معنی کپک
لغت نامه دهخدا
کپک. [ک َ پ َ] (اِخ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه شهرستان اهواز. سکنه 188 تن. آب از چشمه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کپک. [ک ُپ ْ پ َ] (اِ) در تداول مردم گناباد خراسان گوسپندی است که چهار دست و پای کوتاه دارد.
کپک. [ک َ پ َ] (اِ) کفره. کپره. کره. سبزی و سپیدی که بر روی اطعمه و نانهای مانده افتد و آن نوعی قارچ ذره بینی است. (یادداشت مؤلف). کفک. (فرهنگ فارسی معین). اُور (در لهجه ٔ مردم قزوین). (یادداشت مؤلف). کفک ها بسرعت در سطح مواد غذایی و در مجاورت هوا پدید می آیند زیرا که هاگ های آنها همیشه در هوا پراکنده است. مهمترین آنها عبارتند از: 1- کفک سفید که بر روی خمیر و نان مرطوب، تشکیل کلافه ٔ سفیدی مانند پنبه می دهد. 2- پرنسپوره ها که انگل رستنی های مختلف می شوند و در کشاورزی بدانها اهمیت زیاد می دهند. قارچ کلم که برگ کلم را فاسد می کند و قارچ مو که برگهای مو را آلوده می سازد و انگور را بتدریج از میان می برد از آن جمله اند. 3- ساپرلگنیا که شماره ٔ آنها کمتر و طرز تکثیر آنها مختص به خود آنهاست و عموماً بر روی بدن حیوانات تشکیل رشته هایی می دهند که مانند نمدی تمام سطح را می پوشاند (مخصوصاً در ماهی ها). (از گیاه شناسی گل گلاب ص 141). و رجوع به کفک شود. || سبوس. سبوس گندم و جو. نخاله. (یادداشت مؤلف). آنچه از بیختن آرد گندم یا جو در آردبیز بماند.
کپک. [ک َ] (اِ) کف دست را گویند. (اوبهی).
کپک. [ک ُ پ َ] (اِ) مسکوک خرد معمول در روسیه. پشیز روسیان.
کپک. [ک ُ پ َ] (ترکی، اِ) سگ باشد به زبان ترکی. (یادداشت مؤلف).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
=کفک
حل جدول
سگ آذری
فارسی به انگلیسی
Mildew, Mold, Yeast
فارسی به عربی
عفن فطری
ترکی به فارسی
شورهء سر 2- سبوس، کپک
گویش مازندرانی
پیر زن پرحرف
فرهنگ فارسی هوشیار
سبزی و سپیدی که بر روی اطعمه و نانها مانده افتد و آن نوعی قارچ ذره بینی است روسی پشیز (اسم) مسکوک خرد معمول در روسیه (دوره تزاری و شوروی) (اسم) کف: (باز بکردار اشتری که بود مست کفک برآرد زخشمو راند سلطان. . . ) . (رودکی)
فارسی به ایتالیایی
muffa
معادل ابجد
42