از فشار اعراب به چین رفت و بسال 57 هَ. در چان کان آتشکده ای ساخت و در 672 م. درگذشت و پسری بنام نرسی از وی برجای ماند. در سال 728- 729 م.خسرو نامی از اخلاف یزدگرد سوم با ترکان همدست شد تاسلطنت را بدست آورد ولی بمقصود نرسید. یزدگرد پسر دیگری بنام بهرام و سه دختر بنامهای ادرک و شهربانو ومردآوند داشت و بروایت شیعیان شهربانو همسر امام حسین (ع) گردید و نه امام شیعیان از فرزندان او هستند.
تمدن دوره ٔ ساسانی: سلسله ٔ ساسانی یکی از دو شاهنشاهی بزرگ ایران باستان است که بعلت تمدن درخشان وآثار عظیم هنری و پیروزیهای بزرگ در جنگ با روم بزرگترین امپراطوری جهان کهن، و وجود شاهنشاهان بزرگی چون اردشیر، شاپور، بهرام گور، انوشیروان و جلال و شکوه دربارخسروپرویز و گنجهای افسانه ای او موضوع آثار فراوانی در ادبیات شرق عموماً، و در ادبیات ایران خصوصاً گردیده است. حادثه ٔ مهم ودیریاز روزگار ساسانیان «جنگ با روم » و آنهم بیشتر بر سر مسئله ٔ «ارمنستان » بود و همین حوادث موجب تضعیف این دو قدرت عظیم گردید و زمینه را برای چیرگی تازیان فراهم ساخت. سلسله ٔ ساسانی علاوه بر ایران کنونی، بین النهرین و ارمنستان و اران و ماوراءالنهر و نیز در مشرق تا رود سند را در دست داشتند. در آن دوره ایران بچندین کوره (یا استان) تقسیم شده و هر استان مرکب از چند تسو (طسوج) بود. حکمرانان کل را شترپان، مرزبان، شهردار، بذخش مینامیدند و بعضی از آنان عنوان و لقب خاصی داشتند. پایتخت ساسانیان تیسفون (مدائن) واقع در مشرق دجله بود وخسروپرویز از سال 603 م. در دستگرد خسرو، واقع در 107 هزارگزی شمال خاور تیسفون اقامت گزید. پادشاهان ساسانی علاقه ٔ فراوانی به آبادانی داشتند و بنای شهرهای زیادی را به آنان نسبت داده اند. مشهورترین بنای ساسانی «طاق کسری » است. جامعه ٔ دوره ٔ ساسانی بر دو پایه ٔ خون و خاک (خانواده و مالکیت) استوار بود و مزدک برای برهم زدن آن ارکان قیام کرد و توفیقی نیافت. بطوری که از «نامه ٔ تنسر» و سایر منابع برمی آید در روزگار ساسانیان جامعه ٔ ایران بچهار طبقه از مردم تقسیم میشد: 1- آتوربانان (= روحانیان): (داوران - موبدان - هیربدان - وردبدان - مغان - دستوران). 2- ارتشتاران (سپاهیان). 3- دبیران (کارکنان ادارات). 4 -واستریوشان (روستائیان)، هوتخشان (صنعتگران). هریک از این اصناف رئیسی داشت. طبقات ممتاز در آغاز عهد ساسانی که یادگار نظام دوره ٔ اشکانی بود از کتیبه ٔ حاجی آباد چنین برمی آید:
شهرداران (امراء دولت)، واسپوهران (بزرگزادگان)، وزرگان (بزرگان = العظماء)، آزادان (احرار = نجبای متوسط)، نژادگان (نجبا = اهل البیوتات) از طبقات فروتر: اسواران (ظاهراً احرار) و کدخدایان و دهقانان. (رؤسا و مالکان اراضی و قری) را نام برده اند. از دودمانهای نامدار دوره ٔ ساسانی: قارن (در حوالی ری)، سورن (در سیستان)، سپاهبد (در دهستان و گرگان)، اسپندیاد (اسفندیار) و مهران (در اطراف ری) شهرت و اعتبار داشته اند. فهرست صاحبان مناصب عالی در روزگار ساسانیان بطوری که کریستنسن و اشتاین از رساله ٔ پهلوی سورسخون و تاریخ یعقوبی و مروج الذهب مسعودی و فارسنامه و منابع دیگر استخراج کرده اند چنین است: پس واسپوهر (ولیعهد)، وزرک فرمذار= دراندرزبد= هزاربد (وزیر اعظم)، موبدان موبد= مغان اندرزبد (روحانی بزرگ)، مسمغان = مغان مغ (موبد بزرگ مقیم دماوند)، هیربذان هیربذ (رئیس آتشکده ها)، داوران داور= شهر داور (قاضی القضاه)، ایران سپاهبد (فرمانده سپاه)، پاذگوسبان (فرمانده تابع سپاهبد)، مرزبان (فرمانفرمای ایالت و نایب سپاهبد)، کنارنگ (لقب فرمانده ٔ نظامی شرق)، ارگبد (دژبان = قلعه بیگی). هتخش بذ= و استریوش بذ (رئیس کشاورزان و کارگران و پیشه وران)، واستریوشان سالار (رئیس مالیات ارضی)، استبد (رئیس تشریفات)، ایران انبارگبد (رئیس مخازن و انبارها)، ایران آمار کار (رئیس محاسبات کشور)، در آمار کار (رئیس محاسبات دربار)، واسپوهرگان آمار کار (مأموروصول عایدات ایالت واسپوهرگان). شهرپوآمارکار (رئیس محاسبات شهربان)، آذربادگان آمار کار (مأمور وصول مالیات در ایالت آذربایجان)، گند سالار (فرمانده ٔ واحد بزرگ سپاه)، ارتیشتاران سالار (فرمانده ٔ جنگجویان)، پشتیگ بان سالار (فرماندارنگهبانان سلطنتی)، پایگان سالار (فرمانده ٔ پیاده نظام)، اسواربد= اسپواربد (رئیس سوارنظام). تیربذ (رئیس تیراندازان مأمور دیه ها)، ستور پزشک (بیطار)، شهریک (= رئیس الکوره = فرمانده شهرستان)، دیهیگ (= دیه سالار = رئیس روستاگ). در دوره ٔ ساسانی هر اداره را «دیوان » مینامیدند، و فهرست مناصب دبیران و کارکنان دیوانها به این شرح است: ایران دبیربذ = دبیران مهشت (رئیس دیوان رسالت)، داذ دبیر (دبیر عدلیه)، شهرآماردبیر (دبیر عواید کشور)، گذگ آمار دبیر (دبیر عایدات دربار)، گنج آمار دبیر (دبیرخزانه)، آخور آمار دبیر (دبیر اصطبل شاهی)، روانگان دبیر (دبیر امور خیریه)، ایران درست بذ (رئیس پزشکان کشور). در آن دوره، دربار را «در» مینامیدند و از مناصب درباری: دربد = تگربد (رئیس دربار)، اندریمان کاران سالار یا سردار (حاجب بزرگ و رئیس تشریفات)، خرم باش (پرده دار)، اخترماران سردار (رئیس منجمان)، اندرزبد و اسپوهرگان (معلم واسپوهرگان) و مهردار سلطنتی را نام برده اند. در دوره ٔ ساسانی کیش زردشت رسمیت یافت و اوستا تدوین گردید. از پیروان مذاهب نصاری و یهود و بودائی نیز عده ای در ایران میزیستند. آئین مانی و مزدک در همین دوره پدیدار گردید. سه آتشکده ٔ مهم: آذرفرن بغ (آتش روحانیان) در فارس، آذرگشنسب (آتش سلطنتی) در شیز آذربایجان، آذربرزین مهر (آتش کشاورزان) در نیشابور اهمیت داشت. در دوره ٔ ساسانی جشنهای متعددی در ایران برپای میداشتند که در درجه ٔ اول نوروز، و بعد از آن مهرگان، تیرگان، آذرجشن (عید آتشخانه). وهار جشن (عید بهار = خروج الکوسج). خرم روز (اول دی)، سیر سور، سده (جشن خاص آتش)، آبریزگان، اسپندارمذ (مزدگیران = جشن زنان) بود. سکه های فراوانی از دوره ٔ ساسانی در موزه ها و در مجموعه های خصوصی موجود است. سکه ٔ طلا را «دینار» و سکه ٔ نقره را «درم » میگفتند و ضرابخانه های متعددی در شهرهای مهم وجود داشت. برای تحقیق در تاریخ ساسانیان از منابع ایرانی و فارسی. رجوع به شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 7 و 8 و 9و ترجمه ٔ بلعمی ازتاریخ طبری چ محمد جواد مشکور، تهران 1337 ص 81 تا 354 و مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعراء بهار ص 60 تا97 و زین الاخبار چ نفیسی ص 5 تا 20 و فارس نامه ٔ ابن بلخی چ لسترنج و نیکلسون لندن 1921 م. و چ تهران و تاریخ طبرستان ابن اسفندیار چ عباس اقبال و نامه ٔ تنسر چ مجتبی مینوی و تاریخ مازندران ظهیرالدین مرعشی و تاریخ گزیده ٔ حمداﷲ مستوفی و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 221 تا254 و ترجمه ٔ شاهنامه ٔ ثعالبی محمود هدایت و به حکایاتی در متون ادبی جوامع الحکایات و سیاست نامه و نصیحهالملوک و مرزبان نامه، و از منابع قدیم ایرانی رجوع به کتیبه ها و سکه های ساسانی و پاپیروسهای پهلوی و کتب و رسالات پهلوی و از روایات ساسانی در ادبیات عرب رجوع به تاریخ یعقوبی چ هوتسما 1883م. و تاریخ ابن قتیبه چ وستنفلد. گوتینگن 1850م. و عیون الاخبار ابن قتیبه چ بروکلمان برلن 1900 و 1908م. و چ قاهره 1925 و 1930م. و اخبار الطوال دینوری چ گیرکاس. لیدن 1888م. و دیباچه و اختلاف نسخ و فهرست آن از کراچکووسکی، لیدن 1912م. و تاریخ طبری چ دخویه و تاریخ اوتیکیوس سعیدبن بطریق چ شیخو. بیروت 1906- 1909 م. و مروج الذهب مسعودی چ باربیه دومینارو چ دوم پاریس 1914 م. و التنبیه و الاشراف مسعودی چ دخویه. لیدن 1894 م. و تاریخ حمزه ٔ اصفهانی چ گوتوالد، سن پطرزبورغ و لیپزیک 1844- 1848 م. و تاریخ مطهربن طاهر المقدسی چ کلمان هوار پاریس 1903 م. و غرر اخبار ملوک ثعالبی (؟) چ زتنبرگ پاریس 1900 م. و نهایه الارب فی اخبار الفرس والعرب، تلخیص و انتخاب برون در مجله ٔ انجمن همایونی آسیائی 1900 م. و تجارب الامم ابن مسکویه و کامل ابن اثیر و تاریخ ابوالفدا و کتاب التاج جاحظ و مفاتیح العلوم خوارزمی چ فان فلوتن، لیدن 1895 م. و آثار الباقیه ٔ بیرونی چ زاخو، لیپزیک 1878 م. و فتوح البلدان بلاذری چ دخویه لیدن 1866 م. و کتب جغرافیون عرب از ابن خردادبه و ابن الفقیه و استخری و ابن حوقل و یاقوت و از منابع یونانی و لاتینی و ارمنی و سریانی و چینی رجوع به ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان کریستنسن چ 2 ص 93 تا 103 و نیز برای اطلاع از چکیده ٔ تحقیقات از منابع فوق رجوع به ایران قدیم حسن پیرنیا مشیرالدوله باب پنجم ببعد ص 150 تا 241 و ایران در زمان ساسانیان کریستنسن دانمارکی ترجمه ٔ رشید یاسمی و شاهنشاهی ساسانی از همان مؤلف ترجمه ٔ مجتبی مینوی وتاریخ تمدن ساسانی سعید نفیسی و تاریخ تمدن ایران ترجمه از آثار خاورشناسان فصل پنجم ص 180 تا 259 شود.


اردشیر بابکان

اردشیر بابکان.[اَ دَ / دِ رِ ب َ] (اِخ) مؤسس سلسله ٔ ساسانی. شورش و اختلالی که در آغاز قرن سوم میلادی در ایالت پارس واقع شد انحطاط قدرت اشکانیان را در آن عهد آشکار میسازد ظاهراً هر شهری که تا اندازه ای قابل اعتنا بوده پادشاه کوچکی داشته است مهمترین این ممالک کوچک در ایالت پارس شهر استخر بود که پایتخت پادشاهان باستانی محسوب میگردید در این تاریخ شهر استخر بدست گوچیهر از سلسله ٔ بازرنگیان افتاد این شخص گویا از سلاله ٔهمان گوچیهر باشد که در قرن اول میلادی برادر خود ارتخشتر نام را بقتل آورد. همچنین در گوپانان (ناحیه ٔ دارابگرد) و در کونوس (؟) و لوریور (؟) سلسله های کوچکی از شاهان محلی وجود داشتند تلفظ صحیح این اسامی که طبری نقل کرده میسر نشد از عبارت طبری معلوم میشود که این نامها را از منابع صحیحه نقل کرده است. ساسان که مردی از دودمان نجبا بود با زنی از خانواده ٔ بازرنگی وصلت کرد ساسان در معبد اناهیذ (اناهیتا) در شهر استخر سمت ریاست داشت پس از او پسرش پاپک جانشین شد و روابط خود را با بازرنگی ها مغتنم شمرده یکی از پسران خود را که اردشیرنام داشت در دارابگرد بمقام عالی نظامی اَرکَبَد رسانید تقریباً بعد از سال 212 م. اردشیر چند تن از ملوک پارس را مغلوب و هلاک کرد و مقام آنان را صاحب شد مقارن این احوال پاپک بر گوچیهر شاه که خویشاوند او بود شورید و مکان گوچیهر را که معروف بکاخ سفید بود بتصرف آورد گوچیهر را کشته خود بر اریکه ٔ سلطنت نشست. البته اردشیر مایل بود که پادشاه سرتاسر ایالت پارس شود ولی پاپک از قصد پسر جاه طلب خود هراسان شده نامه ای بحضور شاهنشاه اردوان (ارتبان پنجم) نوشت و رخصت طلبید که تاج گوچیهر را بسر فرزند ارشد خویش شاهپور گذارد. شاهنشاه در پاسخ نوشت که او پاپک و پسرش اردشیر را یاغی میشناسد. پاپک اندکی بعد از این واقعه بدرود حیات گفت و شاهپور بجای او نشست میان او و برادرش اردشیر نزاع در گرفت. اتفافاً شاهپور بطور ناگهانی وفات یافت و سبب را چنین نوشته اند که هنگام حمله بدارابگرد شاهپور در خانه ای ویرانه فرود آمد غفلهً سنگی جدا شد و او را از پای درآورد. برادران تخت و تاج را به اردشیر تقدیم کردند اردشیر چندی بعد برای جلوگیری از خیانت و طغیان برادران فرمان داد که همه ٔ آنان را بقتل آوردند. و بعد از آنکه طغیان دارابگرد را فرونشاند به استحکام مبانی قدرت خویش پرداخت و ایالت کرمان را که در جوار کشور او بود مسخر و پادشاه آنجا موسوم به ولگاش را اسیر کرد، سواحل خلیج فارس جزو قلمرو آن شهریار جهانگشا گردید. گویند در این ناحیه سلطانی بوده که مردم او را چون خدائی می پرستیدند. اردشیر بعد از بسط قدرت خود در تمام پارس و کرمان که دنباله ٔ جغرافیائی آن بشمار می آید فرمان داد تا در گور (فیروزآباد کنونی) قصری و آتشکده ای برآوردند یکی از فرزندان خود را که هم اردشیر نام داشت والی کرمان کرد. عاقبت میان اردشیر و شاهنشاه اشکانی جنگ درگرفت اردوان پادشاه اهواز (خوزستان) را فرمان داد که بجنگ اردشیر شتافته او را مغلولا به تسیفون فرستد اردشیر مهلت نداد بعد از آنکه شاذ شاهپور شهریار اصفهان را مغلوب و هلاک کرد رو بجانب اهواز نهاد و شهریار آنجا را کاملاً مغلوب و کشور او را بقلمرو خود ملحق نمود آنگاه ولایت کوچک مِسِن را که مصب شط دجله و ساحل خلیج فارس بود بتصرف آورد این ولایت در دست اعرابی بودکه از عمان آمده بودند و پیشرو طوایف عربی محسوب میشدند که در آغاز سلطنت ساسانیان ناحیه ٔ حیره را در مغرب فرات فروگرفتند. آخرالامر نبرد بزرگی میان اردشیرو شاهنشاه اشکانی که خود فرماندهی لشکر را داشت در جلگه ٔ هورمزدقان که تعیین موقع جغرافیائی آن میسر نیست واقع شد. بنابر روایات عهد ساسانیان اردوان بدست اردشیر کشته شد و اردشیر سر خصم را لگدکوب کرد این کار وحشیانه گویا حقیقت نداشته باشد و منشاء آن ظاهراً نقوش برجسته ٔ نقش رستم است (که بعد خواهد آمد). پس از این نبرد که در روز 28 آوریل 224 م. رخ داد اردشیر فاتحانه وارد تیسفون شد و ایالت بابل را به اطاعت خود آورده جانشین اشکانیان گردید. حکمران بابل در آن تاریخ ولگاش پنجم (ولاگاز) برادر اردوان بود این شخص را اردوان چند سال قبل معزول کرده بود چون خبر قتل اردوان ببابل رسید فرصت غنیمت شمرده بر تخت نشست.
