معنی گئومات

لغت نامه دهخدا

گئومات

گئومات. [گ ِ] (اِخ) گوماتا. غاصب تاج و تخت هخامنشی که در زمان مسافرت کمبوجیه پسر کوروش بزرگ به مصر خود را بنام بردیا برادر پادشاه معرفی و سلطنت را غصب کرد. مرحوم پیرنیا در ایران باستان آرد: راجع به این واقعه یک سند رسمی که قسمتی از کتیبه ٔ بیستون داریوش اول میباشد در دست است و نیز نوشته های هردوت و کتزیاس که اولی شرح واقع را بتفصیل و دومی به اختصار بیان کرده، چون کتیبه ٔ بیستون سند رسمی است و از شخصی معاصر، اول روایت هردوت را ذکر میکنیم، تا از مقایسه ٔ این روایت با سند رسمی مزبور معلوم شود که در کدام قسمت مورخ مذکور اشتباه کرده یا مآخذ او صحیح نبوده.
روایت هردوت
این مورخ گوید (کتاب سوم بند 61- 66): کبوجیه زمان حرکت خود از ایران مغی را «پاتی زی تس » نام نگهبان قصر سلطنتی کرد. این مغ برادری داشته که به سمردیس (بردیا) برادر کبوجیه، خیلی شبیه و موسوم بهمان اسم بود مُغ از این شباهت و نیز از غیبت طولانی کبوجیه استفاده کرده برادر خود را بتخت سلطنت نشانید جارچی هائی بتمام ایالات و از جمله به مصر فرستاد تا مردم را به بیعت او خوانده بر کبوجیه بشورانند، زیرا که همه از دیوانگی های او خسته شده بودند. رسول پاتی زی تس به لشکر ایران در موقعی رسید که کبوجیه از مصر به طرف ایران حرکت کرده به محلی در شام موسوم به اگباتانا وارد شده بود. او مأموریت خود را انجام داد بدین معنی که در میان لشکر به صدای بلند عزل کبوجیه و جلوس شاه جدید را اعلام کرد. کبوجیه در ابتدا پنداشت، که پرک ساس پس به او خیانت کرده و بردیا را نکشته. بنابراین چنین گفت: «حکم مرا چنین اجرا کردی ؟» او در جواب گفت: «شاها این شایعه ای که سمردیس برادر تو قیام کرده دروغ است، خودم امر تو را اجراء کردم و با دست خود او را به خاک سپردم اگر مرده ها از گور برمیخیزند، پس منتظر باش که آستیاگ، پادشاه ماد هم بر تو بشورد. از سمردیس مترس، چه او مرده. بعقیده ٔ من باید شخصی را فرستاد برسول رسیده او را بیاورد، تا بدانیم، کی او را فرستاده، بما بگوید، که سمردیس را باید شاه بدانیم » کبوجیه رأی پرک ساس پس را پسندید و کس فرستاد، جارچی را آوردند، پرک ساس پس گفت:«تو گوئی که از طرف سمردیس پسر کورش آمده ای، آیا خودت او را دیده ای یا کسی از ملازمان او بتو این مأموریت را داده ؟ اگر راست بگوئی آزادی به هر جا که خواهی بروی » جارچی جواب داد: «من سمردیس را از زمانی که کبوجیه به مصر رفت، ندیده ام، این امر را کسی به من داد، که از طرف کبوجیه نگهبان قصر است و او به من گفت:که این امرسمردیس پسر کوروش است، پس از آن کبوجیه به پرک ساس پس گفت «معلوم میشود، تو امر مرا اجرا کرده ای و تقصیر نداری، ولی ندانم از پارسیها کی آن یاغی است، که خود را سمردیس مینامد؟» پرک ساس پس جواب داد: شاها، بنظرم پاتی زی تس، که تو قصرت را به او سپرده ای با برادرش سمردیس نام بر تو یاغی شده » همین که کبوجیه اسم سمردیس را شنید، دانست که حدس پرک ساس پس صحیح است و خوابی که دیده بود، بخاطرش آمده دریافت، که معنی خواب همین واقعه بود. پس از آن از کشتن برادرش پشیمان شد، بر او گریست و پس از گریه ٔ زیاد فوراً بر اسب نشسته برای جنگ با مُغ یاغی عازم شوش گردید، ولی وقتی که سوار میشد، ته غلاف شمشیرش افتاد و از نوک شمشیرش در همان موضعی که کبوجیه به آپیس زخم زده بود، زخمی برداشت. چون این زخم بنظر او مهلک آمد، پرسید که اسم این محل چیست. به او گفتند که اسم آن اگباتان است چون اسم این شهر را شنید گفت: «اینجا است، که کبوجیه پسر کوروش محکوم بمرگ شده ». توضیح آنکه غیب گوئی ازشهربوت سابقاً به او گفته بود، که در شهر آگباتان خواهد مرد و کبوجیه تا این زمان تصور میکرد، که مقصود غیب گو آگباتان، پایتخت قدیم ماد (یعنی همدان) است ولی حالا فهمید، که مقصود او آگباتان سوریه بود. پس از آن سکوت اختیار کرد و بعد از بیست روز بزرگان پارسی را که با او بودند خواسته چنین گفت: «مجبورم رازی که تا حال با کوشش بسیار پنهان میداشتم افشاء کنم. زمانی که در مصر بودم در خواب دیدم، خدایا دیگر چنین خوابی نبینم ! رسولی نزد من آمد و اعلام کرد که سمردیس بر تخت نشسته و سرش به آسمان می ساید. از ترس اینکه برادرم مرا از سلطنت محروم کند بی درنگ پرک ساس پس را بشوش فرستادم با این امر که او را بکشد، پس از این جنایت من راحت بودم چه همواره می پنداشتم که کسی بر من قیام نخواهد کرد حالا میبینم که از اشتباه برادر را کشته و هم تخت را از دست داده ام سمردیس خواب من سمردیس مُغ بوده، امری واقع شده و گذشته ولی بدانید که سمردیس پسر کوروش زنده نیست شخصی که میخواهد بر شما حکومت کند مغی است که نگهبان قصر من بود و دیگر برادر او که سمردیس نام دارد. شخصی که بیش از همه محق بود این توهین و افتضاح یعنی یاغی گری مغها را جبران کند به دست نزدیک ترین اقربای خود کشته شده و وجود ندارد بنابراین چیزی که می ماند اراده ٔ قبل از مرگ است و اجرای آن را بشما محول میکنم بنام خدای شاهان از شما و بخصوص از هخامنشی هائی که در اینجا حاضرند میخواهم که مگذارید حکومت به مادیهابرگردد، اگر آنها با تزویر این حکومت را از شما گرفته اند با تزویر ستانید و اگر با قوه انتزاع کرده اند با قوه برگردانید، هرگاه چنین کنید زمین حاصل های خوب بشما دهد، زنان شما سعادتمند، حشم شما بارآور باشندو خودتان مردمی آزاد، اگر جز آن کنید که گفتم نفرین من بر شما باد و هر کدام از شما مانند من بدبخت باشد» در این موقع کبوجیه بگریست و ندبه کرد، پارسیها چون سخنان او را شنیدند لباسهای خود را از بالا به پائین چاک زده سخت بگریستند، بعد در استخوان کبوجیه شقاقلوس پیدا شد و بر اثر آن درگذشت، ولی پارسیها ظنین شدند، چه باور نکردند، که مُغها بر کبوجیه قیام کرده باشند و پنداشتند، که سخنان قبل از مرگ کبوجیه از راه عداوت با برادرش بوده و میخواسته دل پارسیها را از او برگرداند. بنابراین پارسیها گمان کردند که بر تخت شاهی سمردیس پسر کورش نشسته، بخصوص که پرک ساس پس قضیه قتل سمردیس را به دست خود انکار می کرد، چه پس ازفوت کبوجیه برای او خطرناک بود این قضیه را تصدیق کند. این است مضمون نوشته های هرودوت و روایت مورخ مذکور میرساند: که کبوجیه بردیا را در زمان بودن خود درمصر به دست مأموری کشته، ولی داریوش در کتیبه ٔ بیستون میگوید، کبوجیه قبل از عزیمت به مصر او را نابودکرد و دیگر از حکایت مذکور چنین مستفاد میشود که هنگام سوار شدن بغتهً زخمی به کبوجیه وارد آمده و از آن درگذشته ولی داریوش در کتیبه ٔ مذکور میگوید: که کبوجیه به دست خود کشته شد (همانجا، بند 11). روایت کتزیاس را راجع به این قضیه بالاتر ذکر کرده ایم (صص 481- 483). فوت کبوجیه در 522 ق. م. روی داد بنابراین، او سه سال در مصر بود.
حکومت گئومات و کشته شدن
قبلاً لازم است روایت هردوت را دنبال کنیم. مورخ مذکور گوید (کتاب سوم، بند 67- 79): سمردیس مغ از جهت اینکه با سمردیس پسر کوروش هم اسم بود، هفت ماه با آرامش سلطنت کرد و در این مدت نیکی های زیاد به تبعه ٔ خود نمود، چنانکه پس از فوت او تمام مردمان آسیا، به استثنای پارسیها، از این قضیه متأسف بودند، توضیح آنکه در بدو جلوس به تخت تمام ملل را در مدت سه سال از دادن مالیات و سپاهی معاف داشت فقط در ماه هشتم مردم دانستند که او پسر کوروش نیست و شرح واقعه این است: چون مُغ مزبور هیچگاه از قصر شوش بیرون نمیرفت و هیچکدام از بزرگان پارس را بخود راه نمی داد، یکی از آنها اُتانِس نام پسر فَرْنَس پِس از او ظنین شد، درصدد برآمد تحقیقاتی کند بسهولت وسیله ٔ آن را یافت. یکی از دختران او رِدیمه نام زن کبوجیه بود که پس از فوت او با زنان دیگر شاه متوفی در حرم مغ داخل شد. اُتاِنس توسط ثالثی از او پرسید که آیا واقعاً شوهرش پسر کورش است ؟ دختر جواب داد که چون شوهر خود را قبل از فوت کبوجیه ندیده، نمی تواند چیزی بگوید. اُتانس مجدداً به او پیغام فرستادکه این مطلب را از آتس سا دختر کوروش، که نیز در اندرون است تحقیق کن چه او البته برادر خود را میشناسد دختر اتانس جواب داد از وقتی که این شخص بر تخت نشسته زنان حرم را از یکدیگر جدا کرده و کسی نمیتواند بادیگری صحبت کند یا مراوده داشته باشد از شنیدن این وضع اندرون سؤظن اُتانس شدت یافت و به دختر خود گفت، تو از خانواده ٔ نجیبی و اگر موقع اقتضا کند باید حیات خود را بخطر اندازی. سعی کن در اول دفعه ای که شاه به اطاق تو می آید بفهمی گوشهای او را بریده اند یا سالم است اگر گوشهای او را بریده اند پس پسر کوروش نیست و در این صورت نه شایان سلطنت است، نه لایق آن که تو در رختخواب او بخوابی و بعلاوه باید در ازای چنین جسارتی مجازات شود. اُتانس میدانست که گوشهای برادر پاتی زی ِتس را وقتی به امر کوروش پسر کبوجیه (یعنی کوروش بزرگ) بریده اند. ردیمه امر پدر را بجا آورده دانست، که گوشهای شاه را بریده اند. این خبر را در طلیعه صبح به پدر خود رسانید و اُتانس آن را بچند نفر دیگر از روساء مانند آسپاتی نس گبریان، اینتافرن، مِگابیز، هیدارن و بالاخره به داریوش پسر ویشتاسپ والی پارس که تازه از پارس به شوش آمده بود گفت و این هفت نفر در جائی جمع شده با هم عهد و پیمان کردند و بعد به شور پرداختند وقتی که نوبت تکلم به داریوش رسید او گفت: «من تصور میکردم که فقط من میدانم، که بر ما مُغی حکومت میکند نه سمردیس پسر کورش و بدینجا با این مقصود آمده بودم که او رابکشم حالا که معلوم شد شما هم از قضیه آگاهید باید در حال اقدام کرد و تأخیر را جایز ندانست چه از تأخیر فایده ای نیست. اُتانس جواب داد: «تو پسر هیستاسپی، یعنی پسر آن پدر نامی و در رشادت از او عقب نمی مانی، اما در اینکار اینقدر شتاب مکن و بی مطالعه ٔ اطراف کار اقدام را جایز مدان. برای اجرای نقشه عده ٔ بیشتر از مردان لازم است ». داریوش در جواب او روی به حضارکرده گفت: بدانید که اگر عقیده ٔ اتانس را پیروی کنید همه کشته خواهید شد چه اشخاصی پیدا شوند که از راه طمع این سرّ را به مغ برسانند، از هر شقی بهتر این بود که شما به تنهائی اجرای این امر را بعهده گرفته باشید ولی حالا که اشخاصی را داخل کرده و سرّ خود را به من هم گفته اید بدانید که ما باید همین امروز اقدام کنیم و اگر امروز بگذرد من اول کسی خواهم بود که مغ را از قضیه آگاه و شما را مقصر خواهم کرد». چون اُتانس چنان شتابندگی از طرف داریوش دید گفت: «حالا که تو تأخیر را جایز نمیدانی و میخواهی که ما بی درنگ اقدام کنیم، بما بگو که چگونه ما به قصر مغ داخل شده چطور به او حمله کنیم همه جا مستحفظ است، خودت این نکته را میدانی و اگر نمیدانی بدان و بگو، به چه نحو ما از مستحفظین بگذریم ؟». داریوش در جواب گفت: چه بسا چیزهائی که نمیتوان گفت و باید با کردار نشان داد چیزهائی هم هست، که در حین بیان روشن است ولی از آن نتیجه ای به دست نمی آید. بدانید که گذشتن از قراولان مشکل نیست اولاً از جهت مقام و رتبه ها ما هیچیک از قراولان جرئت نخواهد کرد مانع از دخول ما گردد، ثانیاً من بهانه ٔ بسیار مساعدی برای دخول دارم. من خواهم گفت که تازه از پارس آمده ام و میخواهم خبری را از پدرم بشاه برسانم، آن جائی که دروغ لازم است، باید دروغ گفت چه مقصود از دروغ و راست یکی است: بعضی دروغ گویند، تا با دروغ مطمئن کنند یا جلب اعتماد کرده نفعی ببرند. برخی راست گویند و مقصودشان باز این است، که نفعی ببرند، بنابراین در هر دو مورد مقصود یکی است و حال آنکه وسایل مختلف میباشد، اگر جلب منافعی در کار نبود، راست گو به آسانی دروغگو و دروغگو راست گو می شد». پس از آن گبریاس گفت: «دوستان من چه موقعی دیگری مناسبتر از موقع حاضر به دست ما خواهد آمد برای اینکه حکومت را از مغ گوش بریده ای انتزاع کنیم یا در صورت عدم بهره مندی کشته شویم هرکدام از شما که در موقع آخرین ساعات زندگانی کبوجیه حاضر بودید البته بخوبی در خاطر دارید که چه نفرین هائی کرد درباره ٔ پارسیانی که حکومت را از نو بدست نیاورند. آن زمان ما حرفهای او را باور نکردیم، چه پنداشتیم که این حرفهای او ازراه بدخواهی است ولی حالا که از حقیقت قضیه آگاهیم من پیشنهاد میکنم رأی داریوش را پیروی کرده از این جا بقصد مغ روانه شویم ». حضار همگی رأی گبریاس را پسندیدند، مقارن این احوال مغ و برادرش مشورت کرده مصمم شدند بر اینکه پرک ساس پس را به طرف خود جلب کند، چه پسر او را کبوجیه چنانکه بالا ذکر شد کشته بود و دیگر چون خود او مأمور کشتن سمردیس پسر کوروش بود و دیگر میدانست که سمردیس مزبور زنده نیست و بالاخره پرک ساس پس در میان پارسیها مقام محترمی داشت و مغها میخواستند او را در دست داشته باشند در نتیجه این تصمیم پر»ساس پس را دعوت کرده و حقیقت قضیه را به او گفته به قید قسم از او قول گرفتند این راز را به روز ندهد که مردم فریب خورده اند و این شخص که بر تخت نشسته سمردیس مغ است نه پسر کوروش. در ازای نگاه داشتن سرّ وعده های زیاد دادند و بعد از اینکه پرک ساس پس تکلیف آنها را قبول کرد گفتند حالا یک کار دیگر هم باید بکنی ما پارسیها را به قصر دعوت میکنیم و تو باید بالای برج رفته به مردم بگوئی، کسی که بر ما حکومت میکند سمردیس پسر کوروش است و لاغیر. این تکلف را از آن جهت کردند که پرک ساس پس مورد اعتماد پارسیها بود و مکرر از او شنیده بودند که سمردیس پسر کوروش زنده است. پرک ساس پس به این تکلف هم راضی شد، پس از آن مغها را به قصردعوت کردند و پرک ساس پس بالای برج رفته در حال عوض شد، گوئی که وعده ٔ خود را فراموش کرد چه شروع کرد از ذکر نسب کوروش و کارهای خوبی را که کوروش برای مردم کرده بود بخاطرها آورد گفت: «من سابقاً این راز را پنهان میداشتم چه در مخاطره بودم ولی حالا مجبورم که حقیقت را بگویم » بعد قضیه ٔ کشته شدن سمردیس پسر کوروش را به دست خود و بحکم کبوجیه بیان کرده گفت: «سمردیس پسر کوروش زنده نیست، کسانی، که بر شما حکومت میکنند مغانند، شما را فریب داده اند و بر شماست که حکومت را از آنها بازستانید و الا باید منتظر بلیاتی بزرگ باشید». این بگفت و خود را از بالای برج بزیر انداخت وبا سر بزمین آمد. در این جا هردوت گوید: «چنین مرد پرک ساس پس که در تمام مدت عمر خود با نام بلند بزیست ».
دراین حال هفت نفر هم قسم مذکور پس از دعاخوانی بقصد داخل شدن به قصر سلطنتی بیرون رفتند بی اینکه از قضیه ٔپرک ساس پس آگاه باشند. بعد چون در راه این قضیه را شنیدند لازم دانستند از نو مشورت کنند اُتانس و رفقای او عقیده داشتند که با اوضاع جدید و هیجان مردم حمله به قصر را باید بتأخیر انداخت، داریوش و رفقای او به این عقیده بودند که باید فوراً رفت و نقشه را اجرا کرد، بر اثر اختلاف مشاجره ای تولید شد. در این حال هم قسم ها دیدند که هفت جفت قوش در آسمان دو جفت کرکس را دنبال کرده پرهای آنها را می کنند پس از این منظره هر هفت نفر متحد شده بطرف قصر روانه شدند. دم درب بزرگ چنانکه داریوش پیش بینی کرده بود قراولان نظر به این که هر هفت نفر از خانواده های درجه ٔ اول بودند با احترام آنها را پذیرفته مانع از عبورشان نشدند وقتی که پارسی ها داخل قصر شدند به خواجه سرایانی برخوردند که میرفتند اخبار شهر را بشاه برسانند اینها از هفت نفر مزبور پرسیدند برای چه داخل قصر شده اند و گفتند که دربانها از جهت چنین غفلت سخت مجازات خواهند شد. هم قسم ها اعتنائی نکرده خواستند رد شوند ولی خواجه سرایان مانع شدند در این حال آنها شمشیرهای خود را برهنه کرده خواجه ها را کشتند و بعد دوان داخل اطاقهای بیرونی قصر شدند در این وقت هر دو مغ در اطاقی نشسته از عاقبت قضیه ٔ پرک ساس پس صحبت می کردند و چون صدای قال و مقال خواجه سرایان را شنیدند سرهایشان را از اطاق بیرون آورده دریافتند که قضیه از چه قرار است و فوراً به طرف اسلحه شتافتند. یکی کمانی به دست گرفت و دیگری نیزه ای. بعد جنگ شروع شد و کمان به کار نیامد، چه دشمنان خیلی نزدیک بودند. مغ دیگر با نیزه دفاع کرده زخمی به ران آسپاتی نس و چشم اینتافرن زد. اینتافرن کور شد ولی نمرد مغ دیگر که کمان در دست داشت، چون دید کاری از آن ساخته نیست به خوابگاهی که مجاور بیرونی بود دوید و خواست در را ببندد ولی از عقب او داریوش و گبریاس داخل شدند، گبریاس به مغ چسبید و داریوش در تردید افتاد که چه کند، زیرا میترسید که اگر ضربتی وارد آرد، به گبریاس تصادف کند بالاخره گبریاس پرسید چرا بیکار ایستاده ای ؟ داریوش جواب داد: «میترسم ضربتی بتو زنم » گبریاس گفت بزن ولو اینکه هر دو بیفتیم داریوش زد و مغ افتاد. بعد سر هر دو مغ را بریدند و دو نفر از هم قسم ها از جهت ضعفی که بر آنها مستولی شده بود در قصر ماندند، پنج نفر دیگر سرهای بریده را بدست گرفته بیرون دویدند و مردم را جمع کرده از قضیه آگاه داشتند. بعد هر مغی را که در سر راه خود میدیدند میکشتند وقتی که پارسیها از کار هفت نفر مذکورآگاه شده دانستند که مغها آنها را فریب داده بودند، شمشیرهای خود را برهنه کرده هر مغی را که می یافتند میکشتند. اگر شب درنرسیده بود پارسیها تمام مغها را کشته بودند این روز بزرگترین عید دولتی پارسیها است چه گویند در آن روز دولت آنها از دست مغها نجات یافت. (هردوت این روز را ماگوفونی نامیده که بمعنی مغکشی است و گوید: در این روز مغها از منازل خودشان بیرون نمی آیند). بعد او گوید (کتاب سوم، بند 80- 88): «پنج روز بعد هم قسم ها جمع شده در باب اوضاع آتیه دولت مذاکره کردند. در این موقع نطقهائی شد که برای یونانیها مورد تردید است ولی فی الواقع این نطقها شده «اتانس گفت: «بنظر من کسی ازماها نباید بتنهائی حکمران بشود، این کار کاری است بد و هم مشکل، شما دیدید که خودسری کبوجیه کار را بکجا کشانید و از خودسری مغ هم خودتان در عذاب بودید. کلیهً دولت چگونه میتواند با حکومت یک نفر منظم باشد؟ چون یک نفر میتواند هر چه خواهد بکند، اگر آدمی لایق هم باشد بالاخره خودسر میشود. نعمت هائی که او را احاطه دارد، وی را به خودسری میدارد و چون حسد از صفات جبلی انسان است با این دو عیب او هم فاسد میشود یعنی این شخص از نعم سیر و مرتکب بی اعتدالیهائی میگردد که بعضی از خودسری ناشی است و برخی از حسد. هر چند که چنین حکمرانی باید مصون از حسد باشد چه تمام فیوض ونعمتها را داراست ولی طرز رفتار او با مردم برخلاف این قاعده است. این نوع حکمران بزندگانی و سلامتی مردمان صالح حسد برده مردم فاسد را حمایت میکند و افتراءو تهمت را پیش از هر کس باور دارد. رضای خاطر او رابجای آوردن مشکلتر از استرضای خاطر هر کس است، چه اگر در تمجید و ستایش او میانه روی کنند ناراضی است و گوید: که چرا ستایش او فوق العاده نیست و اگر ستایش فوق العاده باشد باز ناراضی است، چه گوینده را متملق میداند. مهمتر از همه این نکات آنکه، او بر ضد عاداتی است که از دیرگاه پاینده است، به ناموس زنان تعدی میکند و بی محاکمه مردم را میکشد اما حکومت مردم، اولاًاین حکومت اسم خوبی دارد که تساوی حقوق است (ایزُنُمی چنانکه هردوت نوشته) ودیگر اینکه مردم کارهائی را که مالک الرقاب میکند مرتکب نمیشوند، انتخاب مستخدمین دولت بقرعه است، هر شغل مسؤلیتی دارد و هر تصمیم را به مجلس رجوع میکنند.بنابراین پیشنهاد میکنم که حکمرانی یک نفر را ملغی کرده اداره ٔ امور را بمردم واگذاریم. اهمیت در کمیت است. چنین بود عقیده ٔ اتانس. مگابیز عقیده به اُلیگارشی داشت (یعنی به حکومت عده ٔ کمی) و چنین گفت: «با آن چه اُتانس در باب حکومت یک نفر گفت موافقم ولی او در اشتباه است از این حیث که پیش نهاد میکند حکومت را بدست مردم بدهیم و حال آنکه چیزی خودسرتر و پوچ تر از رجاله نیست. محال است، که مردم خود را از خودسری حکمرانی نجات دهند، برای اینکه اسیر خودسری رجاله گردند، چه اگر جبار کاری بکند باز معنائی دارد ولی کار مردم پوچ است. بالاخره چه توقعی میتوان از کسی داشت که چیزی یاد نگرفته خودش هم چیزی نمیداند و مانند سیلی بی فهم و شعور خود را به این کار و آن کار میزند؟حکومت مردم را باید اشخاصی پیشنهاد کنند که دشمن پارسیها هستند ولی ما عده ای را انتخاب میکنیم که لایق باشند و حکومت را به آنان میسپاریم. در این عده خود ماهم داخل خواهیم بود. تصمیم بهترین اشخاص البته بهترین تصمیم است ». چنین بود رأی مگابیز، سومین کسی که حرف زد، داریوش بود و چنین گفت: «من گمان میکنم که عقیده مگابیز راجع به حکومت مردم صحیح است ولی در باب حکومت عده ٔ قلیل ناصحیح، از سه طرز حکومتی که ما پیشنهاد میکنیم، در صورتی که هریک را به بهترین وجهی تصور کنیم، یعنی از بهترین حکومت مردم بهترین حکومت عده ٔ قلیل و بهترین حکومت سلطنتی، من آخری را ترجیح میدهم. چیزی بهتر از حکومت بهترین شخص نیست چون این شخص دارای بهترین نیات است، به بهترین وجه امور مردم را اداره خواهد کرد و در این صورت کارهائی که مربوط به دشمن خارجی است بهتر مخفی خواهد ماند. برعکس در عده ٔ حکومت قلیل چون اداره ٔ امور در دست چند نفر آدم نالایق است، بین آنها اختلافات شدید روی میدهد و چون هریک از آنها میخواهند نفوذ یافته ریاست نمایند، منازعه بین آنها حتمی است. از اینجا هیجان داخلی روی میدهد و از هیجانهای داخلی خونریزی. خونریزی بالاخره منجر به حکومت یک نفر می گردد پس حکومت یک نفر بهترین طرز حکومت است. ثانیاً در حکومت مردم از وجود مردم فاسد نمیتوان احتراز کرد و هرگز مردم فاسد برای منافع دولت با هم در جنگ نشوند بلکه با هم بسازند زیرا عادتاً اشخاصی که برای دولت مضرند همه با هم بر ضد دولت دست بهم میدهند. این اوضاع دوام می یابد تا یکی از آنها در رأس مردم قرار گرفته به این احوال خاتمه دهد.چنین شخصی باعث حیرت مردم گشته بزودی مالک الرقاب میشود. پس باز ثابت شد که حکومت یک نفر بهترین طرز حکومتها است. چون آنچه گفته شد جمع و خلاصه کنیم این سؤال پیش می آید که آزادی ما از کجا است و کی آن را بما داده از مردم بما رسیده یا از حکومت عده ٔ قلیل و یا از حکومت یک نفر، من تصور میکنم که یک نفر ما را آزاد کرده. از این نظر و نیز از نظر اینکه تغییر ترتیباتی، که ریشه دوانیده، ثمری برای ما نخواهد داشت، ما باید حکومت مطلقه را حفظ کنیم ». چنین بود سه عقیده ای که اظهار شد. چهار نفر دیگر از هفت با عقیده ٔ داریوش موافق شدند و چون اتانس دید مغلوب شده رو برفقا کرده چنین گفت: «رفقا روشن است، که یکی از ماها برحسب قرعه یا به میل مردم شاه پارس خواهد شد. چه این یک نفر را خود مردم انتخاب کنند چه او بوسیله ٔ دیگر متوسل شود من با شما رقابت نخواهم کرد زیرا من نه بسلطنت مایلم و نه به تابعیت. من از حکومت کنار میروم که خود و اولادم تابع هیچیک از شما نشویم » هر شش نفر این شرط اتانس را پذیرفتند و او از رفقایش جدا شده بیرون رفت، حالا این یگانه خانواده ٔ آزادی است که در پارس وجود دارد. این خانواده اطاعت میکند، بقدری که مایل است بی اینکه قوانین پارس را نقض کند شش نفر دیگر در شور شدند که به چه ترتیب شاه را معین کنند و چنین قرار دادند که هرکس از آنها شاه شود باید به اتانس واعقابش هدایائی که باعث افتخار است بدهد. هدایای مزبور عبارت است: از لباس مادی و سایر چیزها که در نزدپارسیها گرانبها است. پس از آن گفتند، که اتانس اول کسی بود که باعث تغییر سلطنت شده اتحادی بوجود آورد. بنابراین برای اتانس و رفقای دیگر او که شاه نشوند، چنین مقرر کردند: هر کدام از این شش نفر هر زمان که بخواهند میتوانند، بی تحصیل اجازه داخل سرای شاه گردند مگر وقتی که شاه با حرم خودش است. ثانیاً شاه زن خود را باید از خانواده ٔ یکی از شش نفر مزبور انتخاب کند. راجع به انتخاب شاه چنین قرار دادند که در طلیعه ٔ آفتاب هر یک در حومه ٔ شهر سوار اسب خواهد شد و اسب هریک شیهه کرد صاحب آن را باید بشاهی بشناسند داریوش مهتری داشت ای بارس نام که زرنگ و تردست بود. وقتی که داریوش به خانه برگشت به او چنین گفت: «قرار شده که ما قبل از طلوع آفتاب سوار شویم و اسب هر کدام از ما شیهه کرد صاحب آن شاه شود، حالا فکر کن و ببین آیا وسیله ای داری که ما شاه شویم ». ای بارس جواب دادآقا اگر شاه شدن بسته بدین وسیله است خاطرت راحت باشد که کسی غیر از تو شاه نخواهد شد. من وسیله ٔ مطمئنی دارم. داریوش گفت اگر از چنین وسیله آگاهی، وقت است که در حال به کار بری چه مسابقه در طلیعه ٔ صبح است. پس از آن ای بارس چنین کرد همین که شب دررسید، مادیانی را که اسب داریوش دوست میداشت از طویله بیرون آورده به حومه برد و در آنجا بست بعد اسب داریوش را نزدیک مادیان برد و چند دفعه بدور او گردانید... روز دیگر در طلیعه ٔ صبح شش نفر پارسی مذکور موافق قراری که داده بودند سواره آمده از حومه عبور کردند و همین که به محلی رسیدند که شب قبل مادیانی در آنجا بسته بودند اسب داریوش پیش رفت و شیهه کشید، در همین وقت برقی زد و آسمان غرید. پس از آن پارسیهای دیگر پیاده شده و در پیش او زانو به زمین زدند. روایتی که در باب ای بارس ذکر شده موافق گفته ٔ بعضی است زیرا راجع به این قضیه در نزد پارسی ها دو روایت است. برخی گویند که: ای بارس وسیله ٔ دیگری به کار برد... بدین نحو داریوش پسر هیستاسپ شاه شد و در آسیا تمام ملل مطیع او گشتند. بعضی ملل مزبوره را کورش مطیع کرد و برخی را کبوجیه. اعراب هیچگاه برده وار مطیع پارسیها نبودند ولی از زمانی که کبوجیه را به مصر راه دادند متحدین پارسی ها گشتند. واقعاً بی رضایت اعراب پارسیها نمیتوانستند به مصر بروند. داریوش زنهای خود را از میان خانواده های نجیب و معروف پارس انتخاب کرد و زنان او از اینقرار بودند: دو دختر کورش، یکی آتس سا و دیگری آرتیستون از این دو نفر آتس سا قبلاً زن کبوجیه برادر خود بود. بعد داریوش پارمیس دختر سمردیس و نوه ٔ کوروش را ازدواج کرد و نیز دختر اتانس را که در اندرون مغ بود و کشف کرد که گوشهای او را بریده اند. اول کاری که داریوش کرد این بود: فرمود از سنگ مجسمه ٔ سواری را ساختند و این کتیبه را بر آن نویساند. «داریوش پسر هیستاسپ بوسیله ٔ بهترین اسب که فلان اسم را داشت و لایق ترین مهتر خود (ای بارس) بشاهی رسید». این است آنچه هردوت راجع به کشته شدن بردیای دروغی و شاه شدن داریوش نوشته دو جای این نوشته ها مخصوصاً جلب توجه میکند: یکی مذاکرات هم قسم ها راجع بطرز حکومت پارس، یعنی حکومت ملی یا حکومت عده ٔ قلیل و دیگری انتخاب شاه به شیهه ٔ اسب، راجع به اولی باید گفت که بعض محققین این گفته ٔ هردوت را با تردید تلقی کرده حدس میزنندکه مورخ مزبور این حکایت را از قول زوپیر نبیره میگابیز، که مهاجرت کرده به یونان رفته بود، نوشته و او خواسته در نزد یونانیها خود و پارسیها را متنور جلوه دهد، ولی هردوت اصرار دارد که این مذاکرات شده و چنانکه پائین تر بیاید، چون مورخ مذکور میرسد بذکر اینکه چگونه داریوش حکومت ملی به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر داد، گوید، «این دلیل است برای یونانی هائی که باور ندارند مذاکراتی بین هم قسم ها راجع بطرز حکومت پارس شده باشد». اما درباب انتخاب شاه به شیهه اسب باید گفت که این روایت هردوت افسانه است زیرا موافق شجره نسب خشیارشا که خود هردوت ذکر کرده و پائین تر بیاید، داریوش پس از پدرش ویشتاسب نزدیکترین شخص به تخت سلطنت بود و چون پارسیهای قدیم خیلی اشرافی بودند، و عقیده ٔ راسخ داشتندکه بر تخت باید شخصی از خانواده ٔ سلطنت بنشیند خیلی مستبعد است که در باب تقدم ویشتاسب یا داریوش اختلاف نظری پیش آمده باشد تا اینکه به شیهه اسبی متوسل شده باشند. کناره گرفتن اتانس بهمین جهت بوده، چه او میدانسته که شخصی دیگر نمیتواند سلطنت کند. ساختن مجسمه ای برای اسب و گفته های دیگر نیز معلوم است که اختراع شده زیرا بر فرض صحت انتخاب داریوش بشیهه اسبی آیا صلاح داریوش بود که آن را علی رؤس الاشهاد بنمایاندیا خاطره ٔ آن را پاینده بدارد. جواب معلوم است.
نوشته های کتزیاس
این مورخ واقعه ٔ بردیای دروغی و رسیدن داریوش را به سلطنت مختصر و ساده نوشته، او چنین گوید: در غیاب کبوجیه بغپت و آرتاسیراس پارتی مصمم شدند سپنت دات مغ را از جهت شباهتی که به شاهزاده ٔ مقتول داشت، به تخت سلطنت بنشانند. اینها به اجرای نقشه ٔ خود موفق شدند ولی وقتی که ایکسابات از بابل با نعش کبوجیه آمد و دید دررأس مملکت شخصی ماجراجو مانند مغ مزبور قرار گرفته، چون از اسرار مطلع بود، مطلب را در پیش لشکریان فاش کرده در معبدی پناهنده گردید. طرفداران مغی که به تخت نشسته بود او را گرفته سرش را بریدند ولی مرگ این شخص نتیجه ای برای مغ نداد چه هفت نفر هم قسم شدند که او را دفع کنند. اسامی هفت نفر را کتزیاس چنین نوشته: انوفاس، ای درنس، نورون دابات، ماردو نیوس، باریس سس، آرتافرن، داریوش (پائین تر خواهیم دید که اسامی مذکوره ٔ هردوت صحیح تر است). اینها بغپت و آرتاسیراس را با خود همدست کردند، چه ایندو نفر اگر چه حالا مقامی بلند داشتند ولی چون خشم مردم را میدیدند جرئت نمی کردند از کسی که خودشان آن را به تخت نشانیده اند حمایت کنند. بغپت که کلیددار قصر سلطنتی بود در را برای هفت نفر مذکور باز کردوقتی که آنها داخل شدند سپنت ُدات با فاحشه ٔ بابلی در اطاقی بود و چون اسلحه ای نداشت برای دفاع به یک کرسی زرین متوسل شد ولی از هر طرف او را احاطه کردند ومقاومتش طولی نکشید، زیرا چندین زخم برداشت و بمرد.مدت سلطنت او هفت ماه بود. عید ماگوفونی عید روزی است که این مغ کشته شد، پس از آن داریوش به سلطنت رسید چه اسب او در موقع طلوع آفتاب از جهت وسیله ای که به کار برده بود اول شیهه کشید.
نوشته های ژوستن
نوشته های این نویسنده در زمینه ٔ روایت هردوت است ولی تفاوتهائی هم با آن دارد. او گوید (کتاب 1، بند 10): چون کبوجیه خواست به مصر برود، مغی را پرک ساس پس نام نگهبان قصر خود کرد (نلدکه گوید: که ژوستن اسم او را گومتس نوشته ولی از ترجمه ٔ کتاب او چنین اسمی دیده نمیشود، شاید در نسخه ٔ دیگر چنین نوشته شده باشد). این مغ وقتی که شنید کبوجیه درگذشته، سمردیس پسر کوروش را کشت و برادرش را، که اُرُپاست نام داشت و به سمردیس شبیه بود، به تخت نشاند. باقی حکایت چنان است: که هردوت ذکر کرده، الا اینکه، چون هفت نفر هم قسم داخل قصر میشوند وجدال درمیگیرد، مغ دو نفر از آنها را میکشد و بعد کشته میشود. باقی حکایت و انتخاب داریوش به سلطنت موافق نوشته های هردوت است. نلدکه عقیده داشت که حکایت ژوستن روایتی است قدیم از منبع شرقی صحیح اتخاذ شده و اینکه ژوستن برادر مغ راگومتس نامیده از راه اشتباه است. این اسم را خود مغداشته و بنابراین با اسمی که داریوش ذکر کرده و پائین تر بیاید موافقت دارد.
نوشته های داریوش اول
مضامین نوشته های مورخین یونانی راجع به بردیای دروغی چنان است، که ذکر شد. اکنون باید دید که سند رسمی یعنی کتیبه ٔ بیستون چه میگوید. قبل از شروع به ذکر آن جای کتیبه که راجع به بردیای دروغی است، لازم است تذکر دهیم که کتبیه ٔ بیستون فقط راجع به این واقعه نیست زیرا چنانکه بیاید داریوش کلیه ٔ کارهائی را که در بدو سلطنت خود کرده در آن کتیبه شرح میدهد، این مفصلترین کتیبه ای است که از شاهان هخامنشی به دست آمده و در سه زبان نوشته شده: بپارسی قدیم، به عیلامی و آسوری (یا بابلی). ترجمه ٔ قسمتی از آن یعنی بند 10- 15 ستون اول که راجع به بردیای دروغی میباشد، چنین نوشته است: بند دهم «داریوش شاه میگوید: این است آن چه من کردم، پس از آنکه شاه شدم. بود کبوجیه نامی پسر کوروش از دودمان ما که پیش از این شاه بود. از این کبوجیه برادری بود بردی نام از یک مادر، یک پدر با کبوجیه بعد کبوجیه بردی را کشت با اینکه کبوجیه بردی را کشت، مردم نمیدانستند او کشته شده، پس از آن کبوجیه به مصر رفت، بعد از اینکه به مصر رفت، دل مردم از او برگشت اخباردروغ در پارس، ماد و سایر ممالک شدیداً منتشر شد» بند یازدهم «»«» پس از آن مردی، مُغی گئومات نام از «پی سی ی او وَ دَ ه ». برخاست. کوهی است «اَ رَ کادِ ر س » نام، از آنجا، در ماه وَ یخن َ، در روز چهاردهم برخاست. مردم را فریب داد، که من بردی پسر کوروش برادر کبوجیه هستم پس از آن تمام مردم بر کبوجیه شوریدند. پارسی، ماد و نیز سایر ایالات بطرف او رفتند. او تخت را تصرف کرد در ماه گرَم ْپَدَ روز نهم بود که او تخت را تصرف کرد پس از آن کبوجیه مرد، به دست خود کشته شد» بند دوازدهم «»«»: این اریکه ٔ سلطنت که گئوماتای مغ از کبوجیه انتزاع کرد از زمان قدیم در خانواده ٔ ما بود. بنابراین گئوماتای مغ پارس، ماد و ممالک دیگر را از کبوجیه انتزاع کرد، به خود اختصاص داد او شاه شد». بند سیزدهم «»«»: کسی از پارس و ماد یا از خانواده ٔ ما پیدا نشد که این سلطنت را از گئوماتای مغ بازستاند. مردم از او میترسیدند، زیرا عده ای زیاد از اشخاصی که بردیا را می شناختند میکشت. از این جهت میکشت که (خیال میکرد) کسی نداند، من بردیا پسر کوروش نیستم. کسی جرئت نمیکردچیزی درباره ٔ گئوماتای مغ بگوید تا اینکه من آمدم از اهورمزد یاری طلبیدم، اهورمزد مرا یاری کرد. در ماه باغ یادیش روز دهم من با کمی از مردم این گئوماتای مغ را با کسانی که سردسته ٔ همراهان او بودند کشتم. در ماد قلعه ای هست که اسمش «سی ک ی هواتیش » و در بلوک نیسای است، آنجا من او را کشتم، پادشاهی را از او بازستاندم، بفضل اهورمزد شاه شدم، اهورمزد شاهی را به من اعطاء کرد». بند چهاردهم «»«»: سلطنتی را که ازدودمان ما بیرون رفته بود برقرار کردم، آن را بجائی که پیش از این بود بازنهادم. بعد چنین کردم: معابدی را که گئوماتای مغ خراب کرده بود برای مردم ساختم، مراتع، احشام و مساکنی را که گئوماتای مغ از طوایف گرفته بود به آنها برگرداندم. مردم پارس، ماد و سایر ممالک را به احوال سابق آنها رجعت دادم بدین نهج، آنچه که انتزاع شده بود به احوال پیش برگشت. به فضل اهورمزد این کارها را کردم، آنقدر رنج بردم تا طایفه ٔ خود را به مقامی که پیش داشت رساندم. پس بفضل اهورمزد من طایفه ٔ خودمان را بدان مقامی نهادم، که قبل از دست برد گئوماتای مغ دارا بودند». بند پانزدهم «»«»: این است آنچه من کردم، وقتی که شاه شدم...». از بند شانزدهم داریوش سایر کارهای خود را بیان میکند و در بند هیجدهم از ستون چهارم کتیبه ٔ بزرگ اسم اشخاصی را که با او همدست بوده اند چنین ذکر کرده: بند هیجدهم «»«»: اینها هستند اشخاصی که پهلوی من بودند، وقتی که من گئوماتای مغ را که خود را بردی مینامید کشتم اینها دوستان من اند که به من کمک کرده اند: «وین دفرنه » نام پسر «ویسپار» پارسی، «اوتان » نام پسر «ثوخر» پارسی، «گئوبروو» نام پسر «مردونیه » پارسی «ویدرن » نام پسر «بغابیغ ن » پارسی «بغ بوخش » نام پسر «دادوهی ی » پارسی «اردومنیش » نام پسر «وهوک » پارسی. در کتیبه ٔ کوچک بیستون که نیز از داریوش است، زیر شکل گئومات نوشته اند: «این است گئومات که مغ بود دروغ گفت زیرا چنین میگفت: من بردی پسر کوروش هستم، من شاهم » پس از ذکر بیانیه ٔ داریوش و مقایسه گفته های مورخین یونانی با گفته های این شاه نتیجه ای که حاصل میشود این است: داریوش در کیفیات داخل نشده از چیزهائی که دو مورخ یونانی ذکر کرده اند اگر چه گفته های هر دو در بعض قسمت ها مانند شیهه کشیدن اسب و غیره آمیخته به گفته های داستانی است ولی باز نوشته های هردوت صحیح تر بنظر می آید اسم مغی را که تخت سلطنت را اشغال کرده هردوت سمردیس مینامد که یونانی شده ٔهمان بردیا است کتزیاس اسم او را سپنت دات نوشته که معنی آن به فارسی کنونی داده مقدسات است (اسفندیار) داریوش او را گئومات نامیده و چون در گفته ٔ داریوش نمیتوان تردید داشت باید استنباط کرد که گئومات لقب این مغ بود و سپنت دات اسم او یا بعکس زیرا ممکن است که در این مورد هم کتزیاس لقب این شخص را ذکر کرده باشد چنانکه در مورد بردیا تانیوک سارسس نوشته: بین روایات هردوت و کتیبه ٔ بیستون اختلافاتی است، که خلاصه میکنیم:
1- موافق روایت هردوت کبوجیه بردیا را از مصر به پارس برگرداند و یکی از درباریان خود را مأمور کرد او را بکشد. کتیبه ٔ بیستون گوید که:بردیا قبل از عزیمت کبوجیه به مصر کشته شد. 2- هردوت نوشته که کبوجیه در حین سواری زخمی برداشت و از آن درگذشت، داریوش نسبت خودکشی به او میدهد. 3- محل کشته شدن مغ یا بردیای دروغی را هردوت در شوش دانسته و داریوش در قلعه ای از ماد. 4- موافق روایت هردوت مغ نیکی ها به ایالات تابعه کرد و آنها را از مالیات معفو داشت. از کتیبه ٔ داریوش بعکس چنین مستفاد میشود که او معابد را خراب کرد و مراتع را از طوایف گرفت الخ... 5- راجع به اسامی همدستان داریوش جزئی اختلافی بین نوشته های هردوت و کتیبه ٔ موجود و آنهم راجع به اردومنیش است. که در کتاب هردوت آسپادتی نس ضبط شده.باقی اسامی همان اسامی مذکور در کتیبه است با تصحیفی که یونانی ها و بابلیها و مصری ها در اسامی ایرانی میکردند. اما فهرست کتزیاس بغیر از دو مورد به اسامی مذکور در کتیبه خیلی تفاوت دارد با وجود اختلافاتی که بین نوشته های هردوت و کتیبه ٔ داریوش دیده میشود، روی هم رفته در کلیات توافقی بین آنها هست و بعض محققین مانند والس به این عقیده اند که هردوت این واقع را موافق گفته های زوپیر نوشته و او نبیره ٔ بغابوخش همدست داریوش بود. زوپیر چنانکه بالاتر گفته شد و پائین تر نیز بیاید از ایران مهاجرت کرده در یونان توطن یافت واقعه ٔ گئوماتای مغ میرساند که ایرانیها و اهالی ممالک تابعه از سلطنت کبوجیه بیزار بوده اند زیرا داریوش میگوید: بعد از رفتن او به مصر مردم از او برگشتند و اخبار دروغ در پارس و سایر ممالک منتشر شد. اخبار دروغ شاید همان قضیه ٔ دیوانه شدن او باشد که داریوش در سند رسمی میبایست بطور مبهم و در چند کلمه ٔ چنانکه ذکر کرده برگذار کند. کارهای بی رویه ٔ کبوجیه، آنهم بعد از شاهی مانند کوروش بزرگ و نتیجه ای که از آن حاصل شد یعنی فترت هفت ماهه شیرازه ٔ دولت بزرگ ایران را از هم می گسیخت که زمامداری بداریوش رسید و چنانکه بیاید او پس از لشکرکشی ها و جنگهای عدید از نو شالوده ٔ محکمی برای وحدت آن ریخت. کتیبه ٔ بیستون چنانکه از تحقیقات محققین معلوم شده بیانیه ٔ متحدالمآلیست که از طرف داریوش بایالات ایران فرستاده شده بود، زیرا نسخه های آن را بزبانهای مختلف در بابل و مصر یافته اند. تاریخ این کتیبه را بین 521 و 515 ق. م. تصور کرده اند، بعضی عقیده دارند که تاریخ آخری کنده شده است، در خاتمه این بحث لازم است که راجع به این نکته تذکری داده شود. داریوش در کتیبه ٔ خود گوید: گئومات معابد را خراب کرد و من از نو آنها را تعمیر کردم. گنگی این جای کتیبه باعث حدسهائی گردیده، عقیده ای که یوستی آلمانی اظهار کرده شاید بحقیقت نزدیکتر باشد. او گوید: که مغ یاغی زرتشتی متعصب بوده و چون در مذهب زرتشت ساختن معابد ممنوع است (چه پیروان آن عقیده دارند که خدا را در همه جا میتوان پرستید) امر به خراب کردن معابد کرده بود. در جای خود از این مسئله مشروح تر صحبت خواهد شد. (تاریخ ایران باستان ج 1 صص 516- 536).


گوماتا

گوماتا. (اِخ) رجوع به گئومات و گماتا شود.


ارکادرس

ارکادرس. [اَ دَ رِ] (اِخ) نام کوهی در ( (پی سی ی َاووَدَه))، مسقطالرأس گئومات مغ، غاصب تاج و تخت هخامنشی. (ایران باستان ص 532).


سمردیس

سمردیس. [] (اِخ) رجوع به بردیا، گئومات، ایران باستان ج 1 ص 517، 523، 480، 465، 521، 523، 522، 518، 520، 531 و 526 شود.


فرنس پس

فرنس پس. [ف ِ ن َ پ ِ] (اِخ) نام پدر اُتانِس است و اُتانس شخصی است که موفق شدحیله ٔ بردیای دروغین یا گئومات پادشاه غاصب پارس رابر ملا سازد و سرانجام موجب سقوط حکومت وی گردید. (از ایران باستان پیرنیا ص 520). رجوع به اتانس شود.


پانزیتس

پانزیتس. [ت ِ] یا پاتیزئیتس (اِخ) یکی از مغان ماد که کمبوجیه در سفر مصر تولیت حکومت بدو مفوض داشت لیکن او با غدر و خیانت برادر خویش گئومات همداستانی کرد و او را در دعوی سلطنت و نشستن بر تخت شاهی ایران در 522 ق.م. یاری کرد و هم با برادر خود سمردیس دروغین بسال 521 ق.م. کشته شد.


داریوش اول

داریوش اول. [دارْ ش ِ اَوْ وَ] (اِخ) نام و نسب: اسم این شاه در کتیبه های هخامنشی داری ووش یا دارای واوش، بزبان بابلی دریاووش و در کتیبه های مصریان بزبان مصری آن تریوش و یا تاریوش. و مورخین یونانی: داریس. در توراه: داریوش و دَریاوِش. مورخین رومی، داریوس و در پهلوی: داریو و در کتب مورخین اسلامی بصورت های داریوش و داریوس نوشته اند. بعض نویسندگان اسلامی مانند مسعودی و ثعالبی او را داراب یا دارای اکبر نیز گفته اند اما این اسم ها مربوط به این داریوش نیست و اینکه در ذیل عنوان «دارا» (داریوش اول) در همین لغت نامه او را دارای اکبر نیز خواندیم ناظر به خطای مورخان مذکور بوده است. داریوش اول در داستان ها فراموش شده و بعض کارهای او را به داریوش دوم یا دیگران نسبت داده اند. داریوش پسر وشتاسپ و او فرزند ارشام و ارشام پسر آریارمنا بود. خود آریارمنا با فاصله ٔ پنج نسل به هخامنش میرسید. بنابراین داریوش اول خلف هشتم هخامنش است. ویشتاسپ پدر او در زمان کورش والی پارس بود. داریوش در آغاز پادشاهی با مشکلات بسیاری روبرو شد. غیبت کمبوجیه از ایران چهار سال طول کشیده بود. گئومات مغ هفت ماه خود را به عنوان بردیا برادر کمبوجیه بر تخت مستقر ساخته و بی نظمی و هرج و مرج را در کشور توسعه داده بود. در نقاط دیگر کشور هم کسان دیگر بدعوی اینکه از دودمان شاهان پیشین هستند لوای استقلال برافراشته بودند. شرحی که از زبان داریوش در کتیبه های بیستون کرمانشاه از این وقایع آمده بسیار جالب است. این کتیبه ها یکی بزرگ و دیگری کوچک و بر کوه بیستون که سر راه کرمانشاه به همدان و در فاصله ٔ شش فرسنگی شهرستان کرمانشاه است قرار دارد و جای آن در حدود 100 پا از زمین بالاتر است. شرح این شورشها از بند 16 ستون اول کتیبه آغاز میشود و وقایعی که ذکر می کند بدین قرار است:
1- کشتن گئومات (بردیای دروغین) بدست داریوش. 2- شورش آترین در خوزستان که خود را شاه خوزستان نامید و مردم به او گرویدند. 3- شورش بابل و قیام مردی بنام ندی تبیر که خود را بخت النصر خواند و پادشاه بابل گردید. 4- لشکر فرستادن داریوش به شوش و غلبه بر آترینا و دستگیری و کشتن او. 5- حمله به بابل و گذشتن از دجله و شکست دادن بخت النصر. 6- حملات و یاغی گری های مجدد بخت النصر و سرانجام، شکست و دستگیری و کشتن او بفرمان داریوش. 7- طغیان برخی از ایالات در هنگامی که داریوش در بابل بود از جمله: خوزستان، آسور، مصر، پارت، مرو، سکائیه و نقاط دیگر. 8- سرکوبی یاغیان و سرکشان که در این کار بیش از همه جا شورش های ماد و ارمنستان و شورش خراسان (پارت) که پدر داریوش یعنی ویشتاسب، فرمانروای آن بود وقت داریوش را گرفت و سرانجام همه بکام او پایان یافت. داریوش این پیروزی ها را در همه جا نتیجه ٔ لطف اهورامزدا میداند، میگوید: هرچه کردم بهرگونه، بفضل اهورامزدا بود. از زمانیکه شاه شدم، نوزده جنگ کردم. بفضل اهورامزدا لشکرشان را درهم شکستم و 9 شاه را گرفتم... ممالکی که شوریدند دروغ آنها را شوراند. زیرا به مردم دروغ گفتند. پس از آن اهورامزدا این کسان را بدست من داد و با آنها چنانکه میخواستم رفتار کردم. ای آنکه پس از این شاه خواهی بود باتمام قوا از دروغ بپرهیز. اگر فکر کنی: چه کنم تا مملکت من سالم بماند، دروغگو را نابود کن...». در کتیبه ٔ بیستون داریوش از سکاها و جنگی که با آنها کرده یادآوری نموده است، اما این قسمت از کتیبه آسیب فراوان دیده و درست خوانده نمیشود. مطابق نوشته ٔ هرودت (در کتاب سوم او) در زمان داریوش در آسیای صغیر نیز زمینه ٔ شورش فراهم شد به این معنی که اری تس نامی که از زمان کورش والی سارد بود بیهوده با پولی کرات صاحب جزیره ٔ سامس درافتاد و او را بفریب و خدعه به سارد دعوت کرد و بقتل رساند. داریوش گروهی از پارسیان را برگماشت تا حکم پنهانی کشتن اری تس را به سارد بردند و حکم در حضور خود او خوانده شد و پارسیان که بفرمان داریوش بسیار احترام میگذاشتند همانجا شمشیرها رابرهنه کردند و او را کشتند و به این ترتیب داریوش خطایی را که میتوانست زمینه شورش گردد جبران کرد. طبیبی بنام دموک دس که در دستگاه اری تس بود و به اسارت بزندان داریوش افتاده بود، هنگامی که زخم پستان آتس سا دختر کورش و زن داریوش را درمان میکرد او را واداشت که داریوش را به لشکرکشی بسرزمین یونان ترغیب کند. باید خاطرنشان ساخت که این پزشک، یونانی بود و داریوش او را از بازگشت بوطن محروم کرده بود. دموک دس بملکه گفته بود که خود او را بعنوان راهنمای فتح یونان به داریوش معرفی کند و بگوید که شاه با داشتن چنین راهنمایی بخوبی میتواند بر یونان چیره شود. این طبیب یونانی خود را بهمراه هیأتی از پارسیان به روم ویونان رساند و در آنجا بخلاف میل داریوش، در شهر کرتن که میهن اصلی او بود ماند و دیگر به ایران نیامد و هیأت پارسی که برای آشنا شدن بوضع یونان و فراهم کردن زمینه ٔ تسخیر آن دیاررفته بود بی نتیجه بمیهن بازگشت. در قاره ٔ آفریقا هم، در زمان داریوش اغتشاش و شورشهایی پدید آمد. لازم است گفته شود که در آن روزگار مصر، لیبی و قسمتهایی دیگر از خاک آفریقای شمالی و شرقی مطیع شاهنشاهی ایران بود و شخصی بنام آریاند از جانب داریوش فرمانروای آنجا بود و چون بداریوش خبر رسید که آریاند زمزمه ٔ خودمختاری آغاز کرده و بنام خویش سکه ٔ نقره ٔ کامل عیارزده است شاهنشاه به مصر رفت و او را از میان برداشت و سپس بمعابد مصر رفت و ضمن احترام فراوان به مجسمه های ارباب انواع مصری، کاهن بزرگ سائیس را به تعمیر معابد گماشت. و سپس ترتیب آبیاری با کاریز را در مصر رایج ساخت. این خدمات اورا در نظر مصریان چنان ارجمند ساخت که گفتند: او یکی از فراعنه ٔ بزرگ ماست. داریوش پس از فرونشاندن شورشهای داخلی و سرکوبی یاغیان، تشکیلات کشوری و اداری منظمی بوجود آورد که براساس آن تمام کشورها و ایالات تابع شاهنشاهی او بتوانند با یکدیگر و با مرکز شاهنشاهی مربوط و از نظر سازمان اداری هماهنگ باشند.
لشکرکشی داریوش به اروپا: در ازمنه ٔ مختلف تاریخی قبایل سکاها در نقاط مختلف سرزمین وسیعی که از ترکستان روس تا کناره ٔ دانوب، در مرکز اروپاامتداد داشت مسکن داشتند. این قوم را بسیاری از تاریخ نویسان آریایی دانسته اند و گروهی گفته اند که در میان آنها از نژاد اصفر (زرد) نیز بوده است. از نظر مذهب معتقد به ارباب انواع بودند و هیکل ها و معبدهایی برای الهه های خود میساختند. عادت آنها بر این بود که نخستین دشمنی را که می کشتند خونش را میخوردند و سرهای کشتگان را برای شاه خود میبردند. در تیراندازی ماهر بودند. دامپروری در میان آنها رواج داشت. بطور کلی از نظر تمدن در مرحله ٔ بسیار پستی بوده اند. هرودت در شرح حمله داریوش به سکائیه بحث مبسوطی نوشته است که بی تردید آمیخته با داستان سرایی و افسانه است و آنچه از گفته های او درست مینماید این است که سکاها از جنگ با او احتراز کردند و بداخل سرزمین خود عقب نشستند و چون بیابان وسیع در پیش پای آنها بود، آنقدر داریوش را بدنبال خود کشیدند که او از ترس قحطی آذوقه تصمیم گرفت به ایران برگردد. اما با اینکه در این حمله پیروزی شاهانه ای بدست نیاورد سکاها را برای همیشه از حمله به ایران و ایجاد زحمت برای مردم شمال این آب و خاک منصرف ساخت. از جنگهای دیگر داریوش که در تاریخ ذکری از آن آمده یکی تسخیر تراکیه و مقدونیه درزمان اسکندر اول پسر آمین تاس است. درباره ٔ این جنگ نیز هرودوت به داستان پردازی گراییده و بدان شاخ و برگ داده است. پس از این سالیانی جزایر بسیاری از قسمتهای یونانی نشین مدیترانه در تصرف پارسیها بود.
تسخیر هند: طغیان روح جهانگشایی داریوش او را متوجه پنجاب و سند کرد. در سال 512 ق. م. ایرانیان از رود سندگذشتند و قسمتی از سرزمین هند را گرفتند داریوش فرمان داد تا کشتی هایی بسازند و از طریق دریای عمان به پنجاب و سند بروند. این دو نقطه ٔ زرخیز و پرثروت برای ایران آنروز بسیار مهم بود. این چیرگی پارسیان در تاریخ هند مبداء دوران تازه ای گردید و سرنوشت هند رادگرگون ساخت.
شورش های تازه: در زمان هخامنشیان دولت ایران در اداره ٔ مستعمرات خود این سیاست را برگزیده بود که: در هر ایالت یا کشور تسخیر شده شخصی را از اهالی آنجا به حکومت میگماشت و این شخص با اینکه اهل آن دیار بود چون گماشته ٔ پادشاه ایران بود هم میهنانش از او سرمی تافتند و او را «تیران » (جبار) میخواندند. وجود این جباران در مستعمرات یونانی همواره طغیان هایی بوجود می آورد و گاهی اوقات حس جهانگشایی والیان ایرانی آسیای صغیر، بدون اینکه شاهنشاه ایران اراده کند، اندیشه ٔ تسخیر یونان را تقویت میکرد و آنها خودسرانه امر و نهی میکردند و این خودسری ها ناچار به شورشهای مستعمرات یونانی آسیای صغیر و جنگ داریوش با یونان منجر می گردید. اما داریوش با وجود تجهیزات بسیار در جنگ آتن نتوانست پیروزی قابل توجهی بدست آورد و چندین برابر آتنی ها کشته داد وبخصوص در جنگ ماراتن نیروی ایران تلفات زیادی داشت و این شکست ظاهراً نتیجه ٔاین بوده است که داریوش برای قوای دشمن اهمیت و ارزش زیادی قائل نبود. اما پس از این شکست و از دست دادن سربازان و قسمتی از کشتیهای جنگی داریوش متوجه شد که برای جنگ دیگر تدارک بیشتر لازم است و بخصوص سربازان ایرانی علاوه بر مهارت در تیراندازی باید جنگ تن بتن بیاموزند. در خلال این تدارک و گردآوری سپاهیان زبردست و جنگجویان برجسته، در مصر شورشی برپا شد.
باید یادآوری کرد که خاک مصر از زمان کمبوجیه مطیع ایران شده بود. اما از آنجا که مصر یکی از مراکز تمدنهای دیرین مشرق بود و خود را همپایه ٔ ایران و یونان میدانست تسلط ایرانیان را بر خود سزاوار نمیدید و از سوی دیگر چون یونانیها بتحریک و اغوای مصریان میپرداختند همواره زمینه ٔ شورش در آن سرزمین فراهم بود. داریوش خود را برای سرکوبی مصریان و جنگ با یونان آماده کرد. اما پیش از آغاز سفر جنگی خود میبایست ولیعهد خود را تعیین کند. میان پسران او بر سر این موضوع نزاع درگرفت. چنانکه گفته شد زن دوم داریوش آتس سا دختر کورش بود و داریوش از او چهار پسر داشت که بزرگترین آنها خشاریاشا بود. اما زن اول داریوش، دختر گبریاس، نیز سه پسر آورده بود و در میان این هفت فرزند اختلاف هردم بیشتر میشد. پلوتارک و ژوستن این نزاع را بعد از درگذشت داریوش میدانند و بهرحال سرانجام این گفتگوها چنین شد که در اثر نفوذ مادر خشاریاشا و با توجه باینکه او در دوران پادشاهی داریوش تولد یافته و مادرش نیز دختر کورش بزرگ بوده، خشاریاشابه ولیعهدی برگزیده شد. داریوش ولیعهد خود را برگزید و هنگامی که آخرین تدارکات خود را برای جنگ مصر و یونان میدید پس از 36 سال پادشاهی درگذشت. این واقعه در سال 486 ق. م. بوده است. آرامگاه داریوش اول در فاصله چهارهزار و پانصدگزی تخت جمشید، در نقش رستم است. داریوش مردی خردمند و با اراده و در بیشتر مواردملایم و با ملل مغلوب مهربان بود مورخان همگی برآنندکه اگر او پس از کمبوجیه بر تخت نمی نشست شاهنشاهی هخامنشی دوام نمی یافت و چنان وسعت و قدرتی پیدا نمیکرد. در زمان او حدود متصرفات شاهنشاهی ایران از یک سوبه چین و از سوی دیگر به قلب اروپا و آفریقا میرسید. (از ایران باستان پیرنیا ج 1).


کاپادوکیه

کاپادوکیه. [دُ ی ِ] (اِخ) قبادوقیه. قبادوقیا. کاپادس. کاپادوس. کاپادوکیه. کاپادوکیه یونانی شده ٔ «کَت پ َ توک َ» پارسی قدیم است و داریوش اول در کتیبه های بیستون و نقش رستم و تخت جمشید این مملکت را چنین نامیده. کاپادوکیه در قسمت شرقی آسیای صغیر واقع و حدود آن چنین بود در شمال دریای سیاه، در جنوب کوههای توروس کیلکیه. از طرف مشرق رود فرات و از سمت مغرب رود هالیس (قزل ایرماق کنونی). بیشتر این مملکت فلاتی است مسطح، که روییدنی کم دارد و آب و هوای آن بری است. قسمت های حاصلخیزش در طرف جنوب شرقی در دامنه ٔ کوهها به طرف فرات است و در شمال در سواحل دریای سیاه. این قسمت شمالی را نویسندگان و مورخین قدیم پُنت کاپادوکی یا باختصار پُنت نامیده اند. از رودهای مملکت رود هالیس (قزل ایرماق) و ایریس (یا شیل ایرماق) قابل ذکر است و برود دوم رود پرآب لیکوس میریزد (لیکوس را بازاب بزرگ یا علیا مطابقت داده اند. م.). این رودها قابل کشتی رانی نیست. تاریخ کاپادوکیه قبل از قرن سیزدهم ق.م. مجهول است، ولی در این قرن این مملکت مورد حمله هیت ها واقع شد و از این عهد آثاری در کاپادوکیه هست، بعد آسوریها به این مملکت آمدند و بعضی تصور میکنند که نام سوریه که یونانیها به ولایتی نزدیک سی نوپ داده بودند و نیز آنکه بعدها یونانیها کاپادوکیه و لکُو سیری یعنی سوریه ٔ سفیدمینامیدند، از تسلط آسوریها بر این مملکت بوده است.بعد از انقراض آسور، کاپادوکیه جزو دولت ماد شد و پس از آن جزو دولت هخامنشی. لیکائونیّه که بعدها قسمتی از آسیای صغیر گردید، در ابتداء جزو کاپادوکیه بود. زیرا اهالی آن از حیث زبان و اخلاق و عادات تفاوت با اهالی کاپادوکیه نداشتند. در باب مردم کاپادوکیه عقیده ٔ اهل فن این است که هند و اروپائی یا آریائی بطور اعم بوده اند، مذهبشان بمذاهب مردمان غربی آسیای صغیر شباهت داشته و خدایان این مردم که اختصاص بخودشان داشت عبارت بودند از:
1- خدای آسمان، که کیفر نقض قول را میداد.
2- خدای ماه.
3- ربهالنوع بزرگ طبیعت که (ما) مینامیدند. در موقع باده نوشی ها برای ستایش این ربهالنوع مردان بخودشان زخم میزدند و دختران ناموسشان را قربان میکردند. مذهب پارسی ها هم به اینجا سرایت کرده بود. خدای پارسی ها را ستایش میکردندو اسامی ماهها پارسی بود.
بنابرآثار، درجه ٔ تمدن این مردم پست به نظر می آید. شهرها کم اند و اهالی غالباً مملوک نجباء یا معابد میباشند. اسامی شهرهائی که در تاریخ ذکر میشود چنین است: تیانا، مازاکا، آماسیا بر رود ایریس، ولی در عوض عده ٔ دهات و قصبات بزرگ زیاد بود. اززمانی که کاپادوکیه جزء دولت هخامنشی شد، بیشتر در تاریخ معروف گردید و از ولات پارسی در این مملکت، اسم داتام بیشتر شهرت دارد. (شرح قضایای او در ایران باستان صص 1311- 1148 آمده است).
اسکندر به کاپادوکیه دست نزد و آریارات پادشاه آن استقلال خودرا حفظ کرد، ولی بعد از فوت اسکندر چنانکه در جای خود ذکر شد، پردیکاس با آریارات جنگید و او را گرفته کشت. پس از آن کاپادوکیه از دست به دست میگشت، تا مقارن اوایل قرن سوم قبل از میلاد آزاد شد و استقلال خودرا بازیافت. در این زمان کاپادوکیه بده ایالت تقسیم میشد. دیودور سیسیلی راجع بتاریخ کاپادوکیه چنین گوید. (قطعه ای از کتاب 31): «پادشاهان کاپادوکیه که نسبشان را به کوروش میرسانند و نیز گویند، که از نژاد هفت نفر پارسی اند، که سمردیس (گئومات) مغ را کشتند. (شرح قضایای گئومات در ایران باستان چ 1 صص 516- 536آمده است). در باب سلسله ٔ نسبشان عقیده ٔ آنها چنین است: آتُس سا خواهر کبوجیه پدر کوروش زن فارناک (فارناس) پادشاه کاپادوکیه شد (دیودورکبوجیه را کامبیز نوشته، شرح این تصحیف در ایران باستان چ 1 صص 478- 479 دیده شود).
و پسری آورد گالوس نام. او پسری داشت موسوم به سمردیس، که پدر آرتامن بود (چون سمردیس یونانی شده ٔ بَردَی است پس باید گفت بَردَی نام. م.) اَرتامن پسری داشت موسوم به آنافاس، که از حیث شجاعت و جسارت شهرتی داشت و یکی از کشندگان سمردیس مُغ بشمار میرفت. (اطلاعاتی که دیودور میدهد در اینجا با کتیبه ٔ بیستون داریوش اول موافقت نمیکند، زیرا شاه مزبور این اسم را ذکر نکرده است. رجوع شود به ایران باستان چ 1 ص 534). از این جهت است که پادشاهان کاپادوکیه نسبشان را به کوروش و آنافاس میرسانند و گویند، که آنافاس در ازای خدمت، والی کاپادوکیه شد با این امتیاز، که از دادن مالیات معفو باشد. آنافاس پسری داشت نیز آنافاس نام و این شخص دو پسر از خود گذاشت داتام و آریم نِه. داتام به تخت نشست (از اینجا معلوم است، که کاپادوکیه پادشاهان دست نشانده داشته).
او از جهت شجاعت و حسن اداره اش نامی بود، با پارسیها جنگ درخشانی کرده و در دشت نبرد مرد. (این روایت دیودور با روایت کرنلیوس نپوس که در ایران باستان چ 1 صص 1141- 1148 ذکر شد، موافقت ندارد، زیرا داتام که در تمام جنگها غالب آمد بالاخره به دست مهرداد خائن کشته شد. م.) بعد از داتام پسر او آریامنس به جایش نشست و او پدر آریارات و هولوفرن نامان بود.
آریامنس پس از عمر پنجاه ساله درگذشت، بی اینکه کاری، که در خاطرها بماند، کرده باشد. پس از او پسر بزرگترش آریارات به تخت نشست و گویند، که چون او برادرش را فوق العاده دوست می داشت، وی را به بلندترین مقام رسانید.
بعد او را به کمک پارسیها بجنگ مصریها فرستاد و هولوفِرن در ازای رشادتهائی، که کرده بود، مورد عنایت های مخصوص اُخُس (اردشیر سوم) گردیده با افتخار برگشت وقتی که مرد، دو پسرداشت: آریارات و آری سس. چون برادر هولوفرن یعنی پادشاه کاپادوکیه وارثی نداشت، آریارات پسر ارشد هولوفرن را پسر خود خواند. در این زمان اسکندر مقدونی با پارسیها جنگید و بعد مُرد. پس از آن پردیکاس نایب السلطنه ٔ مقدونی اِوْمن را برای حکومت به کاپادوکیه فرستاد و او این مملکت و ممالک مجاور رابه اطاعت درآورد. در این وقت آریارات، پسر آخرین پادشاه کاپادوکیه، مأیوس گشته با دوستانش به ارمنستان رفت. مدت کمی پس از آن، چون پردیکاس و اِوْمن کشته شدند و آن تی گون و سلکوس در جاهای دیگر مشغول بودند، آریارات از ارْدُآت پادشاه ارمنستان قوه ای گرفته آمین تاس سردار مقدونی را کشت و مقدونیها را از کاپادوکیه رانده تخت موروثی را به دست آورد، آریارات سه پسر داشت که بزرگترشان آریامِنس بعد از پدر به تخت نشست. این شخص با آن تیوخوس سلوکی که عنوان «خداوند» داشت وصلت کرد، یعنی برای پسر بزرگترش آریارات نام ستراتونیس دختر آن تیوخوس را گرفت و چون اولاد خود را خیلی دوست میداشت آریارات را در زمان حیات خود تاج بر سر گذارد و در اداره کردن مملکت با خود شریک کرد. آریارات پس از فوت پدر بخودی خود به سلطنت رسید وقتی که میمرد، تخت را برای پسرش، که آریارات نام داشت و در صغر سن بوده، گذارد. او دختر آن تیوخوس کبیر (سوم) را، که آن تیوخیس نام داشت، گرفت و این زن خیلی حیله ور بود، توضیح آنکه چون اولادی نداشت به شوهرش وانمود، که دو پسر دارد: آریارات و هولوفرن ولی پس از چندی، برخلاف انتظار، حامله گشته دو دختر آورد و نیز پسری، که او را مهرداد نامیدند.در این وقت او به شوهرش اعلام کرد، که او را به اشتباه انداخته بود و سابقاً اولادی نداشته و از دو پسر دروغی، ارشدش را، با حقوق کمی به روم فرستاد و کوچکتررا به یونته. این کار کرد، تا این پسرها با پسر حقیقی او در سر تخت منازعه نکنند. مهرداد هم پس از اینکه به رشد رسید خود را آریارات نامید. او تربیت یونانی یافته بود و صفات خوبی داشت ».
«مهرداد پدرش را خیلی دوست داشت، پدرش هم او را نیز، محبت پدر و فرزند چنان بود، که پدرش خواست او را در زمان حیات خود بر تخت نشاند ولی پسر نپذیرفت و گفت، که تا والدینش زنده هستند، سلطنت نخواهد کرد، این مهرداد را یونانیها از جهت محبتش به پدر فیلوپاتُر خوانده اند مهرداد بعد از پدر بتخت نشست، او را از جهت رفتار خوب و ترقیّاتش در فلسفه زیاد میستودند کاپادوکیه، که از برای یونانیها مملکتی مجهول بود از این زمان مقر اشخاصی با معرفت گردید. این پادشاه با رومیها هم عهد مودت و اتحاد را تجدید کرد، صحبت از پادشاهان کاپادوکیه که نسبشان را به کوروش میرسانیدند دیگر بس است » (بعد دیودور به مطالب دیگر میگذرد).
در قطعه ٔ دیگر از کتاب 31 خود دیودور باز از کاپادوکیه صحبت کرده چنین گوید: «آریارات، که لقب فیلوپاتُر داشت (یعنی مهردادی، که ذکرش گذشت) چون بتخت اجدادش نشست برای پدرش مراسم دفن باشکوهی ترتیب داد، به دوستان و سران سپاه و تمام تبعه اش عطوفت های زیاد کرد و مورد محبت جمعی گردید میتروبازان را آریارات بر تخت اجدادش نشانید، آرتاکسیاس پادشاه ارمنستان، بی اینکه خست و حرص خود را پنهان دارد، رسولانی نزد آریارات فرستاده خواهش کرد، که با او همداستان شده یکی از دو جوانی را که در اختیارش بودند، بکشد و سوفِن را تصرف کند. ولی آریارات از این پیشنهاد، که دلالت بر بی همتی میکرد، تنفری زیاد اظهار و رسولان را توبیخ و ملامت کرده، نامه ای به آرتاکسیاس نوشت و به او توصیه کرد، از این سوء قصد بپرهیزد، این اقدام آریارات باعث ستایشی بزرگ برای او شد و میتروبازان بواسطه ٔ درستی و تقوی آریارات بر تخت اجدادش نشست » (از فحوای کلام دیودور معلوم است، که میتروبازان پادشاه سوفن بوده و بحمایت آریارات به تخت موروثی رسیده - سوفِن چنانکه بالاتر گفته شد نام ارمنستان کوچک بود. م).
بعددیودور در قطعه ای از کتاب سی و یکمش راجع به این پادشاه کاپادوکیه چنین نوشته: در اُلمپیاد یکصدوپنجاه وپنجم آریارات تاجی از ده هزار سکه طلا بوسیله ٔ سفرائی به روم فرستاد، تا محبّت خود را به رومیها بنماید واظهار بدارد که از جهت دوستی با رومی ها از وصلتی باخانواده دِمتریوس (پادشاه مقدونی) امتناع ورزید چون فرستاده ٔ روم گراکخوس اظهارات سفراء را تصدیق کرد، سنای روم آریارات را بسیار ستود و تاج را پذیرفته هدایائی گرانبهاتر برای آریارات فرستاد. در همین وقت سفرائی دِمتریوس را به سناوارد کردند. آنها هم تاجی از ده هزار سکه ٔ طلا با قاتلین اُکتاو در زنجیر آورده بودند سنا مدتی شور کرده، که چه کند بالاخره تاج را پذیرفت، ولی قاتلین را که ایزوکرات و لِپ تین نام داشتند، ردّ کرد». (از قضیه ٔ دمتریوس، چون راجع به تاریخ مقدونیه و روم است میگذریم، ولی باید گفت، که سالی که دیودور راجع به فرستادن سفرای کاپادوکیه به روم ذکر میکند، یعنی اُلمپیاد 155 با سلطنت دمتریوس مطابقت ندارد، زیرا این تاریخ سنه ٔ 156 ق.م. میشود و سلطنت دِمتریوس دوم پادشاه مقدونی را بین 239 و 229 ق.م. میدانند. این هم معلوم است، که مقصود دیودور از دمتریوس، دمتریوس اول پولی اُرسِت پسر آن تیگون، که ذکرش بالاتر گذشت، نبوده زیرا او بین 294 و 287 سلطنت کرد. م.) باز قطعه ای از کتاب 31 دیودور: «هولوفرن، چون برادر خود آریارات را از کاپادوکیه راند، نتوانست مملکتش را اداره و محبت مردم را جلب کند. او به پول حریص بود و اشخاصی زیاد هلاک کرد. او به تیموته تاجی بقیمت پنجاه تالان داد و تاجی دیگر به ارزش 65 تالان به دمتریوس داد و افزود، که وقتی دیگر به آنها چهارصد تالان خواهد داد. بعد، چون دید، که مردم کاپادوکیه از او ناراضی اند، بنای غارت اموال آنها را گذارد و دارائی اشخاص ممتاز را ضبط کرد. پس از اینکه بدین منوال پولی زیاد جمع کرد چهارصد تالان به مردم پری یِن یان بودیعه سپرد، تا در موقع بوالهوسی های اقبال به کارش آید: اهالی پری یِن یان بعدها این پول را به او رد کردند....» نیز قطعه ای از کتاب 31 مورّخ مزبور: «همینکه هولوفرن دید، که کارهایش رو به انحطاط است، سربازان اجیر را مرخص کرد، زیرا از شورش آنها بیمناک بود و چون در این زمان پول نداشت، معبد ژوپیتر (خدای بزرگ رومیها) را غارت کرد.این معبد بر کوهی آریادنه نام واقع و از دیرزمانی پناهگاه (بست) بود. او این معبد را غارت کرده، حقوق عقب افتاده ٔ زیردستانش را پرداخت.»
چنین است مضامین نوشته های دیودور، که به ما رسیده است از تاریخ ازمنه ٔ بعد کاپادوکیه معلوم است که آریارات سوم لقب مقدس داشت (221- 163 ق.م.) او بمعیت آن تیوخوس سلوکی با روم جنگید بعد از شکست آن تیوخوس مجبور گردید، سهمی از غرامات جنگ را به عهده بگیرد. پس از آن او متحد باوفای پرگام و روم شد. در 182 ق.م. منازعه ٔ او با فرناک پادشاه پنت باعث جنگی در آسیای صغیرگردید، که بتمام دول آن سرایت کرد (شرحش پائین تر بیاید). در نتیجه ٔ آریارات قسمت های ارمنستان را، که درتصرف داشت، به ارمنستان بزرگ و سوفِن واگذارد بعد از فوت آریارات چهارم (156- 131) کاپادوکیه دچار اغتشاشات داخلی گردیده، در تحت نفوذ دولت پنت درآمد، ولی پس از اینکه پومپه سردار روم مهرداد ششم پنت را شکست داد، کاپادوکیه تابع روم گردید و خانواده ٔ آریو بَرْزَن ایرانی از طرف رومیها بسلطنت برقرار شد.
آن تونیوس یکی از زمامداران سه گانه ٔروم، که معاصر اوکتاویوس اوگوست و لپید بود، حکومت را به آرخه لائوس پسر سردار مهرداد داد و او چندی درکاپادوکیه ریاست داشت تا در زمان تی بریوس امپراطور روم، کاپادوکیه ایالتی ازدولت روم گردید و پس از تقسیم دولت روم بقسمت شرقی و غربی ایالتی از دولت بیزانس بود، تا سلجوقیها روی کار آمدند و این مملکت را جزء دولت خود کردند. کاپادوکیه از جهت بودنش در مدت قرونی زیاد در تحت اداره ٔ رومیها و دولت بیزانس، وقتی که به سلجوقی ها رسید، یونانی شده بود، ولی آثار کمی که از یونانیّت به دست آمده، معلوم میدارد، که تمدن یونانی در اینجا هم بعمق نرفته است. چون از پادشاهان کاپادوکیه اشخاص زیاد آریارات نام داشتند، برای احتراز از التباس و اشتباه خواننده در فهرستی جداگانه، که پائین تر بیاید، اسامی آنها را موافق تاریخ سلطنتشان با اعداد ترتیبی ذکر کرده ایم. (زیرا چنانکه کراراً گفته شد در عهد قدیم ذکر اسامی پادشاهان با اعداد ترتیبی معمول نبود).
دولت پنت کاپادوکی - یکی از سلسله های پادشاهانی که نسبشان را به پارسیها میرسانیدند و واقعاً هم پارسی نژاد بودند، دودمان پادشاهان پنت بود، چنانکه بالاتر گفته شد. پنت به آن قسمتی از کاپادوکیه اطلاق میشد، که در کنار دریای سیاه واقع است و به همین جهت پنت را صحیحاً کاپادوکیه پنتی مینامیدند. ازاجداد این سلسله، یعنی نخستین جدی که نامش در تاریخ ذکر میشود مهرداد نامی بود پسر اُرُن توبات بعضی نسبت او را به یکی از رؤساء شش خانواده ٔ درجه ٔ اول پارسی که در واقعه ٔ بردیای دروغی از هم قسمهای داریوش بودند میرسانند (بوشه لِکْلِرْک ْ، تاریخ سلوکیها) وبرخی گویند که نسب او بخود داریوش میرسد (آپ پیان، جنگهای مهرداد، کتاب 12، بند 112 و بعد) ممکن است که هر دو روایت صحیح باشد، زیرا چنانکه میدانیم شاهان هخامنشی زنان خود را از میان خانواده ٔ درجه ٔ اول پارسی انتخاب میکردند و بنابراین ممکن بود که نسب مهرداد به داریوش و هم به یکی از رؤساء خانواده های مذکورمنتهی شده باشد. نیاکان مهرداد از ولات پارسی بشمار میرفتند و در اداره شان محلهای زیادی در کنار دریای سیاه داشتند. خود مهرداد در زمان اردشیر دوم (با حافظه) هخامنشی یک شهر یونانی را که در کنار دریای مرمره واقع و موسوم به کیوس بود گرفت (تقریباً 387 ق.م.) و بعد تمایلی زیاد بتمدن یونانی یافت، چنانکه نوشته اند به خرج خود مجسمه ای برای افلاطون بساخت و آن را در آکادمی آتن گذارد. پسر این مهرداد آریوبَرْزَن نام داشت و بقدری محب یونانیها بود که آنها عنوان افتخاری «آتنی » و «اسپارتی » به او دادند. پس از آن آری برزن بامید کمک یونانیها با سه سردار ایران یعنی اَرته باذ و داتام و اُرونت همدست شده بر اردشیر دوم یاغی شد، ولی اشخاص مذکور بزودی دریافتند که امیدشان بیجا بوده زیرا یونانیها نتوانستند کمکی مؤثر بکنند ودربار ایران آری برزن و تمامی متحدین او را شکست داده، قوای آنها را تارومار ساخت. مهرداد پسر آریوبرزَن، که باید مهرداد دومش نامید به اشاره ٔ اردشیر دوم هخامنشی دامی برای داتام گسترد و چنانکه گذشت خائنانه او را کشت بعد به پدرش خیانت کرده او را به اردشیر سوم تسلیم کرد.
پس از آن دیگر اطلاع مهمی از این خانواده تا زمان اسکندر نداریم. در این وقت که اسکندربه آسیا آمد شهر کیوس را از مهرداد گرفت ولی او تمکین نکرد و چون اسکندر دشمنی نیرومند مانند داریوش سوم در مقابل خود میدید، اعتناء به امرائی مانند مهرداد نکرد، بخصوص که مهرداد در دور از راهی که اسکندر می پیمود اقامت داشت. پس از فوت اسکندر وقتی که جانشینان بهم افتادند مهرداد طرفدار آن تی گون گردید ولی یکسال قبل از جنگ ایپ سوس، یعنی در 302 ق.م. آن تی گون ازمهرداد ظنین شده گمان برد که امیر ایرانی با دشمن او کاساندر، راهی دارد و او را گرفته کشت.
مهرداد سوم - پسر این مهرداد که نیز مهرداد نام داشت (مهرداد سوم) دوست صمیمی دمتریوس پسر آن تی گون گردید. پلوتارک راجع به این مهرداد چنین گوید (دمتریوس، بند 5): او نسبت به آن تی گون خیلی متواضع بود و رفتارش نشان نمیداد که بدخواه او باشد ولی از جهت خوابی که آن تی گون دید از او هم بدگمان شد. آن تی گون شبی در خواب دید که تخم طلا می افشاند و این بذرافشانی حاصل طلا میدهد. بعد او از این مزرعه رفت و چون برگشت دید که خوشه ها را تمام چیده اند و شنید که گفتند: «طلاها را مهرداد ربود و به طرف دریای سیاه فرار کرد». بر اثر این خواب آن تی گون دمتریوس را نزد خود خواند و پس از اینکه بقید قسم قول گرفت که راز او را به مهرداد نگوید، خوابش رابرای او بیان کرده گفت که باید مهرداد را هم مانند پدرش نابود ساخت. دمتریوس از آنجا که رفیق مهرداد بود از این تصمیم پدرش مغموم گشت و چون نمیتوانست بواسطه ٔ قسمی که خورده بود شفاهاً چیزی به مهرداد بگوید او را صحبت کنان به کناری کشید و در آنجا با نوک نیزه اش بر زمین نوشت: «مهرداد فرار کن ». پس از آن مهرداددریافت که برای او خطری هست و شبانه فرار کرده به کاپادوکیه رفت و در آنجا مملکتی به دست آورده مؤسس سلسله ای شد که در نسل هشتم به دست رومیها معدوم گردید. آن تی گون، چون کارهای مهم دیگر داشت فرصت نیافت او را تعقیب کند و بزودی در جنگ ایپ سوس شکست خورده کشته شد (301 ق.م.). بعد، وقتی که لیزیماک و سلکوس و کاساندر بتقسیم ترکه ٔ آن تی گون مشغول بودند مهرداد از موقع استفاده کرده وادی رود هالیس (قزل ایرماق) را که قسمت هائی از کاپادوکیه و پافلاگونیه شامل بود تصرف کرد و بعد چون دید که اقبال با سلکوس است قبل از جنگ کوروپدیون طرفدار او گردیدو پس از آن خود را پادشاه خواند. پس از جنگ مزبور سلکوس خواست این سلسله ٔ جدید را براندازد و با این مقصود لشکری به سرداری دیودور بقصد او فرستاد، ولی مهرداد سپاهی از شهر هراکله (اِرِکْله) بکمک طلبید و سردار مزبور را شکست داد. بعد چیزی نگذشت که سلکوس را بطلمیوس کرائونوس کشت و پسرش آن تیوخوس بقدری گرفتارتشکیلات و ترتیبات دولت جوان سلوکی بود که فرصت نیافت به مهرداد بپردازد. بنابرآنچه گفته شد مهرداد سوم از این خانواده اول کسی بود که خود را پادشاه خواند، از این جهت است که او را بعضی مهرداد اول گویند و برخی مهرداد سوم، ما ترتیب آخری را متابعت کرده ایم. باری آن تیوخوس از راه مآل اندیشی نخواست با مهرداد سوم درافتد و استقلال او را در پُنت شناخت. بعد دیری نگذشت که مهرداد هم حق شناسی خود را به او نمود، توضیح آنکه بطلمیوس دوم پادشاه مصر خواست تمامی قسمت های آسیای صغیر را تصاحب کند و لشکری به آن طرف فرستاد، آن تیوخوس بموقع کاری برای دفاع مستملکات خود نکرد ولی مهرداد سپاهی از گالی هائی که ذکرشان گذشت آراسته مصریها را شکست داد و کشتی های آنها را خراب کرده لنگرهای کشتی ها بیادگار این فتح برگرفت. پس از آن سپاهیان اجیرگالی در آسیای صغیر برقرار شدند و کرسی ولایتشان را که به اسم گالی ها گالاثیا نام داشت. آنکورا نامیدند و آنکورا در یونانی بمعنی لنگر کشتی است. (این شهر را اکنون آنقره نامند و چنانکه معلوم است پایتخت ترکیه میباشد).
در 266 ق.م. مهرداد سوم درگذشت و پسرش آریوبَرْزَن بجای او نشست. او در شهر آماستریس (هُماشَتْر) را به قلمرو سلطنت خود ضمیمه کرد ولی جالب توجه است که خود را دست نشانده ٔ خانواده ٔ سلوکی دانست و ضرب سکه ٔ طلا را موقوف داشت. جانشینان او هم همین سیاست را دنبال کردند. جهت درست معلوم نیست ولی میتوان حدس زد که خانواده ٔ مهرداد با مردم گالی دائماً در جنگ و ستیز بودندو نمیتوانستند با سلوکی ها هم درافتند.
مهرداد چهارم - آریوبَرْزَن در 249 ق.م. درگذشت و پسرش مهرداد چهارم که نوجوان بود گرفتار یاغیگری سپاهیان اجیرش یعنی گالی ها گردید ولی ده سال پس از جلوس به تخت توانست ترتیبی به دولت خود داده اطاعت نظامی را در سپاهش استوار کند. ضمناً باید گفت که هراکله در موقع گرفتاریهای مهرداد چهارم کمک های گرانبها به او کرد.
در زمان مهرداد چهارم عادات جدیدی در این دودمان داخل شد وبالاخره این سلسله ٔ ایرانی را یونانی کرد. جهت از جمله این بود که خانواده ٔ پادشاهان پنت با سلوکیها وصلت کرد و مهرداد چهارم لااُدیس دختر آن تیوخوس دوم خواهر سِلکوس دوم را گرفت و فریگیه ٔ علیا، جهیز زنش گردید. پس از آن برادر کوچکتر سِلوکس که آن تیوخوس هیراکس نام داشت، بتحریک مادرش بر برادر بزرگتر یاغی شد ومهرداد به کمک آن تیوخوس شتافته از جهت رشادت سپاهیان اجیرگالی در آنقره شکست فاحش به سِلکوس داد. در این جنگ بیست هزار نفر مقدونی تلف شدند و زن غیرعقدی سِلوکس که میستا نام داشت، اسیر گردید. او را به بازار برده در شهر رُدِس فرستادند ولی چون خود را معرفی کرد رودسی ها او را شناختند و بازخریده نزد سِلکوس روانه داشتند.
پس از سلکوس دوم آن تیوخوس مذکور به تخت نشست، اما خوش بخت نبود، زیرا در جنگی با مردم گالی کشته شد و پس از اوآن تیوخوس سوم که کبیرش خوانده اند به تخت سلوکی رسید. در این وقت پسرعموی او، آخه لائوس نام، بر او یاغی شد و خود را پادشاه آسیای صغیر خواند و چون مهرداد چهارم نمیدانست کدام یک از طرفین فاتح خواهد شد به هر یک از دو پادشاه مزبور یکی از دختران خود را داد ولی بزودی آخه لائوس اسیر و معدوم گردید و زن او از اهمیت افتاد، اما زن آن تیوخوس چون ملکه ماند مورد ملاحظه ٔ مهرداد بود و از این جهت این پادشاه پنت متحد بسیار نزدیک داماد خود گردید. بعد در 190 ق.م. آن تیوخوس از رومیها در ماگنزی شکست خورد و مهرداد باز از راه احتیاط منتظر وقایع شده کمکی به وی نکرد. پس از چندی مهرداد از مرضی درگذشت و یک دولت مشکّل نیرومندی برای پسر خود فرناک گذاشت. مدت سلطنت مهرداد چهارم را شصت سال نوشته اند.
فرناک اول - این پادشاه پُنت در 183 ق.م. شهر سی نوپ یونانی را گرفت و سواحل دریای سیاه را بتصرف درآورده به گالاثیا دست انداخت ولی بعد، از سپاه کاپادوکی و پرگامی شکست خورد. موقعفرناک خیلی باریک بود، اما دخالت رومیها او را نجات داد. توضیح آنکه رومیها، چون نمیخواستند دولتی نیرومند در آسیا باشد، اُومِنس پادشاه پرگام را مجبور کردند قشون خود را از پنت بیرون برد. این دخالت سنای روم تمام پادشاهان آسیای صغیر را دچار تشویش و اضطراب کرد و بر اثر آن پنج پادشاه یعنی پادشاهان پرگام، کاپادوکیه، بی تی نیه، ارمنستان و پنت بین خودشان عهد صلح ابدی بستند. فرناک در 169 ق.م. درگذشت. از مورخین عهد قدیم پولی بیوس او را خیلی بد توصیف کرده، چنانکه گوید: از تمامی پادشاهانی که قبل از من بودند غدّاری مانند او نبود. (کتاب 27، فصل 17، بندا).
مهرداد پنجم - پس از فرناک برادراو مهرداد بتخت نشست. او را اورگت میخواندند که به یونانی بمعنی خیّر است. از او چیزی در تاریخ نمانده جز اینکه لااُدیس دختر آن تیوخوس چهارم را که ملقب به اِپی فان بود گرفت، و از این نکاح پسری تولد یافت که مهردادش نامیدند. در 121 ق.م. مهرداد پنجم را در سی نوپ کشتند و پسر او را که در تاریخ معروف به مهرداد اِوْپاتُر یا مهرداد ششم است بر تخت نشانیدند. - (اِوْپاتُر به یونانی یعنی دارای پدر خوب). این پادشاه پنت که از نوادر روزگار بوددشمن نیرومندی برای رومیها گردید و کارهائی کرد که واقعاً حیرت آور است و اگر کوچکی پنت و بزرگی روم را در نظر گیریم شاید بی نظیر باشد. او را هان نیبال ثانوی گفته اند. (هان نیبال یکی از سه بزرگتر سردار تاریخ عالم است که از طرف دولت قرطاجنه لشکر به ایطالیا کشید و روزگار رومیها را تیره و تاریک کرد. لشکرکشی های او از کوههای پیرنه و آلپ در زمستان و شکستهای پی درپی که برومی ها داد از شاهکارهای فنون جنگی است). شرح کارهای او در اینجا خارج از موضوع میباشد اما شرح احوال مهرداد ششم این است:
مهرداد ششم - این پادشاه در سن دوازده سالگی به تخت نشست در بدو سلطنت احوالی داشت بس مشوّش و دلخراش نه فقط نزدیکان و مستحفظین او میخواستند به هر وسیله، که باشد، او را از تخت دور کنند، بل مادرش هم بر ضد او بود، بالاخره او در میان آن همه شداید طاقت فرسا مجبور گردیدفرار کرده، سرگردان از جائی بجائی برود. نه منزل و مأوائی داشت و نه پناهگاهی. هفت سال تمام به این وضع گذرانید و در این مدت چیزهای زیاد آموخت، اولا در اسب سواری و تیراندازی سرآمد اقران خود گردید، در فن شکار کسی حریف او نمیشد. از حیث جثه و زورمندی مثل ومانند نداشت چنانکه یک نفر رومی نمیتوانست سِلاح او را در بر کند. مهرداد میتوانست روزی یکصد میل راه بپیماید و گردونه ای را که به 76 اسب قوی می بستند بخوبی اداره کند و زبانهائی راکه در مملکت او حرف میزدند آموخته بود و روان حرف میزد و حال آنکه عده ٔ این زبانها و لهجه ها را 22 نوشته اند. مُحب ّ صنایع یونان بود، مخصوصاً موسیقی یونانی را بسیار دوست می داشت و ادبیات یونانی را خوب میدانست. اطلاعات زیادی هم از انواع جواهر و اسباب و اشیاءعتیقه داشت و کلیتهً وقتی که در صفات گوناگون او چنانکه از تاریخ معلوم است، می نگریم به این عقیده میشویم که از اجداد خود از طرف پدر و مادر یعنی از ایرانیهای قدیم و نیز از مقدونیها ارث برده بود. اکنون باید دید که چه کرد.
وقتی که مهرداد پس از هفت سال دربدری بمملکت خود برگشت و زمام امور را به دست گرفت، صلاح خود را در آن ندید که با روم طرف شود و تمام توجه خود را به تسخیر ولایاتی که درشمال و مشرق دریای سیاه واقع بود، معطوف داشت، در این راه یونانیهای قریم و کنار دریای آزووْ از دل و جان بکمک او شتافتند زیرا شهرهای اینها همواره در معرض تاخت و تاز مردمان وحشی شمال از قبیل سکاها و سارماتها بود و یونانیهای مزبور مهرداد را یک نفر مقدونی میدانستند. اولاً او زبان یونانی را بخوبی حرف میزد و دیگر تشکیلات و ترتیبات لشکر او به همان طرز و اسلوب فالانژهای مقدونی بود و بالاخره دو سردار نامی او یعنی دیوفانت و نئوپ تولِم یونانی بودند.
مهرداد بزودی نشان داد که سرداری است ماهر و زیرک چه با لشکری مرکب از ده هزار نفر یک قشون هشتاد هزار نفری مردمان سکائی و سارماتی را شکست داد بر اثراین فتح شهرهای یونانی او را آقای خود دانستند و حدود مملکت این پادشاه را سواحل شمالی دریای سیاه به رود عظیم دنیپر رسید. پس از آن مهرداد بتوسعه ٔ مملکت خود در آسیای صغیر پرداخته ارمنستان کوچک را ضمیمه کرد، تیگران پادشاه ارمنستان را محرک شد که پارتیها را از آنجا بیرون کند و برای اتحاد دختر خود را که کلئوپاتر نام داشت به تیگران داد سپس کمی بازور و گاهی با حیله و تزویر صاحب کاپادوکیه و پافلاگونیه گردید و پس از بیست سال سلطنت بقدری قوی شد که در آسیای صغیر کسی نمیتوانست با او طرف شود و پس از آن تیوخوس کبیر احدی به این مقام نرسیده بود. پادشاهان آسیای صغیر که ممالکشان را از دست داده بودند شکایت مهرداد را به روم بردند ولی روم دراین وقت بواسطه ٔ جنگهای داخلی یا اجتماعی نمیتوانست کاری بکند.
پس از چندی بالاخره دولت روم سولا را مأمور کرد که به آسیای صغیر رفته مهرداد را بتخلیه ٔ کاپادوکیه و پافلاگونیه مجبور گرداند. پادشاه پُنت مأمور روم را خیلی گرم پذیرفت و هر دو صفحه را تخلیه کرده وعده داد که قریم را هم تخلیه کند ولی همین که سولا از آسیای صغیر رفت مهرداد هر دو صفحه ٔ مذکور را ازنو اشغال کرد و بتوسعه ٔ ممالک خود از طرف قریم ادامه داد. دولت روم باز مأموری آک ِویلیوس نام به آسیای صغیر فرستاده و مهرداد معذرت خواست ولی چون مأمور روم از مقدار هدایای مهرداد راضی نبود راپورت مساعدی به دولت روم نداد و این نکته باعث شد که دولت مذکور بپادشاه پُنت اعلان جنگ کرد.
جنگ اول با روم
این جنگ برای رومیها مشکل بود زیرا تمام آسیای صغیر طرفدار سلسله ٔ ایرانی گردید. یونانیها که از حکومت روم ناراضی بودند، حتی خود رومیهائی که تحصیلداران عوارض بشمار میرفتند و نیز کسانی از رومیها که منافعشان علیه پُنت را اقتضاء میکرد تماماً طالب فتح مهردادبودند. در بهار 88 ق.م. لشکر مهرداد به سرداری آرخه لائوس و نه اُپ تولِم یونانی بی تی نیه را اشغال کرد وپس از آن دیری نگذشت که تمام آسیای صغیر در تحت فرمان پادشاه پُنت درآمد. بر اثر این وقایع آک ِ ویلیوس رومی را گرفته نزد مهرداد آوردند و او خیلی بیرحمانه با او رفتار کرد. توضیح آنکه گفت: چون این رومی از طلا هیچگاه سیر نمیشد در حلق او چندان طلای ذوب شده بریزند تا شکمش از طلا پر شود این امر اجراء شد وپس از آن مهرداد شقاوتی نسبت به رومیها بروز داد که در تاریخ کمتر نظیر دارد وقتی که در اِفِس بود امر کرد ایطالیائیها و رومیهای آسیای صغیر را قتل عام کنند و بر اثر این حکم 80000 (و به روایتی 150000) ایطالیائی و رومی را نابود کردند. شکی نبود که بعض مقتولین بواسطه ٔ حرص بی پایانی که برای غارت اموال مردم ابراز کرده بودند باعث این کشتار گشتند ولی مردم زیادی هم بی تقصیر قربانی حرص و طمع رومیهای غارتگر شدند به هرحال باید گفت که این قتل عام نام مهرداد ششم را پست کرده و او را از پادشاهانی میدانند که در شقاوت کمتر نظیر داشته اند.
پس از آن مهرداد چون دید که از طرف رومیها حرکتی نمیشود بخیال تصرف تخت اسکندر افتاد و پسر خود را بالشکری جرّار به اروپا فرستاد. او با بهره مندی تراکیه و مقدونیه را از قواء دشمن جاروب کرد و در همان اوان بحریه ٔ مهرداد کشتی های روم را از بحر الجزایر براند. بزودی پس از این بهره مندی ها آتن و شبه جزیره ٔ پلوپونس از جهت نارضامندی از رومیها با طیب خاطر طرفدار مهرداد شدند و از عجایب روزگار اینکه همان یونان که با خشایارشا آن جنگهای نامی را کرد اکنون با شعف وشادی یکی از اعقاب این شاه را به آقائی پذیرفت بهره مندی های مهرداد دوام داشت تا آنکه در 87 ق.م. سولا بالشکری مرکب از 30000 نفر مأمور دفع او شد. این سردار رومی در اِپیر پیاده شده با سرعت خود را بیونان وسطی رسانید بعد آخِه لائوس سردار مهرداد را شکست داده، آتن را محاصره کرد. آتنی ها سخت پا فشردند ولی بالاخره مجبور گشتند تسلیم شوند در این وقت وضع سولاهم در روم خوب نبود، زیرا دشمنانش سخت به او حمله میکردند و اگر مهرداد میگذاشت سرداران او جنگ دفاعی پیش گرفته امرار وقت کنند سولا بواسطه ٔ طول مدت مجبور میگشت بجای خود کسی را معین کرده به ایطالیا برود و با این پیش آمد کارهای مهرداد بهتر میشد ولی چون پادشاه پُنت دور از میدان جنگ بود و نمیتوانست قضایا را خوب بسنجد به سرداران خود امر کرد به سولاّ حمله کنند. در نتیجه فالانژهای پُنت نتوانستند از عهده ٔ لژیونهای رومی برآیند.
در خِرونه واقع در ب ِ اُسی یونان شکستی بزرگ نصیب قشون مهرداد گردید و این فتح باعث شد که سولاّ به سمت سرداری باقی بماند (86 ق.م.) سال بعد سولاّ فتح دیگری در اُرخومِن در اسپارت کرد و یونان مجبور شد از نو متحد روم گردد. پس از آن مهرداد درخواست صلح کرد و عهدی بسته شد که بموجب آن پادشاه پُنت از نتیجه ٔ فتوحاتش دست کشید و بعنوان غرامت سه هزار تالان پرداخت (84 ق.م.).
جنگ دوم
ده سال از قضایائی که ذکر شد گذشت و این مدّت را مهرداد صرف تجدید قوای خود کرد تا از نو برومیها بتازد و آنها را از آسیای صغیر براند دولت روم هرچند از تدارکات مهرداد آگاه بود ولی بواسطه ٔ نزاع داخلی بین مارکوس ماریوس و سولاّّ قادر نبود حرکتی کند، بالاخره سرتوریوس، یکی از سرداران ماریوس در اسپانیا به مهرداد پیشنهاد کرد که او طرفدار ماریوس گردد و در عوض چهار ولایت: بی تی نیه، پافلاگونیه، کالاثیّه و کاپادوکیه از آن او باشد. مهرداد تصور کرد که چنین موقعی را نباید از دست بدهد بنابراین طرفدار ماریوس گردیده به سنای روم اعلان جنگ داد و نتیجه فتوحات سابق خود را از نو به دست آورد. از طرف دیگر سرتوریوس از طرف مارکوس ماریوس مأمور شد تشکیلات نظامی قشون مهرداد را تکمیل کند ولی در این وقت در اسپانیا سرتوریوس را کشتند و دولت روم هم تمام توجه خود را به طرف مهرداد معطوف داشت. بر اثر این وضع لوکولوس با لشکری مأمور شد که کار مهرداد را بسازد. (این شخص در تاریخ معروف است از این حیث که سفره ٔ رنگین داشته و ضیافت های بزرگ و درخشان میداده نیز باید گفت که سردار قابلی هم بود). قبل از ورود لوکولوس به آسیای صغیر، مهرداد سردار رومی را، که مارکوس کوتّا نام داشت در خشکی و دریا (در کالسدون یا قاضی کوی کنونی) شکست داد و شهر سی زیکوس را محاصره کرد تصمیم مهرداد بر تسخیر این شهر برای او شوم بود.
لوکوس در جائی ارودی خود را زد، که خطوط ارتباطیه ٔ لشکر مهردادرا تهدید میکرد در همین احوال بحریه ٔ پُنت که در دریای سیاه بی منازع بود بواسطه ٔ طوفانی از کار افتاد ولشکر پُنت دوچار گرسنگی و نیز قحطی آذوقه شد. بر اثر این وضع دویست هزار نفر از لشکر مهرداد تلف شد و مابقی را او بکشتی هائی نشانده به طرف سی نوپ راند. لوکولوس او را دنبال کرد و مهرداد بمحل کابریا عقب نشست و در اینجا او دو شکست خورد با دو هزار نفر فرار کرده به ارمنستان رفت و به تیگران پادشاه ارمنستان که دامادش بود پناهنده شد اما لوکولوس به پُنت درآمده با پافشاری چند شهر ساحلی آن را گرفت و این جنگها دوسال به طول انجامید بعد سردار رومی از تیگران خواست که مهرداد را تسلیم کند ولی او این تکلیف را رد کرد و لوکولوس داخل ارمنستان شده شهر تیگرانو ثِرث را محاصره کرد.
تیگران با قوه ٔ زیادی به کمک شهر مزبورشتافت و چون کمی عده ٔ رومیها را دید گفت: این عده برای سفارتی خیلی زیاد و برای جنگ کم است. با وجود این از عدّّه ٔ کم رومیها شکست خورد. پس از آن تیگران میخواست صلحی با رومیها منعقد دارد، ولی مهرداد مانع شد و فرماندهی لشکر ارمنی را بزور به دست گرفت، در این زمان مهرداد شصت سال داشت و با وجود این در سواری و جنگ بخصوص در جنگ تن بتن چنان مهیب بود که بالاتر ذکرش گذشت، مهرداد سواره نظامی تشکیل کرد که به لژیون های رومی آسیب زیاد میرسانید و هرچند رومیها میکوشیدند که با او در دشت نبرد روبرو شوند، موفق نمیشدند مهرداد همان اسلوب را به کار میبرد که معروف بجنگ گریز است و سواران، پارتی با همین اسلوب کراراً نسبت به لژیونهای نیرومند رومی فاتح گشتند. اگر چه لوکولوس میتوانست در مقابل چنین سواره نظامی سواره نظامی هم از رومیها تشکیل کند ولی چنین نکرد زیرا گرفتاریهائی برای او پیش آمد: چون اموال مردم را غارت و خودش آن را ضبط میکرد در روم از او ناراضی شدند. از طرف دیگر در میان لژیونهای رومی نخوت لوکولوس و اطاعت نظامی شدیدی که او از زیردستان میخواست، باعث نارضامندی زیاد گردید و برادرزنش، که پوبلیوس کلودیوس نام داشت پرداخت به این که شورشی بر ضدّ او برپا کند در این احوال لوکولوس خواست کار نمایانی بکند و با این مقصود به ارمنستان حمله کرد ولی فصل زمستان و برف و یخ زیاد در اینجاهای عاری از آذوقه، اردوی رومی را مختل و ضعیف گردانید و نزدیک بود شورشی روی دهد که سردار رومی حکم عقب نشینی را داد، مهرداد که بیدار کار خود بود بیدرنگ از موقع استفاده کرده به پس قراول رومیها حمله برد و پس از غلبه بی مانع داخل مملکت خود شد همین که مردم پُنت از مراجعت او آگاه شدند همه مانند یکنفر بکمک او قیام کردند وبر اثر این احوال تری یاریوس رئیس ساخلوی رومی از پنت فرار کرده به کابریا رفت ولی در آنجا قبل از اینکه لوکولوس بکمک او برسد، با تمامی سپاهش معدوم گشت.پس از آن مهرداد باز پادشاه پُنت گردید. اینکه سهل است بی تی نیه و کاپادوکیه هم او را آقای خودشان دانستند. با این وضع سردار رومی نتوانست کاری بکند و چاره را در این دید که عقب نشسته به طرف سواحل دریا برود (73 ق.م.). رومیها برای او کمکی نفرستادند زیرا اغتشاشات داخلی و جنگ با راه زنان دریائی سیسیل و کریت مانع بود و دزدان مزبور قوّتی بزرگ یافته خطوط ارتباطیه ٔ بحریه ٔ روم را قطع کرده بودند. باری مهرداد هشت سال تمام از طرف رومیها نگرانی نداشت و لوکولوس جرئت نمیکرد به وی حمله کند. چون مهرداد هم نمیخواست رومیها را بجنگ بطلبد پیش قراولان هر دو طرف در مقابل یکدیگر ایستاده بودند بی اینکه جدالی کنند.
جنگ سوم
اوضاع چنین بود تا در روم، پومپه روی کار آمد و دزدان دریائی را قلع و قمع کرد. پس از آن او به سمت سرداری لشکر روم به آسیا آمد و برخلاف سلفش از کارهای دیپلوماسی آغاز کرد.
اول قدمی که برداشت این بود که با دولت ایران یعنی پارتیها داخل مذاکره شده آنها را برطرف کرد.بعد اشخاصی را نزد تیگران پادشاه ارمنستان که پسر تیگران مذکور و از طرف مادر نوه ٔ مهرداد بود فرستاد تا بین نوه و جد نقاری تولید کنند و آنها بهره مند شدند. بر اثر این اقدامات مهرداد تنها ماند و پومپه در 66 ق.م. با لشکری زیاد از سرحد دولت پنت گذشت در ابتداء مهرداد از در صلح وارد شد و بعد چون دید که پومپه برای بستن پیمانی حاضر نیست همان اسلوب جنگ و گریزرا پیش گرفت یعنی عقب نشینی اختیار کرد و در همان حال برومیها آسیب زیاد میرسانید. پومپه چون از رفتار لوکولوس آموخته بود که نباید داخل ارمنستان گردیده دربیغوله های این مملکت دچار آنهمه مرارت شود راه دیگری پیش گرفته مهرداد را تا رود لیکوس (زاب بزرگ یا علیا) تعقیب و کنار جنوبی رود مزبور را اشغال کرد، مهرداد هم در مقابل او اردو زد در اینجا پومپه دسته ای فرستاد که راه عقب نشینی مهرداد را بگیرد و بعد منتظر شد تا دسته ٔ دیگر راه ارمنستان را برای مهرداد سد کرد. پس از آن حکم یورش را داد و مهرداد باز عقب نشست و بدسته ٔ دومی که راه بین دو قشون واقع شده شکست خورد و بنه و خزانه ٔ او به دست رومیها افتاد ولی خود پادشاه پنت با کمی از هواخواهان و زن غیرعقدی خود از میان گیرودار جسته به طرف ارمنستان رفت، بعد بزودی معلوم شد، که مهرداد در ارمنستان پناهگاهی نخواهد داشت زیرا پادشاه ارامنه تازه از جنگی با پارتیها پس از مرارت های زیاد خلاصی یافته بود و نمیخواست با رومیها داخل جنگی جدید شود. این بود که با آنها داخل مذاکره شده قیمتی برای سر مهرداد معین کرد ولی پادشاه پنت بموقع آگاه شده به طرف قفقازیه گریخت و از آنجا به طرف دریای آزوو رفت. در ابتداء پومپه تصور کرد که تعقیب او آسان است و تا رود فاریس (ریون کنونی) او راتعقیب کرد ولی به او نرسید. در این حال غضب خود را متوجه ٔ تیگران کرده شهر آرتاکساتا را که پایتخت ارمنستان بود گرفت و این دولت را مجبور کرد خسارتی بمبلغششهزار تالان (380000 ریال) بپردازد. خود ارمنستان هم تابع روم گردید. بعد پومپه خواست مهرداد را دستگیرکند و با این مقصود تا رود کورا (کوروش) تاخت و با مردم آلان که ذکرشان پائین تر بیاید جنگ کرد. بعد به طرف دریای سیاه رفت و باز اثری از مهرداد نیافت. در این حال تصمیم کرد به طرف دریای خزر برود ولیکن در عرض راه دید که باید با مارها جنگ کند و خسارت زیادی هم از مردمان کوهستانی گرجستان به او رسید. این بود که بی بهره مندی برگشت اما مهرداد بشبه جزیره ٔ قریم رفت و پسرش را که مارخارس نام داشت وبر پدرش یاغی شده خود را پادشاه پارتی کاپیوم میخواند شکست داد و از نو پادشاه آن شد (سابقاً هم این محل جزو مستملکات پنت بشمار میرفت). در این وقت مهرداد یک پیر مرد بقاعده بود ولی برعکس دیگران هرقدر سنش بالا میرفت گوئی بر جد و همت او می افزود زیرابا سالخوردگی که داشت ذره ای از پای نمی نشست و همواره نقشه های بزرگ برای طرف شدن با رومیها میکشید. از جمله آنکه لشکری مرکب از 36000 نفر سکائی به ترتیب لژیونهای رومی تشکیل کرد (معلمین و مشاقان این سپاه رومیهای فراری بودند) و بعد بحریه ای هم ترتیب داده در صدد برآمد که از راه اروپای شرقی و جنوب شرقی و آلپ های یولیانی بنفس ایطالیا حمله برد. این نقشه بقدری عجیب و متهورانه بود که همینکه افشاء شد باعث بهت و تشویش سربازان او گردید زیرا هیچ نمیتوانستند تصور کنند که او در این کار بهره مند گردد. بزودی این حال سربازان او بیأسی شدید و پس از آن بشورشی مبدل گردید فرناک پسر مهرداد از موقع استفاده کرده در رأس شورشیان قرار گرفت و بر پدر یاغی شد. مهرداد در این وقت بواسطه ٔ مرضی نتوانست کاری کند و شورشیان او را محاصره کردند او در ابتداء خواست داخل مذاکره شده جان خود را نجات دهد ولی پسرش راضی نشد بالاخره موقعی رسید که وضع مهرداد کاملاً یأس آور گردید و او تصمیم کرد که با زهر بحیات خود خاتمه دهد تا به دست دشمنانش نیفتد. بر اثر این تصمیم زهری را که از زمان شکست آخریش با خود داشت در کاسه ای ریخت و حاضر شد که آن را بیاشامد ولی در این وقت دو دختر او مهرداد و نسا نامان، که یکی از آنها نامزد پادشاه مصر بود دیگری نامزد پادشاه قبرس نزد پدر آمده اصرار کردند که با پدرشان بمیرند تا در تحت اختیار مطلق برادر واقع نشوند. مهرداد راضی شد و آنها از کاسه ٔ زهر آشامیدند و درگذشتند. بعد مهرداد از همان کاسه آشامید ولی زهر اثر نکرد زیرا دیرگاهی از ترس اینکه او را مسموم کنند زهر میخورد تا طبیعتش را بزهر عادت دهد. مهرداد چون از اثر زهر چیزی احساس نکرد گردشی زیاد کرد تا مگر کمکی بزهر کند، این اقدام هم مفیدنیفتاد. در اینحال او به یکی از صاحبمنصبان خود که گالی بود و بی تووتیوس نام داشت رجوع کرد و از او خواستار شد که آخرین خدمت رابه او کرده نابودش سازد تا نقشه ٔ دشمنانش عقیم بماند (یعنی دشمنانش وجد و شعف به دست آوردن او را نداشته باشند). صاحب منصب مزبور از خواهش مهرداد در اندوه شد ولی بالاخره نتوانست تمنای او را ردّ کند و شمشیرخود را کشیده در دل مهرداد فروبرد. فرناک نعش پدرش را نزد پومپه فرستاد و او با وجود اینکه مهرداد را بدترین دشمن خود و رومی ها میدانست، خودش را جوانمردتراز فرناک نسبت به مهرداد نشان داده، امر کرد جنازه ٔاو را دفن کنند. پس از آن او فرناک را در بوسفور کیمری که در کنار بوغاز کرچ کنونی واقع بود به سمت پادشاه کوچکی شناخت و لشکر خود را برداشته بسوریه رفت. چنین بود مرگ مهرداد که در 69 سالگی درگذشت و از دولت کوچک پنت مملکتی ساخت، که وسیع و قوی بود. چنانکه چهل سال تمام در مقابل رومی های ایستاد و هرچندگاهی از رومیها شکست خورد ولی در عوض به سرداران مجرّب رومی هم مانند کاسیوس، مانیوس آکویلیوس، اُپ پیوس، کتّا، تریاریوس، شکست های فاحش داد. مکرر در جنگها زخم برداشت ولی دائماً عزم و همتش با مهارت جنگی او مقابلی میکرد. مرگ او باعث جشن های ملی در روم گردید و رسول پومپه وقتی که خبر مرگ او را برای رومیها می برد سر خود را با تاجی از برگهای درخت غار زینت داد (نوعی از برگهای این درخت امتیازی بود که بفاتحین داده میشد).
و بعد وقتی که پومپه خواست مراسم فتح خود را چنانکه در روم معمول بود بگیرد چیزی که تمام انظار اهالی روم را بخود جلب میکرد صورت مهرداد بود که بر بستر مرگ دخترانش افتاده درگذشته بود این جشن ها و این مراسم فتح و اظهار و شعف ازخودکشی پادشاهی بود، که در پیری همه او را رها کرده بودند.
درباره ٔ مهرداد ششم باید گفت، که تبعه اش او را بسیار دوست داشتند زیرا اهالی آسیای صغیر او را از اعقاب داریوش بزرگ میدانستند و وقتی آنها تبعه ٔ این شاه بودند یونانیهای اروپا و آسیای صغیر نیز به او میگرویدند زیرا خون مقدونی و یونانی هم در عروقش جاری بود و بعلاوه زبان یونانی را دوست میداشت. از نویسندگان قرون اخیر راسین شاعر و ادیب معروف فرانسوی از قرن هفدهم در نمایش حزن انگیز او را بطور مؤثری ستوده و این تصنیف خود را «مهرداد» نامیده چنانکه بالاتر گفته شد: لقب مهرداد فیلوپاتر (محب پدر) بود و او را بمناسبت این لقب اوپاتُر بزرگ نیز میخوانند (اوْپاتُر بیونانی یعنی کسی که پدر خوب دارد) در دوره ٔ استیلای عنص

حل جدول

گئومات

بردیای دروغین


بردیای دروغین

گئومات

معادل ابجد

گئومات

467

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری