معنی کیپ
لغت نامه دهخدا
کیپ. (ص) در تداول عامه، به هم پیوسته. تنگ هم. (فرهنگ فارسی معین). سخت متصل. بی فرجه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیپ شدن در، محکم پیوسته شدن دو مصراع یا محکم پیوسته شدن درِ یک مصراعی به طرفی از چارچوب. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیپ شدن (کیپ گرفتن) سینه (بینی)، به علت سرماخوردگی یا علتی دیگر نفس به صعوبت آمدوشد کردن در سینه یا بینی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیپ کردن در، محکم و استوار بستن آن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). استوار بستن در، چنانکه لای آن باز نباشد.
- کیپ گرفتن هوا، سخت ابرآلود شدن هوا به طوری که جایی از آسمان پیدا نباشد.
|| محکم. استوار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین). || پر. ممتلی. انباشته. (فرهنگ فارسی معین).
کیپ. (اِخ) بیست وهفتمین از خانان اوزبک خیوه (از 1158 تا حدود 1184 هَ. ق.). (از طبقات سلاطین اسلام ص 250).
فرهنگ معین
پر، انباشته، به هم پیوسته، بسته، گرفته. [خوانش: (ص.) (عا.)]
فرهنگ عمید
پر، انباشته،
درهمرفته و بههمچسبیده، تنگ هم، چفت هم،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Airtight, Chock, Chock-Full, Chockablock, Hermetic, Tight, Tightfitting, Watertight
فارسی به عربی
شده
فرهنگ فارسی هوشیار
محکم پیوسته شدن، بهم پیوسته، متصل
فرهنگ عوامانه
به معنی قیپ است.
فارسی به ایتالیایی
ermetico
فارسی به آلمانی
Fest, Knapp, Straff, Stramm, Wasserdicht [adjective]
معادل ابجد
32