بنابر روایات موجوده اردشیر دختر یا دختر عموی اردوان یا برادرزاده ٔ فرخان پسر اردوان را بنکاح خویش درآورد. آنچه مورخان عرب و ایرانی در باب این ازدواج نقل کرده اند شبیه افسانه است معذالک آقای هرتسفلد معتقد است که این مزاوجت حقیقهً واقع شده است زیراکه اردشیر میخواست بوسیله ٔ وصلت با خانواده اشکانی اساس دولت خود را استوار کند اما من بدو دلیل نسبت بصحت این روایت ظنین هستم یکی اختلاف آرائی که در نسب زوجه ٔ اردشیر هست دیگر آنکه مقصود مورخان عرب و ایران از ذکر این ازدواج اثبات این نکته است که چون مادرشاهپور پسر اردشیر از سلسله ٔ سابق بوده پس شاهپور حقاً جانشین اشکانیان بشمار میرود اما در واقع قبل ازآنکه اردشیر بتخت نشیند شاهپور بحد بلوغ رسیده بود و این مطلب از یکی از روایات نخستین طبری مستفاد میشود که گوید شاهپور در نبرد هرمزدقان شرکت جست. (طبری ص 819 نولدکه ص 14). سلسله ٔ این روایت ظاهراً بکتاب خوذای نامگ میرسد در صورتی که روایت عروسی اردشیر با یکی از بانوان اشکانی و تولد شاهپور از او که در ضمن نوشته های طبری دیده میشود مأخوذ از یکی از افسانه های عامیانه است. در سالهای بعد پس از آنکه اردشیر شهر مستحکم هتره را مدتی محاصره کرد و نتیجه حاصل نشد بتسخیر کشور ماد و شهر همدان پرداخت و به آذربایجان و ارمنستان حمله برد اگر چه در آغاز موفق بفتح نشد ولی گویا بعد این دو کشور را به تصرف آورده است. ممالک سکستان و ابهر شهر (خراسان فعلی) و مرو و خوارزم و بلخ را متصرف شد و به این ترتیب قدرت خود را بر نواحی شرق بسط داد. بموجب روایت طبری که آقای هرتسفلد صحت آنرا تصدیق میکند پادشاه کوشان که دره ٔ کابل و پنجاب را در دست داشت و پادشاهان توران و مکوران (ناحیه فعلی قزدار در جنوب کویته و مکران واقع در سواحل خلیج عمان و اقیانوس هند) سفرائی بحضور اردشیر فرستادند و او را بشاهنشاهی شناختند. سلطنت او در آن تاریخ شامل ایران فعلی و افغانستان و بلوچستان و صحرای مرو و خیوه بود حد شمالی بشط جیحون میرسید و حد غربی به آخر بابل و عراق. شاهزادگان خانواده ٔ سلطنتی که پی در پی حکومت خراسان یافتند لقب کوشان شاه گرفتند، احتمال میرود که اردشیر پس از تصرف پایتخت رسماً تاجگذاری کرده و عنوان شاهنشاهی گرفته باشد ولی درست نمیدانیم که این تشریفات درکدام نقطه صورت یافته است.
بر طبق عقیده ٔآقای زاره احتمال میرود که مؤسس سلسله ٔ ساسانیان این تاجگذاری را در مسقط الرأس خود یعنی در شهر استخر و در معبد اناهیتا که روزگاری جد او ساسان مؤبد بزرگ آن بود انجام داده باشد. در این معبد بود که چهارصد سال بعد از اردشیر آخرین شاهنشاه ساسانی تاج برسر نهاد. و ممکن است تاجگذاری اردشیر در تنگه ٔ نقش رجب نزدیک استخر اتفاق افتاده باشد زیرا که اردشیر و شاهپور در این نقطه نقش جلوس خود را در سنگ حجاری کرده اند. مجلس تاجگذاری اردشیر در دو محل دیده میشود یکی در نقش رجب و دیگر در نقش رستم کنار دخمه ٔ سلاطین هخامنشی. بنابر احتمال آقای زاره کتیبه ٔ نقش رجب زماناً مقدم بر نقش رستم است نقش رجب درست حفظ نشده و بسی از نقوش آن در اثر فساد و تجزیه ٔ سنگ محو گردیده وتصاویر آن شناخته نمیشود اوهرمزد (اهوره مزدا) حلقه ٔ سلطنتی را در دست راست گرفته و عصای پادشاهی را بادست چپ بشاهنشاه عطا می کند شاه آن حلقه را با دست راست گرفته و دست چپ را برافراشته، انگشت سبابه را بنشانه ٔ احترام و اطاعت به طرف جلو دراز کرده است خدا تاج زرین کنگره دار بر سر دارد و شاه در این کتیبه بهمان وضعی که در سکه های اوائل سلطنت دارد دیده میشود ریشی دراز و مربع شکل و گیسوانی کوتاه دارد خدا و شاه و سایر اشخاص آن نقش پیاده اند. آقای زاره در فاصله ٔ خدا و شاه صورت دو طفل را تشخیص داده یکی از خواجه سرایان مگس پرانی در بالای سر شاه نگاهداشته و خود درپشت سر ایستاده است یکی از اعیان که ریش دارد دست راست خود را بعلامت احترام چنانکه ذکر کردیم، بلند کرده است. در پشت سر اوهرمزد دو تصویر هست که گویا تصویر بانوان است این بانوان در کنار و در زیر قبه ٔ شبیه بچتر قرار دارند و پشت به اوهرمزد کرده اند. بعقیده ٔآقای زاره این دو بانو از خاندان سلطنتی هستند و جداگانه در قصر سلطنتی یا در آتشکده مراسم احترام را نسبت بشاه بجا می آورند. تصاویر نقش رستم خیلی بهتر ازنقش رجب محفوظ مانده است در این نقش اوهرمزد و شاه سوار اسب هستند جثه ٔ اسبان به نسبت سواران کوچکتر ازحد طبیعی است هر یک از اسبان دستی را بلند کرده و به پیش قدم برمیدارد اوهرمزد در این جا هم مثل نقش رجب عصای پادشاهی را بدست چپ و حلقه ٔ سلطنتی را که مزین بنوارهای چین دار است با دست راست بجانب شاه دراز می کند، شاه حلقه را با دست راست گرفته و با دست چپ مراسم احترام را بترتیبی که ذکر شد بجا می آورد کلاه اردشیر مدور است و در پشت آن گردن پوشی است بشکل گوئی که پارچه ٔ نازکی آن را پوشیده است این زینت عجیب در کتیبه ها و سکه های ساسانی مکرر دیده شده است فقط در بعض مسکوکات اوایل سلطنت اردشیر این علامت نیست در آن جا شاهنشاه را با افسر بلند اشکانیان رسم کرده اند گیسوان بلند و منظم اردشیر حلقه وار بر دوش او ریخته است انتهای ریش اردشیر باریک شده در حلقه فرو رفته است و قسمتی از ریش از زیر آن حلقه نمایان است پادشاه گردن بند مرواریدی آویخته و لباده ٔ آستین داری پوشیده که ببدنش چسبیده است نوارهای پهن چین خورده بکلاه او اتصال دارد و دنباله ٔ نوارها به پشت او افتاده است. اوهرمزد تاجی کنگره دار بر سر نهاده است و گیسوان مجعدش از بالای سر و میان تاج پیداست حلقه های گیسو و ریش دراز و مربع او هیئتی بسیار عتیق دارد لکن از حیث لباس چندان با شاه متفاوت نیست او نیز نوارهای چین خورده دارد که از تاجش آویخته است زین و برگ اسبان یکسان است فقط لوحی که در قسمت مقدم زین شاه نهاده اند منقش بسر شیران برجسته است اما زین اسب اوهرمزد دارای نقش گل است. در میان پاهای این اسبان گوی سبکی بشکل گیلاس نمایان است که آن را بوسیله ٔ زنجیری از پهلوی اسب آویخته اند این گوی در اکثر نقوش برجسته ٔ ساسانی در کنار زین اسبان نقش شده است. در پشت سر شاه خواجه سرائی ایستاده که کلاهی نمدی با علامت مخصوص بر سر دارد و مگس پرانی را برافراشته است، مردی است که کلاه خودی بر سر دارد زیر پای اسب شاه بر زمین افتاده و احتمال میرود که تصویر اردوان باشد که بدست اردشیر مغلوب و مقتول شد. در زیر پای اسب اوهرمزد نیز شخصی افتاده است که ظاهراً عریان است موی سر و ریشش از هم گسیخته و سر ماری چند از میان گیسوانش آشکار است این تصویر گویا اهریمن یا یکی دیگر از ارواح خبیثه را نشان میدهدکه اوهرمزد او را پامال سم ستور کرده است خطوطی بزبان یونانی و پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی بر اسب شاه نقر شده است که گوید این سوار پرستنده ٔ مزدا اردشیرالهی شاهنشاه ایران و از نژاد خدایان پسر پاپک شاه است و کتیبه ٔ دیگر بهمان زبان ها خدا را که اوهرمزد است معرفی میکند (در قسمت یونانی او را زِئوس نوشته است).
اولین پادشاهان سلسله ٔ ساسانی را علاقه طبیعی نسبت بولایت پارس مسقطالرأس خود بود و از این جهت نقوش خود را در صخره های حوالی استخر کنده اند اما علاوه بر مسئله ٔ حب وطن این انتخاب سبب دیگر هم داشت وآن تذکر عهد پر افتخار دولت هخامنشی بود که قبور شهریارانش در صخره ٔ نقش رستم قرار دارد. استخر شهری مستحکم دارای حصارهای متین بود و چون وارث شهر قدیم تخت جمشید محسوب میشد که ویرانه ٔ آن حکایت از مجد و عظمت گذشته میکرد آن جا را ساسانیان کرسی مقدس و محترم دودمان خود ساختند. ظاهراً مؤسس سلسله ٔ ساسانی گاهی در شهر گور (فیروزآباد کنونی) مقام میکرد که آنجا را اردشیر خوره نامیده و باغهای مصفا و گلستانهای روح افزا در اطراف آن احداث کرد در روزگار جوانی قصری هم در این مکان ساخته بود که آثار ویرانه ٔ آن هنوز پدیدار است این قصر یکی از نخستین بناهای طاق دار ایران است. تالار ورود و تالارهای جنبین را بوسیله ٔ طاق پوشیده بودند دیوارهای خارج پنجره نداشت اما دارای ستونهای برجسته و طاق نما بود در آن شهر اردشیر آتشکده ای بنا کرده که آثارش هنوز نمایان است. پنج قرن و نیم پس از سقوط دولت هخامنشی پارسیان همه ٔ اقوام ایرانی را مجدداً در تحت قدرت خویش آورده شاهنشاهی جدیدی در شرق تأسیس کردند که با امپراطوری روم پهلو میزد. تمدن ساسانی اگرچه دنباله ٔ تمدن اشکانی بود ولی مجدد ومکمل آن محسوب میشد بقای رسوم عهد اشکانی از آثاری نمایان است که در لغت دوره ٔ ساسانی باقی گذاشته است زیرا که لهجه ٔ پارسی یعنی ایرانی جنوب غربی که زبان رسمی دولت شاهنشاهی جدید گردید و مقام زبان ایرانی شمال غرب را که در دربار اشکانی متداول بود احراز کردمقدار کثیری از لغات و اصطلاحات مختلفه از سلف خود عاریه نمود. بعلاوه پادشاهان ساسانی در قرن سوم میلادی هنوز در کتیبه های خود زبان پهلوی اشکانی را با زبان پهلوی ساسانی توأماً بکار می بردند اما ایالت پارس وپایتخت آن استخر شایستگی اقامت شاهنشاه را نداشت دراثر حوادث تاریخی بین النهرین مرکز شاهنشاهی مشرق شده بود سلوسی و تیسفون وارث بابل عتیق شدند چنانکه درزمان اسلام این میراث ببغداد انتقال یافت. دولت بزرگ مغربی یعنی روم همسایه ٔ پایتخت ایران بود. شهر تیسفون خارج از متن حقیقی کشور ایران و واقع در اراضی آرامیان بود و نواحی عرب نشین از پشت دیوارهای شهر وه اردشیر شروع میشد (وه اردشیر شهری بود که اردشیر بجای سلوسی عتیق که در سنه ٔ 165 م. بدست ویدیوس کاسیوس رومی ویران شد، بنا نهاد) در ماوراء فرات در محلی که این شط بجانب دجله متمایل شده به فاصله ٔ 50 کیلومتری آن میرسد دولتی عربی در این زمان تشکیل شد بنام حیره که تابع دولت شاهنشاهی ایران بود و حصاری محسوب میشود که ایران را از تاخت و تاز بدویان چادرنشین محفوظمیداشت در شمال بادیه الشام دولت عربی دیگری بنام غسانیان وجود داشت که خراجگزار و متحد رومیان بود. منابعی که در دست داریم بما اجازه نمیدهد که کاملاً در شخصیت اردشیر تعمق کنیم مورخان مشرق زمین در توصیف اخلاق و صفات شخصی مهارتی ندارند تعریفی که میکنند نوعی و صنفی است چند تن از سلاطینی که محبوب مورخان ساسانی بوده اند و نویسندگان عرب و ایران اطلاعات خود را از کتب آن مورخان اخذ کرده اند در نظر ما پادشاهانی پرهیزکار و نیرومند و قوی الاراده جلوه میکنند که هم ّ خویش را صرف توسعه و ترقی مادی و معنوی کشور شاهنشاهی کرده و نصایح و اندرزهای بسیار بیادگار گذاشته اند. اردشیر نیز در زمره ٔ این سلاطین محبوب است نصایح و حکم فراوان از او نقل کرده اند بعلاوه اعمال شاهنشاه گواه لیاقت نظامی و قدرت نفسانی و تدبیر سیاسی اوست و نیز از کارهای او پی میبریم که زندگی اشخاص در نظر او قدری نداشته است در ظرف چند سال با دستی قوی و محکم اجزاء پراکنده ٔ کشور اشکانی را شیرازه ای بست و آن مملکت متشتت را بواحدی مستحکم مبدل ساخت و حتی بعضی ازنواحی شرق را هم که از اشکانیان فرمان نمی بردند به اطاعت آورد و چنان تشکیلاتی در سیاست و دیانت آماده کرد که بیش از چهار صد سال دوام یافت.
مورخان مشرق هر وقت بخواهند در توصیف وتمجید پادشاهی داد سخن بدهند بنای بلاد و حفر ترعه هاو سایر اعمال خیریه را به او منتسب میکنند. در مورداردشیر چه از کتب مورخان مزبور و چه از نام شهرهائی که با کلمه ٔ اردشیر ترکیب گردیده معلوم میشود که این شاهنشاه در این باب نیز فعالیت و اهتمام بسیار بخرج میداده است از جمله شهر سلوسی که اردشیر آنرا مجدداً بنا نهاده وه اردشیر خواند و اردشیر خوره و ریواردشیر و رام اردشیر که هر سه در پارس بودند از بناهای اوست دیگر شهر هرمزد اردشیر که بعداً سوق الاهواز (خوزستان) نامیده شد دیگر شهر باستانی مِسِن (کرخای میشان) که بنام استرآباد اردشیر مجدداً آبادی یافت دیگر شهر و هیشت آباد اردشیر که در آغاز اسلام بنام بصره آبادی از سرگرفت و غیره. بمرور زمان سرگذشت این شهریار صورت افسانه گرفته است در افسانه ٔ کوچکی که بنام کارنامک اردشیر پاپکان معروف و شرح اعمال و افعال اردشیر در آن مندرج است مطالبی دیده میشود که متعلق بحکایت کورش کبیر است حتی کشتن اردشیر اژدها را مقتبس از قصه ٔ مردوک خدای ملی بابلیان است مردوک بادی وحشتناک برانگیخت تا در عفریت عظیم موسوم به تیامت فرورفت و آن دشمن خدایان را از پا درآورد اردشیر در کشتن اژدهای هفتان بخت فلز گداخته در کام آن ریخت تا بحالتی فجیع هلاک شد. (ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستنسن ترجمه ٔ رشید یاسمی صص 50- 58).
بروایت شاهنامه اردشیر پسر ساسان از دختر بابکان است که از دست اشکانیان فرمانروای اصطخر بود و ساسان نبیره ٔ اردشیر بهمن است بچهار پشت. مؤلف حبیب السیر آرد: اردشیر نام پسر ساسان بن بهمن. که اول ساسانیان بوده است و او را اردشیر بابکان میگفته اند و اکاسره ایشان اند. (برهان قاطع). به اتفاق مورخان بنی ساسان از نسل بهمن بن اسفندیاراند... و نخستین کسی که از ایشان مالک ملک امور جهانبانی شد اردشیر بابکان است که او بزعم بعضی از علمای فن اخبار و سیرولد بابک بن ساسان الاصغر است و نسب ساسان الاصغر بساسان بن بهمن بن اسفندیار می پیوست و زمره ای را عقیده آنست که ساسان الاصغر دختر بابک را که از قبل اردوان حاکم فارس بود و او را بنابر تعظیم بابکان میگفتند یعنی امیر بابک، دختری به حباله ٔ خویش درآورد و از آن دختر اردشیر متولد شد و چون مدّت هشت سال از عمر او برآمد جمعی از علمای فن تنجیم به او گفتند که ما را اززایجه ٔ طالع تو چنان معلوم شد که بمرتبه ٔ بلند سلطنت فایز خواهی گشت و اکثر معموره ٔ ربع مسکون بتحت تصرف درخواهی آورد. این سخن کالنقش فی الحجر در لوح دل اردشیر ارتسام یافته بعد از چند گاه شبی در خواب دیدکه فرشته ای با وی گفت که بشارت باد ترا که ایزد سبحانه و تعالی تملک و ایالت عباد خود را بتو ارزانی داشت. لاجرم اردشیر در ایام جوانی برزین ملک ستانی نشسته ملوک طوایف را مغلوب گردانید و با اردوان نیز محاربه کرده او را بقتل رسانید و از کنار دجله بغداد تا رود جیحون مسخر ساخت و بروایتی در جمیع معموره ٔ ربع مسکون رایت شهریاری برافراخت و اول پادشاهی است که اختراع کمر کرده آنرا بر میان بست و نخستین ملکیست که ملقب بشاهنشاه گشت. اردشیر از سایر سلاطین عجم بمزید فضل و هنر ممتاز شد و همواره همت عالی خود را بر تصنیف و تألیف میگماشت و از جمله ٔ مؤلفات او کتابی است موسوم به کارنامه و آن رساله مشتمل است بر کیفیت خروج طوایف او در اطراف جهان و تصنیف دیگر دارد ادب العیش نام و آن رساله مبنی بر آداب خوردن و آشامیدن و چگونگی اختلاط با مردم است و در آن تألیف مبین ساخته که آدمی در هر وقت چه کار کند و هر زمان بکدام شغل اشتغال نماید. اردشیر در ممالک خویش منهیان تعیین کرده بود که هر قضیه که حادث گشتی بسمع او رسانیدندی بمثابه ای که هر کس صباح ببارگاه او درآمدی گفتی که تودوش چکار کردی و چه سخن بر زبان آوردی. مدت سلطنتش بعد از قتل اردوان به اتفاق مورخان چهارده سال و چهار ماه بود از ابتدای خروجش تا وقت وفات بقول طبری چهل و چهار سال بود والملک والبقاءﷲ الملک المتعال. دربعضی از کتب تاریخ و اخبار مرقوم اقلام بدایع آثار گشته که اردوان بن نرسی که آخرین ملوک طوایف است مملکت ری را دارالملک خویش گردانیده بود یکی از امرای صاحب شوکت را بحکومت تمام ولایت فارس بازداشته بود و ضبط بعضی از بلاد و آتشکده های اصطخر را در عهده ٔ بابک بن ساسان الاصغر کرده و این بابک را از منکوحه ٔ او که مسماه به ارمهت بود پسری در وجود آمد که شمایم اقبال و سروری از گلشن جمالش فائح بود و آثار استقلال و مهتری از ناصیه ٔ احوالش لایح و آن مولود نیکوسیر به اردشیر موسوم گشت چون بسن ّ رشد و تمیز رسید در غایت شجاعت و مردانگی مشهور گردید. حاکم فارس نزد بابک فرستاده اردشیر را طلبید بابک حسب الحکم فرمان پذیرفته اردشیر را فرستاد منظور نظر والی فارس شد بعد از چند گاه آن پادشاه اردشیر را نزد خواجه سرای پری نام که حکومت دارابجرد میکرد فرستاد مشروط به آنکه در سرانجام مهام ممدّ و معاون پری بوده هرگاه او را اجل موعود فرا رسد اردشیر متکفل ایالت آن ولایت گردد و بحسب اتفاق هم در آن ایام اوقات حیات پری سپری شده اردشیر حاکم دارابجرد گشت و بسبب سخنی که از منجمان شنیده بودبر زین ملک ستانی نشسته مردم را بخود دعوت کرد. و روایت دیگر در این باب آنکه در اول حال که اردشیر در ملازمت اردوان بسر می برد روزی همراه پسرانش بشکار رفته اردوان از این معنی وقوف یافت و از عقب ایشان روان شد تا ملاحظه ٔ احوال جوانان نماید و در آن روز اردشیر غایت جلادت و جرأت ازو ظاهر گشته اردوان بر او حسدبرد و گفت پدرت عاملی بیش نیست ترا سعی نمودن در رسوم رزم و پیکار بکار نیاید باید که در طویله ٔ خاصه ٔ من مسکن سازی که منصب آخورسالاری بتو ارزانی داشتم. اردشیر بناکام متصدی آن امر گشته در آن اوقات اردوان شبی خوابی هولناک دید و از منجمان تعبیرش پرسید جواب دادند که این خواب دلالت بر آن میکند که این ولایت بشخصی منتقل گردد که در این نزدیکی از دارالملک تو بگریزد. یکی از کنیزان که به اردشیر طریق تعلق و تعشق مسلوک میداشت کیفیت واقعه را بدو رسانید. هر دو بجانب فارس گریختند و پادشاه بر این صورت اطلاع یافته انگشت حیرت بدندان گرفته. چون اردشیر در فارس علم مخالفت اردوان مرتفع گردانید سپاه بسیار در ظل ّ رأیت نصرت شعارش فراهم آمد و او نخست لشکر به کرمان کشیده با سرداران آن ولایت که یکی از آن موسوم به بلاش بود حرب کرده او را اسیر گردانید آنگاه به اصفهان شتافته آن بلد را تحت تصرف درآورده و از آنجا به اهواز رفته و فیروز را که مالک آن دیار بود بقتل رسانید و از آنجابه فارس مراجعت فرمود و حال آنکه بابک به استظهار پسر خروج کرده حاکم فارس را کشته و به اجل طبیعی فوت گشته پسرش شاپور که برادر اردشیر بود آن خطه را متصرف شده لوای خلاف اردشیر مرتفع گردانید. القصه چون اردشیر بنواحی فارس رسید بعضی اقربا و خواص شاپور او راگرفته مقید و مغلول به اردشیر سپردند و اردشیر تمامی آن ممالک را مسخر و مضبوط ساخته و چون اخبار بسمع اردوان رسید متوهم شده نزد اردشیر فرستاده و او را نیز بطاعت انقیاد خویش تحریص و ترغیب کرد اردشیر در برابر سخنان خشونت آمیز در قلم آورد بالاخره به مقابله و مقاتله انجامید و در صحرای هرمزان آن دو پادشاه عالی شأن با سپاه فراوان بهم بازخورده حربی صعب نمودند. اردوان مقهور و مقتول گشته اردشیر در آنروز ملقب بشاهنشاه شد چون خاطر شاهنشاه از آن مهم خطیر فارغ شدبفتح همدان پرداخت و از آنجا لشکری به ارمنیه و موصل برد و مجموع قلاع آن بلدان را بگشاد و از موصل بسواد شتافته بر کنار دجله شهری معظم بنا نهاد و باز به اصطخر مراجعت نمود و از آنجا بسیستان رفت و از آنجا به جرجان خرامید و از جرجان بطرف نشابور و مرو و خوارزم و بلخ توجه کرد و بعد از تسخیر آن ممالک باز بفارس معاودت نمود و از آنجا لشکری به بحرین کشید و بمجرد نهضت اردشیر آن مقدار و هم بر ضمیر آن ملک غالب شد که خود را از قلعه به بیابان انداخت و هلاک شد آنگاه آن پادشاه عالیجاه مداین را تختگاه خود گردانید و بقیه ٔ ایام زندگانی بتمهید قواعد بساط عدل و داد بگذرانید. نظم:
چو از پای بنشست شاه اردشیر
بشد پیش تختش یکی مرد پیر
که نامش جهاندیده خرداد بود
زبان در دهانش پر از داد بود
مر او را چنین گفت کای شهریار
بدولت بزی تا بود روزگار
همیشه بزی شاد و فیروزبخت
بتو شادمان کشور و تاج و تخت
گرفتی جهان از کران تا کران
سرافراز گشتی تو بر سروران
توئی خلعت ایزدی تخت را
کلاه و کمر بستن بخت را
الا ای خریدار مغز سخن
دلت برگسل زین سرای کهن
که او چون من و چون تو بسیار دید
نخواهد همی با کسی آرمید
چه با رنج باشی چه با تاج و تخت
ببایدت بستن بفرجام رخت.
اردشیر از سخنان آن پیر متنبه گشته در وقتی که هفتاد و هشت ساله بود. نظم:
بدانست کامد بنزدیک مرگ
همی خشک خواهد شدن سبز برگ.
لاجرم ولد خود شاپور را بر تخت کیانی نشانده و افسر خسروی برسرش نهاده گوش هوش او را به درر نصایح سودمند گرانبار گردانید و در آخر زبان بگفتن این سخنان بگشاد. نظم:
که میخواهم از کردگار جهان
شناسنده ٔ آشکار و نهان
که باشد ز هر بد نگهدار تو
همه نیکنامی بود کار تو
ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود
روان مرا شاد گران به داد
تو فیروز باشی و بر تخت شاد
بگفت این و تاریک شد بخت او
دریغ آن سر و افسر و تخت او.
(حبط ج 1صص 77- 78، 340).
مطهربن طاهر المقدسی در کتاب البدء و التاریخ (چ پاریس 1903 م. ج 3ص 155) پس از ذکر نام ملوک اشکانی گوید که: آنگاه دوره ٔ ملوک الطوایف سپری شد و سلطنت به بنی ساسان رسید. اول پادشاه ساسانیان اردشیربن بابک بن ساسان الجامع پسر دارا بود. (ایران باستان ص 2567 و 2568). یروی ان ّ اردشیربن بابکان (کذا) لم یقدر علی غلبه ملوک الارض حتی ّ انجده اهل اصفهان. (محاسن اصفهان مافروخی ص 41).
اردشیر بابک چهل و چهار سال و ده ماه پادشاهی کرد اما مدت سی سال در جنگ ملوک طوایف بود تا همگان را برداشت و جهان او را صافی شد و مدت چهارده سال پادشاهی همه ٔ جهان کرد. اردشیر از فرزندان ساسان بن بهمن بن اسفندیار است و این ساسان زاهد شده بود بعداز بهمن و در کوه رفته و پادشاهی باخمانی دختر بهمن گذاشته، و بعد از آن چون اسکندر رومی دارابن دارا را قمع کرد و ملوک طوایف پدید آمدند ازین فرزندان ساسان هیچکس پدید نبود تا آنگاه که اردشیربن بابک بیرون آمد و گفت من از نژاد ساسان ام و ملوک طوایف را برداشت و نسب او برین جمله یافته شد: اردشیربن بابک بن ساسان بن بابک بن ساسان بن بابک بن ساسان بن بهمن بن اسفندیاربن وشتاسف. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 19، 20، 59، 60، 61، 75، 88، 132، 137، 138). چنین روایتست که بهمن را پسری بود نام وی ساسان، چون بهمن پادشاهی دختر راداد [وی] ننگ آمدش ازین کار و بدورجای برفت و نسب خویش پوشیده کرد، و گوسفند چند بدست آورد و همی داشتی تا بهندوستان اندر بمرد، و از وی پسری ماند هم ساسان نام بود. تا پنجمین پسر همچنان [ساسان] نام همی نهادند، و روزگار اندر محنت و شبانی کردن همی گذاشتند تا پاپک پادشاه اصطخر خوابها دید که بجایگاه گفته شود و ساسان را از کوه بیاورد و دختری به وی داد واز وی اردشیر بزاد گفت پسر من است، نیارست از بیم اشکانیان نسب او پیدا کردن تا بپادشاهی رسید و اندر تاریخ چنانست که پاپک پسر خود ساسان بود و اردشیر از وی بزاد، و نسب او در سیرالملوک چنین است: اردشیربن پاپک بن ساسان بن فانک بن مهونس بن ساسان بن بهمن بن اسفندیار و خدای تعالی علیم تراست بر آن و اندر کتاب صورت پادشاهان بنی ساسان گفته است که پیراهن او بدینارها بود، و شلوار آسمان گون و تاج سبز در زره و نیزه قایم در دست. (مجمل التواریخ والقصص ص 32 و 33). اول ایشان (ساسانیان) اردشیر بابک بود و او را سی سال حرب ملوک طوایف روزگار رفت و بسیار حربها افتاد اندر شهرهای پارس و اهواز، و بشهر کجاوران نزدیک دریا [با] هفتواد و آن کرم که پیدا گشته بود و کارش از خجسته داشتن کرم بدان بزرگی شده تا اردشیر به حیلت آن کرم را بکشت و از آن پس توانست هفتواد را با پسران غلبه کردن و گویند شهر کرمان بدان کرم باز خوانند و اردشیر اندرین مدت بسیاری پادشاهان را قهر کرد و این همه کارش بدان تمام گشت [وآن کشتن] اردوان بود بزرگتر پادشاهان ملوک طوایف، آنک افدم خوانندش. و چون اردشیر او را بدست خویش بکشت، اندر حرب خونش بخورد و برگردنش بایستاد بعد از آنک سرش بلگد پست کرد و آن ساعت او را شهنشاه خواندند و درین وقت هفده پادشاه در خدمت اردشیر بودند، زیر رایت هر یکی ده هزار مرد از دلاوران. و حمزه اندر تاریخ خویش گفتست که نود پادشاه را بکشت از طوایف و از آن پس با مراد و آسانی [به] بود. و حرب اردوان بظاهر نهاوند بوده است که اردوان آنجا نشستی و در شاهنامه دیگرگونه گویند چنانکه گفته شود. پادشاهی اردشیر بابکان چهارده سال و ده ماه بود، بدیگر روایت چهارده سال و شش ماه گویند. ازین پس جز داد و عدل و آئین [و] صورت و سیرت پسندیده ننهاد. در حال رعیت و سپاهیان و عاملان چنانک شرحهای آن مشهور است و نخست عهد اردشیر معروفست و همت بعمارت عالم آورد و جمع علوم و تصانیف، که در ایران هیچ دفتر علم قدیم نماند که سکندر نسوخت و آنچ خواست بروم فرستاد: و از عمارت و شهرها [که کرد] یکی نود اردشیر خواند و آن اردشتر است و دیگر هرمزد اردشیر خواند و آن پیروزآباد است از پارس و پیش از آن گور خواندندی و گور و گار دو نامست از گو و کنده، نه چنان گور که مردمان را کنند که در آن وقت پارسیان [را] تاوس بود گور خود ندانستندی وهن اردشیر شهریست بر کنار دجله العوراء بزمین میسان و بصریان بهمن شیر خوانند، و فرات میسان و تستر اندر خوزستان و آن شوشتر است و رامهرمز اردشیر [و] آن رامز است و دیگر جایها پراکنده چون و هشت اردشیر. و به اردشیر و استاد اردشیر و هرمزد اردشیر، دو شهر بود در یکی بازاریان بودند و در دیگر مهتران و به پهلوی یکی را هبوجستان واجار خواندندی آنست که معرب سوق الاهواز گفتند و دیگرراهومشیر و بوقت آمدن عرب آنرا خراب کردند سوق الاهواز بماند که هنوز بجایست، اهواز خوانند و شهر قدیم را اثر نیست، ناحیت بدان باز خوانند و تن اردشیر شهری است بحری و آن این چنین خوانند که دیوارش بر تن مردم نهاد یک جمینه ؟ گل بود و دیگر از تن مردم. پارس و سواد و مداین، جماعت که بر ایشان عاصی شده بودند و بر ایشان خشم گرفته بود. این همه شهرها تمام کرد اندر کرمان و پارس و سوادو مداین و هر یکی را نام خدای تعالی و نام خود نهادست و از آن بهری بجایست وبسیاری خراب ولیکن نامها خلاف است و آب اصفاهان قسمت فرمود کردن و آب خوزستان و جویهای مشرق او فرمود کردن و اردشیر بابکان خواندندی و آنچ اعتبار است باصطخر بمرگ از جهان فروشد. (مجمل التواریخ والقصص صص 61- 62) و رجوع بهمان کتاب ص 10، 83، 86، 87، 94، 153، 163، 225، 227، 333، 353، 391، 416، 417، 418، 463 شود. شهر گور بناحیت پارس او [اردشیر بابکان] کرده است و مستقر او بودی. (حدودالعالم). اسکندر رومی چون دارابن داراب کشته شد،... بسیستان رفت و بر آن قلعه شد که کیخسرو بنا کرده بود بر شمال قلعه ٔ سیستان، و قلعه ٔ دیگرست بر جنوب که پس از آن اردشیر بابکان بنا کرده (تاریخ سیستان ص 10). و رجوع بهمان کتاب صفحه ٔ 74 و 201 شود.
عمارت سلطنتی. اردشیر در بیرون شهر فیروزآباد چشمه ٔ آب گرمی در صحن جلو عمارت داشته و با اینکه در زمان اولین شاهنشاه سلسله ٔ ساسانی ساخته شده از بهترین ابنیه ٔ آن دوره میباشد نقشه ٔ آن کاملاً ایرانی و شامل بسیاری از اصول معماری است که در زمان بعد از آن تقلیدشده و در معماری ادوار بعد تأثیر و نفوذ کلی داشته است. ایوانی که در قسمت مرکزی و جلو عمارت میباشد سقف آن هلالی و عرض آن 13 گز و 30 صدم گز است. در دو طرف این ایوان چهار اطاق بوده که با ایوان اصلی زاویه ٔ قائمه تشکیل میداده است و مانند ایوان مرکزی سقف هلالی داشته. در قسمت پشت و متصل بدان سه اطاق مربع بوده که سقف گنبدی شکل داشته اند. در عقب اینها صحن یا حیاطی بوده که دور تا دور آنرا اطاقهای طاق هلالی احاطه میکرده و کلیه ٔ ساختمان بشکل مربع مستطیل بعرض 55گز و طول 104 گز بوده است. دیوارهای این قصر از سنگ و آهک ساخته شده و شبیه بدیوارهای قلعه است. (تاریخ صنایع ایران تألیف دکتر کریستی ویلسن ترجمه ٔ آقای عبداﷲ فریار ص 120 و 121). در عقد الفرید (ج 7ص 265) در عنوان المشترکات من الحیوان آرد: ( (الحمیر الأخدریه من الاّخدر، فرس کان لاردشیر کسری)). ابن الندیم در الفهرست خود، در اسماء کتب مواعظ و آداب و حکم کتاب ذیل را که بعربی ترجمه شده است نام میبرد: کتاب عهد اردشیر بابکان الی ابنه سابور. و نیز ابن الندیم گوید: کتابی را در ( (آداب الحروب و فتح الحصون والمدائن و تربیص الکمین و توجیه الجواسیس و الطلایع و السرایا و وضع المسالح)) که بنام اردشیر بابک نوشته بودندبعربی نقل کرده اند و در جای دیگر آرد: کتاب ما امر اردشیر باستخراجه من خزائن الکتب التی وضعها الحکماءفی التدبیر. وآن به عربی ترجمه شده است - انتهی. امر [اردشیر] بتحصیل نسخ کتب الدینیه و الطبیه و النجومیه التی کان الاسکندر احرق بعضها و حمل الی الروم معظمها و رسم بتجدیدها و تقلیدها وصرف العنایات الیها و انفق الاموال الکثیره علیها. (غرر اخبار ملوک الفرس ثعالبی). ابن عبد ربه آرد: قال اردشیر لابنه: یا بنی، ان الملک و العدل اخوان لاغنی باحدهما عن صاحبه، فالملک اس و العدل حارس، و مالم یکن له أس ّ فمهدوم، و مالم یکن له حارس فضائع. یا بنی اجعل حدیثک مع اهل المراتب، و عطیتک لاهل الجهاد، و بشرک لاهل الدین، و سرک لمن عناه ما عناک من ذوی العقول. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص 18) و قال اردشیر لاصحابه: [انی] انما املک الاجساد لاالنیات، واحکم بالعدل لابالرضا، [و افحص] عن الاعمال لاعن السرائر. [عقد الفرید ج 1ص 19] و کتب اردشیر الی رعیته: من اردشیر الموبذملک الملوک و وارث العظماء الی الفقهاء الذین هم حمله الدین، والاساوره الذین هم حفظه البیضه، و الکتاب الذین هم زینه المملکه، و ذوی الحرث الذین هم عماد البلاد: السلام علیکم، فانا بحمداﷲ الیکم سالمون، فقد وضعنا عن رعیتنا بفضل رأفتنا بها اِتاوتها الموضوعه علیها و نحن معذلک کاتبون [الیکم] بوصیه. لا تستشعروالحقد فیدهمکم [العدو]، و لا تحتکروا فیشملکم القحط، و تزوجوا فی الاقارب فانه امس للرحم [و اثبت للنسب]، و لا تعدوا هذه الدنیا شیئاً فانها لا تبقی علی احد، و لا ترفضوها فان الاخره لا تدرک الا بها. [عقد الفرید ج 1ص 33 و 34] قال اردشیر: بحسبکم دلاله علی عیب الجاهل ان ّ کل الناس ینفر منه و یغضب من ان ینسب الیه (عقدالفرید ج 2ص 211) قیل لاردشیر: الادب اغلب ُ ام الطبیعه؟ فقال: الادب زیاده فی العقل، و منبهه للرای، و مکسبه للصواب، و الطبیعه املک، لان بها الاعتقاد و بها الفراسه و تمام الغذاء (عقد الفرید ج 2 ص 249) ثعالبی از گفتار اردشیر بابکان عبارت ذیل را نقل کند: لاسلطان الا بالرجال و لا رجال الا بالمال و لامال الا بالعماره و لا عماره الا بعدل و حسن سیاسه. لا تستشعروا الحقد فیدهمکم العدوّ ولا تحبوا الاحتکار فیشملکم القحط و کونوا لابناء السبیل مأوی تبوّا غداً فی دارالمعادو لا ترکنوا الی هذه الدنیا فانها لا تبقی علی احد و لاتترکوها فان الاخره لاتفال الابها. لاصلاح للخاصه مع فساد العامه و لا نظام للدهماء مع دوله الغوغاء و سلطان تخافه الرعیه خیرلها من سلطان یخافها، لا یکون العمران حیث یجور السلطان و سلطان عادل خیر من مطر وابل و اسد حطوم خیر من ملک ظلوم و سلطان غشوم خیر من فتنه تدوم. کل ّ الناس احقاء بالکرم و اقلهم عذراً فی ترکه الملوک لقدرتهم علیه. اوحش الاشیاء عندالملوک رأس صار ذنباً او ذنب صار رأساً. عدل السلطان انفع من خصب الزمان. شرالسلاطین من خافه البری ّ. الملک بالدین یبقی والدین بالملک یقوی. الملوک یؤدبون بالهجران و لا یعاقبون بالحرمان. القتل انفی للقتل. اعلموا انا وایاکم کالبدن الواحد الذی ما وصل الی بعض اعضائه من راحه و اذی فهو لسائر الاعضاء ماس و الی کلها واصل و فیکم قوم هم بمنزله الرؤوس التی تقیم الاوصال و قوم بمنزله الا یدی التی تدفعالمضار و تجلب المنافع و قوم بمنزله القلوب التی تفکر و تدبر و قوم بمنزله مادونها من الاعضاء التی هی اعوان الجسم علی مصالحه فیکن تعاضدکم و تناصحکم و موت الاحقاد و الضغائن علی حسب هذه الحال. الخراج عمود الملک و ما استغزر بمثل العدل و ما استنزر بمثل الجور.- انتهی.
در ترجمه ٔ نامه تنسر آمده است: دوره ٔ ظهور اردشیر بابکان و بدل کردن وضع ملوک الطوایفی بشاهنشاهی واحد وبنیاد نهادن سلسله ٔ شاهان ساسانی و تجدید حیات و تقویت دین زردشتی یکی از دوره های بس درخشان تاریخ دولت ایرانست. اردشیر در حدود سال 212 م. خروج کرد و بر اردوان آخرین پادشاه اشکانی عاصی شد و بیرق استقلال برافراشت و مدت چهارده سال وقت او در زد و خورد با اردوان و مقهور کردن سایر پادشاهان ولایتی گذشت تا در سال 538 سلوکوسی برابر سال 228 م. بعنوان شاهنشاه مستقل کشور ایران بر تخت نشست و ایرانشهر را بصورت ( (یک خدائی)) درآورد. بنا بر روایات متعدد پهلوی و عربی و فارسی یکی از مردانی که در همراهی با اعمال اردشیرو بکرسی نشاندن منظور او سهمی بسزا داشت و مردم را از پیش بظهور او مژده میداد و داعیان به اطراف فرستاده خلق را بیاری و اطاعت وی دعوت میکرد زاهدی بود تنسر نام که از زادگان ملوک طوایف و افلاطونی مذهب بود و شاهی را از پدر بمیراث یافته بود لیکن بترک آن گفته و گوشه نشینی اختیار کرده بود و چون اردشیر بیرون آمد وی بخدمت او رسید و یاری و نصیحت و تدبیر خویش رابه او عرض کرد و خواهان آن شد که زندگانی خویش را تنها در راه آماده ساختن کار برای اردشیر بگذراند پس مشار و مشیر و معتمد و ناصح اردشیر گردید و چندان کوشید تا بتدبیر او و تیغ اردشیر همه ٔ شاهان و سران و لشکریان و مردمان بزیر رایت او درآمدند و سر بچنبر فرمانش نهادند. در میان کتابهائی که بدست ما رسیده قدیمترین کتابی که ذکر تنسر در آن آمده، کتاب پهلوی دینکرد است که از تألیفات قرن سوم هجری است. دینکرد او را بعنوان ( (هیرپذان هیرپذ)) یعنی رئیس نگهبانان آتشکده میخواند و میگوید اردشیر به او تکلیف کرد که متنهای مقدس زردشتی را گرد آورد و اوستای فراموش شده را از نو بنویسد و تجدید کند، وی بلقب پوریوتکیش خوانده شد که بعمنی ( (دارای کیش پیشینیان)) است. دیگر ذکر وی در مروج الذهب و التنبیه و الاشراف مسعودی و تجارب الامم ابوعلی مسکویه و تحقیق ماللهند بیرونی و فارسنامه ٔ ابن البلخی و زبده التواریخ ابوالقاسم عبداﷲکاشانی و از همه مفصلتر تاریخ طبرستان ابن اسفندیارآمده است. همه ٔ اخباری که از او یاد کرده اند از رساله ای بزبان پهلوی ناشی شده که در صدر اسلام موجود بوده و ابن مقفع آنرا بزبان عربی ترجمه کرده است و امروزه نه ترجمه ٔ عربی این رساله در دست است و نه اصل پهلوی آن ولی ترجمه ٔ فارسی که از ترجمه ٔ عربی در اوایل قرن هفتم هجری توسط بهاءالدین محمدبن حسن بن اسفندیار دبیر بعمل آمده در تاریخ طبرستان تألیف وی درج شده است در دسترس همگانست و محققان معاصر مانند مارکوارت و کریستنسن را عقیده بر آنست که نامه ٔ تنسر عبارت از خیال پردازی است که در عهد خسرو اول انشاء شده است. نسخه ٔ جداگانه ٔ ترجمه ٔ فارسی نامه ٔ تنسر توسط آقای مجتبی مینوی بسال 1311 هَ. ش. منتشر شده است.
در فارسنامه عبارتی در خصوص ابرسام وزیر اردشیر اول مؤسس سلسله ٔ ساسانی می یابیم. مؤلف کتاب پس از آنکه به اختصار جنگ اردشیر را با اردوان آخرین پادشاه اشکانی ذکر کند داستان دوره ٔ شاهی اردشیر را آغاز کند و سپس گوید: ( (وی وزیری داشت نام او تنسار...)) در باب نام تنسار ناشر کتاب نیکلسن در حاشیه نوشته است: ( (ظاهراً تصحیف برسام است که طبری آنرا ابرسام آورده است)). راست است که رتبه و منصب این شخص بر ابرسام طبری منطبق میشود لیکن اسم را قطعاً تنسار (بجای تنسر) باید خواند، زیرا تنسر نیز یکی از مشاهیر خداوندان مناصب بزرگ زمان اردشیر بود. اینجا مسأله ای پیش می آید و آن اینکه آیا جای آن دارد که تنسرو ابرسام بزرگفر مدار (وُزرُگفرّ ماذار) یعنی وزیر اعظم اردشیر را یکی بدانیم. کریستنسن بدلایل و قراین به این نتیجه میرسد که: تنسر و ابرسام دو تن و بی شک و گمان هر دو تاریخی اند اما اطلاعات مثبتی که از مأخذهای موجود بیرون میتوان کشید بس اندک است: ابرسام مقام ارثی هرگبذی را داشت این شغل خاص دودمان ساسانی بود و کسی که شاغل این شغل خاص بود از دیگران ممتاز بود به اینکه او تاج را بر سر شاه نو میگذاشت چون این منصب جنبه ٔ نظامی نیز داشته است و طبیعی است که ابرسام بکارهای لشکری نیز گماشته شده باشد که یکی از آن جمله جنگ وی با شاه اهواز بوده است و اردشیر او رابشغل غیر ارثی وزارت اعظم نیز نصب کرده است. رجوع بترجمه ٔ مقاله ٔ ( (ابرسام و تنسر)) بقلم آرتور کریستنسن ترجمه ٔ آقای مینوی در ( (نامه ٔ تنسر)) ص کالد شود.
ارداویراف: بروایتی، ارداویراف موبد و پارسای معروف معاصر اردشیر بابکان بود و معراج وی در زمان این شاهنشاه صورت گرفت. رجوع به اردوایراف شود.
کارنامه ٔ اردشیر بابکان: رساله ایست بزبان پهلوی و دراصل موسوم به ( (کارنامک ی ارتخشیری پاپکان)) است این رساله بازمانده ٔ یکی از کهن ترین متن های پهلوی است و مطالب آن کما بیش با داستان اردشیر در شاهنامه ٔ فردوسی شباهت دارد. داستان مزبور قطعه ٔ ادبی دلکشی است که از زندگانی پرکشاکش اردشیر حکایت کند و با زبان ادبی ساده و مؤثری تألیف شده است. بر خلاف کلیه ٔ افسانه ها و حکایاتی که راجع به اشخاص سرشناس تاریخی نوشته و کوشیده اند که برگرد سر آنان هاله ٔ تقدس نهند وجامه ٔ زهد و تقوی بر پیکر آنان بپوشانند، تا از جزئیات زندگی ایشان پند و اندرز و سرمشق زندگی برای مردمان عادی استخراج کنند (مانند اسکندرنامه) نویسنده ٔ این داستان با نظر حقیقت بین و موشکافی استادانه ای پهلوانان خود را با احساسات و سستیهای انسانی بدون شاخ و برگ شرح دهد و پیش آمدها چندان طبیعی است که خواننده بدشواری میتواند شک و تردید بخود راه دهد (مثلا: شکستها و سرگردانیها اردشیر عاشقی های صاعقه آسا. مخاطب ساختن بانوان با الفاظ خشن، بی اعتنائی اردشیر به پندهای پاپک و غیره) در اینکه وقایع اصلی رساله تاریخی است شکی در میان نیست ولی نویسنده در تألیف وقایعدخل و تصرف کرده آنها را بصورت افسانه درآورده است و گویا مقصود وی بیشتر نوشتن ترجمه ٔ احوال افسانه آمیز، یعنی همان قسمت ادبی و اساطیری که برای آیندگان ارزش دارد، بوده است از این جهت کوشیده است که وقایع را بلباسی ادبی و بصورت داستان در بیاورد و در عین حال مقاصد خود را در آن بگنجاند زیرا تعمد نویسنده ٔ این کتاب در ثبوت تأثیر بخت و سرنوشت، اعتقاد بنجوم و پیشگوئی، ستایش دلاوری و سواری و پهلوانی و طرفداری از دین زرتشت و مراعات کامل احکام مذهبی (مانند: واج گرفتن و برقرار کردن مکرر آتش بهرام) و اهمیت نژادو تخمه ٔ پادشاهان و بزرگان ایران باستان که بهنگام قابلیت خود را بروز میداده است آشکار میباشد. کارنامه ٔ کنونی شامل همه ٔ گزارش تاریخی دوره ٔ پادشاهی اردشیر از جمله جنگ او با امپراطور روم و پادشاه ارمنستان نیست. فقط اشاره ٔ مبهمی راجع بقصد جنگ اردشیر با ارمنستان میشود (درِ هفتم - 2). چنانکه از جمله ٔ اول درِ نخستین بدست می آید، گویا این کتاب خلاصه ای از کارنامه ٔ مفصل دیگریست و قسمتهای اضافی شاهنامه این حدس را تأیید میکند (از جمله: داستان هفتواد) لذا میتوان حدس زد که تا زمان فردوسی قسمت عمده ٔ کارنامه باترجمه ٔ عربی و یا پازند آن وجود داشته است. از آنجاکه در متن کارنامه اشاره ببازی شطرنج و نرد و خاقان ترک شده است، میتوان حدس زد که تألیف کارنامه یا تحریر خلاصه ٔ آن در قرن ششم میلادی در زمان خسرو اول (انوشیروان) انجام گرفته است ولی از سوی دیگر ستایش پهلوانی، اسواری، هنرنمائی و زیبائی جسمانی که مکرر درآن آمده است مأخوذ از منابع بسیار کهن و از عادات زمان اشکانی و یا اوایل ساسانی است ولی پند و اندرزی که به اردشیر منسوبست (قسمت الحاقی) باید از اختراعات دوره ٔ اخیر ساسانی باشد که عادت داشته اند احتیاجات خود را بصورت جملات اخلاقی به اشخاص معروف نسبت دهندتا بدین وسیله سرمشقی برای معاصران باشد از جانب دیگر سبک انشای محکم و ساده و استادانه ٔ کارنامه قدیمی است و با سبک کتب پهلوی که پس از اسلام تألیف شده فرق دارد از اینقرار میتوان نتیجه گرفت که کارنامه ٔ کنونی بی شک از ادبیات اصیل دوره ٔ ساسانیان بشمار میرود و قطعاً بعد از سقوط یزدگرد و یا در دوره ٔ اسلامی تنظیم نشده است. (مقدمه ٔ کارنامه ٔ اردشیر بابکان ترجمه ٔ آقای صادق هدایت). این کتاب دو بار بزبان فارسی ترجمه و منتشر شده است: نخست بقلم سید احمد کسروی و دوم بقلم صادق هدایت:
همان اردشیرش پدر کرد نام
نباشد بدیدار او شادکام
مر او را کنون مردم یادگیر
همیخواندش بابکان اردشیر.
فردوسی.
قهوه ف

معادل ابجد

کویته

441

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری