معنی کیوی
لغت نامه دهخدا
کیوی. [ک َ ی َ وی ی] (ص نسبی) منسوب به کی [ک َ / ک ِ]. (ناظم الاطباء). رجوع به کی [ک َ / ک ِ] شود.
کیوی. [کی] (اِخ) یکی از دهستانهای دوگانه ٔ بخش سنجبد شهرستان هروآباد است که در مشرق بخش واقع است و از شمال به دهستان هیر و از مشرق به شهرستان طالش و از مغرب به دهستان گرم محدود است. کوهستانی است و هوایی معتدل دارد. صنایع دستی اهالی فرش و کناره بافی است. این دهستان از 48 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود 6080 تن سکنه دارد.قرای مهم آن بنمار، سقاوار، مرشت، فیروزآباد، اوجقاز و لمبر می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کیوی. [کی] (اِخ) دهی از دهستان خورش رستم است که در بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع است و 176 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
فرهنگ معین
(اِ.) درختچه ای بالارونده از تیره ای نزدیک به تیره گل سرخیان با گل هایی نرم و شش گلبرگ و میوه ای تخم مرغی شکل که پوست آن نازک، کرکدار و قهوه ای رنگ است. میوه آن سرشار از ویتامین C می باشد.
حل جدول
میوه کرک دار
فارسی به ترکی
kivi (meyve)
کالری خوراکی ها
100 گرم 40 کالری
گویش مازندرانی
میوه ی کیوی که از محصولات کشاورزی و صادراتی منطقه استنگاه...
فرهنگ فارسی هوشیار
انگلیسی بی بال مرغکی که نمی تواند بپرد و بومی نیوزیلند است انگلیسی گرده دیس از میوه ها
معادل ابجد
46