معنی کیف

لغت نامه دهخدا

کیف

کیف. [] (اِخ) رجوع به کیفی (اِخ) و حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 438 شود.

کیف. [ک َ / ک ِ] (از ع، اِ) نشئه و بیهوشی، وچیزی که نشئه و بیهوشی آرد، مجاز است. (غیاث) (آنندراج). نشئه و مستی. (ناظم الاطباء). در تداول فارسی زبانان، حالت حاصله ٔ از شراب یا الکل یا مخدرات چون تریاک و بنگ و مانند آن. سکرگونه ای که از تریاک و بنگ و حشیش پیدا آید. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیف کسی کوک بودن، (در تداول عامه) به قدر کافی مسکر یا مخدر صرف کرده بودن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| لذت. (فرهنگ فارسی معین). لذت که از غذایی خوشمزه یا تفرجی و مانند آن حاصل شود، و با کردن و بردن صرف شود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || عیش و عشرت ومسرت و خوش حالتی. (ناظم الاطباء). خوشی. مسرت. (فرهنگ فارسی معین).
- سر کیف بودن، خوشحال و شادان بودن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیفت کوک است ؟ دماغت چاق است ؟، عباراتی است که به هنگام احوالپرسی گویند. معادل «خوبی ؟، خوشی ؟، اوضاع بر وفق مراد هست ؟» وجز اینها.
- کیفش کوک است، (در تداول عامه) خوشحال و شنگول است. (فرهنگ فارسی معین).
- کیف کسی کوک بودن، (در تداول عامه) تمول یا عایدی بسیار داشته بودن. مالدار بودن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| چگونگی احوال. (ناظم الاطباء).
- کیف شما چون است ؟، یعنی حالت شما چگونه است ؟ (ناظم الاطباء).
|| معجونی مرکب از افیون (تریاک) و بعضی اجزاء دیگر که پاره ای مادران نادان همه شب به شیرخواره می دادند تا به شب بیدار نشود و مادر آسوده بخوابد. منومی که شب به طفل شیرخوار می دادند چون شربت کوکنار یا حبی معجون از افیون وبعضی ادویه ٔ دیگر. حبی مرکب از افیون و بعضی ملینات که مادران همه شب به شیرخوارگان می دادند تا خسبند وکمتر گریه کنند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

کیف. [ک َ / ک ِ] (از ع، اِ) چگونه. (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). || (اصطلاح منطق) عرضی که قبول قسمت بالذات نکند، چنانکه سواد و بیاض. (غیاث) (آنندراج). عرضی است که لذاته اقتضای قسمت و لاقسمت نکند، و تصوراو بر تصور غیرموقوف نباشد همچو الوان و غیر آن. (نفایس الفنون). یکی از مقولات نه گانه ٔ عرض، و آن هیأتی است قارّ که تصور آن موجب تصور چیزی دیگر خارج از ذات آن و حامل آن نباشد و مقتضی قسمت و نسبت هم نباشد و به عبارت دیگر کیف عبارت از عرضی است که تصور آن متوقف بر تصور غیر خودش نباشد و مقتضی قسمت و لاقسمت در محل خود به نحو اقتضاء اولی نباشد. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی) چونی. یکی از مقولات عشر ارسطو. مقابل کَم ّ. هر چیزی که واقع شود تحت جواب کیف یعنی هیأت اشیاء و احوال آنها و مزه ها و بوها و ملموسات مثل سرما و گرما وخشکی و تری و اخلاق و عوارض نفس مثل ترس و شرم و مانند آن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
هیولای اول بیان کن که چیست
سوءالم زکم و ز کیف و چراست.
ناصرخسرو.
ز ما و کیف بگوی و به رسم برهان گوی
گر آمده ست برون این سخنْت از استار.
ناصرخسرو.
رجوع به کیفیت شود. || (اصطلاح منطق) حالت ایجاب و سلب در قضایا، بنابر قول منطقیان در دو قضیه ٔ متناقضه اختلاف کیف شرط است، و در اینجا مراد از کیف سلب و ایجاب است. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا).

کیف. [ک َ ف َ] (ع ادات استفهام) چگونه. (زمخشری).چون. (ترجمان القرآن). چگونه، و آن اسم مبهم و غیرمتمکن و مبنی بر فتح است، و بر دو وجه استعمال شود:
الف - برای استفهام از احوال، چه استفهام حقیقی و چه غیر آن (همچون تعجب و نفی)، مانند: کیف زید (استفهام حقیقی)، و کیف تکفرون باﷲ (تعجب)، و کیف ترجون سقاطی (نفی).
ب - برای شرط، در این حال اقتضای دو فعل غیرمجزوم متفق اللفظ و المعنی کند، مانند: کیف تصنع اصنع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از مغنی اللبیب چ محمد محیی الدین عبدالحمید جزء1 ص 205). مبنی بر فتح است و به معنی چگونه و هرچه و در چه حال و بر چه حال می آید، مانند: و کیف تکفرون باﷲ؛ یعنی چگونه کافر می شوید به خدا؟ وکیف جاء زید؛ بر چه حالت آمد زید؟ و کیف انت و کیف کنت، در چه حالتی تو و در چه حالت است زید؟ و کیف تصنع اصنع؛ هرچه تو می کنی می کنم من. و کیف شاء؛ هرچه بخواهد. (ناظم الاطباء):
کیف مد الظل نقش اولیاست
کو دلیل نور خورشید خداست.
(مثنوی چ رمضانی ص 11).
- فکیف. رجوع به همین کلمه شود.
- کیف الحال ؟، حال چگونه است:
ما لسلمی و من بذی سلم
این جیراننا و کیف الحال.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 205).
- کیف حالک ؟، حال تو چطوراست ؟ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
سلام علیک انوری کیف حالک
مرا حال بی تو نه نیک است باری.
فخرالدین خالد.
- کیف کان، آن طور که بود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیفما، از: «کیف » + «ما» اسم شرط و دو فعل را که یکی شرط و دیگر جواب آن است مجزوم کند، مانند: کیفما تتوجه تصادف خیراً. (از اقرب الموارد). مرکب از کیف و ما، یعنی هرچه، مانند: کیفما تفعل افعل، هرچه بکنی تو می کنم من. (ناظم الاطباء).
- کیفمااتفق، به هر طور که اتفاق می افتاد. (غیاث) (آنندراج).
- کیفماکان، آن طور که بود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیفمایتفق، به هر طور که اتفاق می افتد. (غیاث) (آنندراج).
- کیفمایشاء، آن طور که میخواهد: حکومت کیفمایشائی. (از یادداشت به خطمرحوم دهخدا).

کیف. [ک َ] (ع مص) بریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

کیف. [ی َ] (ع اِ) ج ِ کیفه. (اقرب الموارد). رجوع به کیفه شود.

کیف. (اِ) دست افزاری که در آن آلات و ادوات لازم برای کاری گذارند. (ناظم الاطباء). آلتی چرمین که در آن کاغذ، نوشت افزار و اشیاء دیگر گذارند. بعضی حدس زده اند اصل کیف، کِنْف عربی باشد. (فرهنگ فارسی معین). انواع دارد: کیف پول، کیف دستی، کیف بغلی، کیف کاغذ وغیره. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
فارغی ای جیب اطلس کز برت کیف عبیر
ناگه انگیزد غباری چون ز میدان گرد کرد.
نظام قاری (دیوان البسه ص 117).
شده ام به جیب اطلس شب عنبرینه گمره
مگر آنکه کیف گلگون به رهم چراغ دارد.
نظام قاری (دیوان البسه ص 66).
و قندیلهای بزرگ و کوچک از کلاه مصنف و کیف جیب به ریسمان زر رشته که آن را گلابتون نیز خوانند از آن معلق و حاضر قندیل باشند. (از نظام قاری صص 155- 156). به قواعد مقرره باید دو نوبت از هر محل کیف عرایض بسته برسد. حکام ولایات در فرستادن کیفها تقاعد دارند. (از دستخط ناصرالدین به عضدالملک، از فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
قربان بند کیفتم، تا پول داری رفیقتم.
نظیر:
این دغل دوستان که می بینی
مگسانند گرد شیرینی.
سعدی (از امثال و حکم).
|| کیسه ٔ زنان که در آن آیینه و دیگر ادوات تزیین می نهادند. مَثْبَنه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کیسه ٔ مدور که زنان در آن سوزن و انگشتانه و موم و صابون قمی (برای نشان کردن مواضعبرش گاه بریدن جامه) می داشتند. تلی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جزوکش. (ناظم الاطباء).

کیف. (اِخ) شهرکی است خرد [به خراسان]. (حدود العالم). شهر قدیمی است که در بین بادغیس و مروالرود بوده است. (از معجم البلدان). رجوع به معجم البلدان شود.

کیف. [ی ِ] (اِخ) شهری در اتحاد جماهیر شوروی (سابق) و مرکز اوکراین است که بر کنار دنیپر واقع شده و 1417000 تن سکنه دارد. این شهر یکی از مراکز بزرگ صنعتی است و دانشگاه و کلیسای بزرگ و قدیمی دارد. کیف پیش از حمله ٔ مغول (1240 م.) پایتخت روسیه و همچنین در سالهای 1941- 1943 م. صحنه ٔ جنگهای شدیدی میان آلمانها و روسها بود. (از لاروس).

فرهنگ معین

کیف

(کِ یا کَ یْ) [ع.] (از ادات استفهام) چگونه ¿

(اِ.) وسیله ای کیسه مانند که در آن اشیاء را می گذارند و حمل می کنند و انواع مختلف دارد.

شادی، مسرت، خوشی، لذت عمیق، خوش گذرانی، عیش، کسی کوک بودن احساس نشاط و خوشی کردن. [خوانش: (~.) (اِ.)]

فرهنگ عمید

کیف

چگونه است؟،

خوشی، لذت،

وسیله‌ای با شکل و اندازه‌های مختلف از جنس چرم، پارچه، پلاستیک، و مانندِ آن برای حمل اشیای گوناگون،

حل جدول

کیف

از وسایل مدرسه، عیش و لذت

فارسی به انگلیسی

کیف‌

Bag, Exhilaration, Fun, Pleasure, Portfolio, Purse, Satchel, Tote Bag, Treat, Wallop

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

کیف

تسمم، حقیبه، متعه

تعبیر خواب

کیف


۱ـدیدن کیف پول در خواب، علامت آن است که در به نتیجه رساندن وظایف خود، دقت کافی به خرج می دهید.

۲ـ دیدن کیف پول کهنه و قدیمی در خواب، علامت آن است که به کارهای سخت و دشوار دست خواهید زد.

۳ـ اگر خواب ببینید در کیف پولتان پر از الماس و اسکناسهای نو است، علامت آن است که معاشرینی خواهید داشت که شعارشان در زندگی ( ( (دمی خوش است))) می باشد و عشقهای لطیف، دنیا را برایتان مکانی زیبا جلوه خواهد داد. - آنلی بیتون

کیف معرف ظرفیتی است که در مقابل مسائل زندگی دارا هستیم و کسی از آن آگاه نیست. یکی ظرفیت مقام و جاه را ندارد. دیگری ظرفیت پول را ندارد و با لاخره کسی هم هست که ظرفت محبت را ندارد و الله اعلم. - منوچهر مطیعی تهرانی

عربی به فارسی

کیف

سازوار کردن , وفق دادن , موافق بودن , جور کردن , درست کردن , تعدیل کردن , چگونه , از چه طریق , چطور , به چه سبب , چگونگی , راه , روش , متد , کیفیت , چنانکه

گویش مازندرانی

فرهنگ فارسی هوشیار

کیف

نشئه و بیهوشی، چیزی که نشئه و بیهوشی آرد، مستی دست افزاری که در آن آلات و ادوات لازم برای کاری گذارند

فرهنگ فارسی آزاد

کیف

کَیْف، چگونه- چطور است (اسم مبنی بر فتح که در استفهام و سؤال بکار می رود مثل کیف حالک یعنی حال شما چطور است و هرگاه قبل از ما بیاید (کَیْفَما) معنای شرط می دهد مثل کَیْفَما تَمْشِ اَمْشِ- ایضاً بمعنای «تا چه رسد» می باشد،

فارسی به ایتالیایی

کیف

sacco

فارسی به آلمانی

کیف

Beutel (m), Sack (m), Sack, Tasche (f), Tüte (f), Aktenmappe (f), Aktentasche (f), Mappe (f)

معادل ابجد

کیف

110

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری