معنی گاز
لغت نامه دهخدا
گاز. (اِ) به هندی علف را گاز خوانند و بسیار باشد که پارسیان سین را به زا بدل کنند خواه از لغت خود، خواه از لغت دیگر، بلکه در عربی نیز اینگونه تبدیل آمده و این در اصل هندی گهاس است به های مخلوط التلفظ. چون تلفظ این ها درغیر هندی دشوار است آن «ها» را حذف کردند. (آنندراج) (غیاث). و به زبان هندی گاس خوانند. (جهانگیری).
چو پیله ز برگ خزان خورد گاز
همه تن شد انگشت و قی کرد باز.
نظامی.
|| علف چاروا. (برهان).
گاز. (اِخ) ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت، در 170 هزارگزی جنوب کهنوج و 8 هزارگزی باختر راه مالرو و مارز به کهنوج. دارای 4 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
گاز. (فرانسوی، اِ) فرانسوی مأخوذ از نام غزه موضعی در سوریه که پارچه ٔ مذکور در ذیل بدان منسوب است. جامه ٔ سخت نازک و لطیف و تابدار، بافته شده از پشم و ابریشم و غیره.
گاز. (اِ) بمعنی گاه است:
گر کند هیچ گاز وقت گریز
خیز ناگه به کوشش اندرمیز.
خسروی.
گاز. (اِ) غار و مغاره ٔ کوه. (برهان). || جایی و سوراخی را نیز گویند که در کوه یا در زمین بکنند تا وقت ضرورت آدمی یا گوسفند در آنجا رود. (برهان).
گاز. (اِ) اخذ و جر. (برهان).
گاز. (اِ) صومعه ای که در سر کوه ساخته باشند، و به این معنی با کاف تازی هم آمده است. (برهان). به این معنی اصح کاز است. رجوع به کاز و کازه شود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین).
گاز. (اِ) مقراض بریدن طلا و نقره. مقراض. (صراح). مقراض موچنه. مقراض کاغذ: مفرض و مفراض، گاز که بدان آهن وسیم و زر تراشند. قِطاع. (منتهی الارب):
و یا چو گوشه و دینار جعفری بمثل
که کرده باشد صراف از او به گاز جدا.
منوچهری.
گر چنویک صیرفی بودی و بزازی یکی
دیبه و دینار نه مقراض دیدی و نه گاز.
منوچهری.
چون در بزیر پاره ٔ الماسم
چون زر پخته در دهن گازم.
مسعودسعد.
زر کانی کی روایی بیند ازروی کمال
تا تف و تابی نبیند زآتش و خایسک و گاز.
سنایی.
تو که دربند حرص و آز شدی
همچو زر در دهان گاز شدی.
سنایی.
نقش بت و نام شاه برخود بستن چو زر
وآنگهی از بیم گاز رنگ سقم داشتن.
خاقانی.
دوش گرفتم بگاز نیمه ٔ دینار تو
چشم توبا زلف گفت زلف تو در تاب شد.
خاقانی.
وگر خرده ای زر ز دندان گاز
بیفتد بشمعش بجویند باز.
سعدی (بوستان).
از طعنه ٔ رقیب نگردد عیار من
چون زر اگر برند مرا در دهان گاز.
حافظ.
|| آلتی باشد که نعلبندان را به کار آید بر طریق مقراض به قاف و صاد معجمه و عرب مفرص گوید به فا و صاد غیرمعجم. (صحاح الفرس). برای کشیدن میخ از چیزی آهنگران را نیز به کار است و برای کشیدن دندان نیزچون کلبتین. آلت آهنین که میخ از تخته بدان بیرون کشند و دندان برآرند از لثه. گاز انبر. قیچی. قسمی گازانبر:
به لیف خرما پیچیده خواهمت همه تن
فشرده خایه به انبر بریده کیربه گاز.
منجیک.
دو چیزش برکن و دو بشکن
مندیش ز غلغل و غرمبه
دندانْش به گاز و دیده به انگشت
پهلو به دبوس و سر به چنبه.
لبیبی.
شوم چنگال چو نشبیل خود از مال یتیم
نکشد گرچه ده انگشت ببریش به گاز.
ناصرخسرو.
نتواند کسیش برد به قهر
نتواند کسش برید به گاز.
ناصرخسرو.
آن کز دهانه ٔ گاز خورد آب ناسزایی
بر زربخت او هیچ نکنی تو کیمیائی.
خاقانی.
رفت آنک از پی یک خردگی چشم امل
باز کرده دهن از حرص چو گازش بیند.
کمال الدین اسماعیل.
|| گل گیر شمع. آلتی است آهنین که سر شمع را بدان میگرفته اند:
چو شمع باد بداندیش تو ز شب تا روز
به گاز داده سر از سوز و تن بسوز و گداز.
سوزنی.
چو شمع چندان بسر دهد همه تن
چو سر شود همه تن سر جدا کنند به گاز.
سوزنی.
کمتر از شمع نیستی بفروز
گر سرت را جدا کنند به گاز.
مسعودسعد.
پایم از خطه ٔ فرمان تو بیرون نشود
سرم ار پیش تو چون شمع ببرند به گاز.
انوری.
نی نی اگر چوشمعی دم درزنم ز گرمی
اکنون چو شمع از آن دم سر زیر گاز دارم.
عطار.
سر باززن چو شمع به گازی فرید را
گر سر دمی چو شمع بتابد ز گاز تو.
عطار.
تا ز بنگه رسید خواجه فراز
شمع رادید در میان دو گاز.
نظامی.
شمعهایی را دید در میان دو گاز.
نظامی.
شمعهایی بدست شاهانه
خالی از دود و گاز و پروانه.
نظامی.
|| ناخن پیرای. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی):
نوک منقار کبک را عدلش
گاز ناخن پر عقاب کند.
خاقانی.
|| دندان. (برهان). || دندان نیش که دندان شتر گویند، ناب. (غیاث) (جهانگیری) (آنندراج):
عجب نبود گر از تأثیر عدلش
همه تریاک بارد گاز ارقم.
عمید لوبکی.
|| عضوی را به دندان گرفتن. (آنندراج). عضوی را به دندان گرفتن و خاییدن. (از برهان). عمل فشردن دو رده ٔ دندان بر چیزی بقصد جدا کردن یا الم رسانیدن.
آن صنم را ز گاز و ازنشکنج
تن بنفشه شد و دو لب نارنج.
عنصری.
پیغام دادمش که نشانی بدان نشان
کز گاز بر کناره ٔ لعلت نشان ماست.
خاقانی.
بر لبش بین که ز گازم اثر است
اثر گاز بر آن لب چه خوش است.
خاقانی.
بر لعلشان ز گاز نهادن هزار مهر
وز گاز مهر صفوت ایشان شکستنش.
خاقانی.
بنده ٔ دندان خویشم گو بگاز
نقش یاسین کردبر بازوی من.
خاقانی.
لب گل را بگاز برده سمن
ارغوان را زبان بریده چمن.
نظامی.
ز بس کز گاز نیلش درکشیدی
ز برگ گل بنفشه بردمیدی.
نظامی.
دهد خبر که پشیمانم از جدایی خویش
دو پشت دست به صد گاز برگزیده ٔ من.
محمدبن عمر مسعود.
- به گاز کردن. به دندان زدن. بادندان گزیدن: دو سه دندانه دیدند آنها نهاده برداشتند و پیش تخت شاه شمیران آوردند. شاه بگازکرد. دانه ای سخت دید. (نوروزنامه).
- به گاز گرفتن، دندان گرفتن:
بهم هر دو منقار برده فراز (کبوتر نر و ماده)
چو یاری لب یار گیرد به گاز.
اسدی (گرشاسب نامه).
گر قناعت کنی بشکّر وقند
گاز میگیر و بوسه در می بند.
نظامی.
- به گاز گزیدن، گزیدن به دندان:
ایا حسود تو از جاه تو بغیرت و رشک
ز رشک تو سرانگشت خود گزند به گاز.
سوزنی.
- سر کس به گاز آوردن، سر وی را بریدن. کشتن:
گر این مرد را سر به گاز آوری
بدین مرز رنج دراز آوری.
فردوسی.
مگر بخت گم گشته بازآوریم
سر دشمنان زیر گاز آوریم.
فردوسی.
مگر کین هومان تو بازآوری
سر دشمنان را به گاز آوری.
فردوسی.
سر دشمنان تو بادا به گاز
بریده چنان چون سران گراز.
فردوسی.
که تا کینه ٔ شاه بازآورم
سر دشمنان زیر گاز آورم.
فردوسی.
گرایدون که تازانه بازآورم
و یا سر به کوشش به گاز آورم.
فردوسی.
مگر سر دهم تا سر خوشنواز
به مردی ز تخت اندرآرم بگاز.
فردوسی.
- سرکسی به گاز آمدن یا اندرآمدن، سر وی بریده شدن. نزدیک به مرگ شدن:
برو نیز بگذشت روز دراز
سر تاجدار اندرآمد به گاز.
فردوسی.
تو ای نامور پهلوان سپاه
نگه کن برین گردش هور و ماه
که بند سپهری فراز آمده ست
سر بخت ترکان به گاز آمده ست.
فردوسی.
برو [بر فریدون] خوبرویان گشادند راز
مگر کاژدها را سرآید بگاز.
فردوسی.
- گاز زدن، دندان زدن.
- امثال:
گران گاز بمعنی دندان گرد و گران فروش.
|| گزیدگی. عضه. لسع. لدغ: وگر بر زخم هوام کنی منفعت دارد [افرفیون را] و نیز گاز سگ غیر کلب الکلب [ک َ ل ِ]. (الابنیه عن حقایق الادویه). و خاکستر وی [خاکستر سرطان] گاز کلب الکلب را نیک باشد. (الابنیه عن حقایق الادویه).
دست زی می بر و برنه به سر نیکان تاج
جام بر کف نه و برنه به دل اعدا گاز.
منوچهری.
|| لگد بود و سیلی:
همی نبارد نان و همی نخرد گوشت
زند برویم مشت و زند به پشتم گاز.
قریعالدهر (لغت فرس اسدی).
|| آلتی که نجاران و هیزم شکنان لای چوب و کنده جای دهند. (فرهنگ فارسی معین).
- || در میان کسی جای گرفتن، جای دادن:
در میان حلقه ٔ پاکان حق
خویشتن را کی تواند کرد گاز.
نزاری قهستانی.
گاز. (فرانسوی، اِ) بخار. دم. جسمی هوایی که حجم و شکل معینی ندارد. صفت ممیزه ٔ آن خاصیت انبساط دائمی است. اگر به مایعی گرما بدهیم بتدریج انرژی و دامنه ٔ حرکت ذرات آن افزایش میباید. اگر انرژی بیش از میزان تأثیر نیروی ربایش ذرات مجاور باشد ملکولها ممکن است از منطقه ٔ خویش خارج شوند. فرض کنیم چنین ذره ای در سطح آزاد مایع باشد بمجرد خروج از مدار خویش از مایع خارج میشود و دیگر تحت تأثیر ربایش ملکولهای مجاور نیست. چنین ذره ای که دارای انرژی و سرعت آغازی است و تحت تأثیر نیرویی نمیباشد آزادانه به حرکت خود ادامه میدهد تا هنگامی که به مانعی برخورد کند (جدار ظرف یا ذره ٔ دیگر) و در نتیجه ٔ این برخوردامتداد و سرعتش تغییر یابد ولی در هر حال همچنان دارای حرکت است. اگر بتدریج به مایعی گرما دهیم ممکن است تمام ملکولها بطریقی که گفته شد بتدریج از سطح آزاد مایع خارج شوند و بالنتیجه مایع به بخار تبدیل یابد، آنگاه جسم در حالت موسوم به حالت گازی است. ملکولها آزادانه حرکت میکنند و در اثر برخورد به یکدیگر و یا برخورد به جدار ظرف پیوسته مسیر آنها تغییر میکند و بالنتیجه در تمام فضای موجود منتشر میشوند. چنین جسمی را گاز یا بخار مینامند. (فیزیک ترمودینامیک تألیف دکتر ا. روشن ج 1 صص 80- 81). سوختهای گازی:
1- استیلن - از جمله ٔ گازهایی که برای تولید دمای زیاد به کار میرود گاز استلین است.
برای تهیه ٔ استلین آهک و زغال را در کوره حرارت میدهند. فعل و انفعال شیمیائی ذیل انجام میگیرد:
CO + CaC2 = 3C + CaO
کربور دوکلسیم که حاصل میشود آب را تجزیه میکند و استلین تولید میشود:
H2O + Cao + C2H2 = 2H2O + CaC2
هر کیلوگرم کربور دو کلسیم معمولی در حدود 300 لیتر استلین تولید میکند.
2- گاز شهری - گاز شهری که سابق به گاز چراغ معروف بود از تقطیر زغال سنگ درظرف بسته حاصل میشود. این گاز سابق بر این برای مصرف روشنایی و سوخت در شهرها به کار میرفت. اینک مورد استعمال آن در سوخت منازل و به کار انداختن ماشینهای صنعتی است. تهیه و استفاده از گازهای شهری شامل سه عمل اصلی تقطیر زغال سنگ. تصفیه ٔ گاز، توزیع آن بمنازل است.
3- گاز آبی - اگر بخار آب را از روی زغالی که گداخته شده است عبور دهیم عمل شیمیائی ذیل انجام میگیرد:
H2 + Co = H2O + C
گاز حاصل شده را گاز آبی نامند.
4- گاز پژوم - اگر مقداری هوا را از مجاورت یک طبقه ٔ زغال گداخته شده عبور دهیم عمل شیمیائی ذیل صورت میگیرد:
Q + 4H2 +CO 2 = 4H2 + o2 + 2C =هواC
2+
اگر بجای هوا آب عبور دهیم
سQ - H2 + Co = H2O + C
تولید مترادف این دو گاز با نسبت های آمیزش مشخصی اساس تهیه گازی است موسوم به گاز یژوم که برای گرم کردن کوره های ذوب و به کار انداختن موتورهای احتراقی به کار میرود. || چراغ گاز، رجوع به گاز شهری شود. (از فیزیک ترمودینامیک. دکتر. ا. روشن ج 2 صص 199- 202).
مایع کردن گازها -هر گازی را که دمای بحرانی آن بالاتر از دمای محیط باشد میتوان بوسیله ٔ تراکم تبدیل به مایع کرد مثلاً دربیست درجه سانتیگراد. کلرورد متیل Cl CH3 تحت فشار 3/2 آتسمفر به مایع تبدیل میشود. انیدرید سولفورو So2 تحت فشار 4 آتمسفر به مایع تبدیل میشود. آمونیاک NH3 تحت فشار 9 آتمسفر به مایع تبدیل میشود چنانچه دمای بحرانی گازی کمتر از دمای محیط باشد باید نخست دمای آن را پائین تر از دمای بحرانی آن رساند. سپس بوسیله ٔ تراکم به مایع تبدیل کرد. (فیزیک ترمودینامیک. دکتر. ا. روشن ج 2 صص 390- 391).
گاز. (اِ) درخت صنوبر که ستون کنندش. (حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی از صحاح الفرس). و در پهلوی گاس با سین است:
یکی چادری جوی پهن و دراز
بیاویز چادر ز بالای گاز.
ازرقی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
اصح کاز و کاژ است.
فرهنگ معین
(اِ.) گاژ، گاه.
تور نازک و لطیف که برای بستن زخم به کار می رود، پدالی که در جلوی اتومبیل و در پیش پای راننده قرار دارد و با فشار دادن بر آن بنزین بیشتری به کاربراتور می رسد و اتومبیل سرعت بیشتری می گیرد. [خوانش: [فر.] (اِ.)]
[فر.] (اِ.) بخار، ماده ای بی شکل، سیُال و قابل گسترش.
(اِ.) علف، علف چاروا.
قیچی، قیچی آهن بری، ابزاری آهنی مانند انبر که با آن میخ را از جایی که در آن فرو رفته است بیرون می کشند، دندان. [خوانش: (اِ.)]
فرهنگ عمید
(فیزیک) یکی از حالتهای سهگانۀ ماده که در آن مولکولها، میتوانند آزادانه حرکت کنند و حجم و شکل ثابتی ندارد، هر نوع مادۀ سیال و بیشکل که تمامی حجم ظرف را اشغال میکند و سطح آزاد ندارد،
(شیمی) [عامیانه] گاز طبیعی که به عنوان سوخت به کار میرود،
[عامیانه] وسیلهای برای پختوپز که گاز طبیعی را به گرما تبدیل میکند، اجاق گازو،
پدالی در خودرو،
پارچۀ لطیف، نازک، شبیه تور، و ضد عفونیشده که برای زخمبندی به کار میرود: گاز استریل،
تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن میگذارند، بغاز، پغاز، براز، فانه، پانه، پهانه، فهانه،
فروبردن دندان در چیزی،
آلتی دوشاخه که با آن میخ را از چیزی بیرون میکشند، انبر، گازانبر: تو که در بند حرصوآز شدی / همچو زر در دهان گاز شدی (سنائی۱: ۴۴۰)،
* گاز زدن: (مصدر متعدی) دندان زدن، دندان به چیزی فروبردن،
* گاز گرفتن: (مصدر متعدی) عمل فروبردن دندان در چیزی، دندان گرفتن، گاز زدن،
حل جدول
پارچه لطیف زخم بندی، از حالت های ماده، به دندان گرفتن
پارچه لطیف زخم بندی، از حالتهای ماده، به دندان گرفتن
به دندان گرفتن
پارچه لطیف زخم بندی
فرهنگ واژههای فارسی سره
گاز
مترادف و متضاد زبان فارسی
دندان، نیش، کلبتین، گازانبر، علف، بخار
فارسی به انگلیسی
Bite, Fume, Gas, Gauze, Nip, Snap, Tooth, Vapor
فارسی به ترکی
gaz
فارسی به عربی
عضه، غاز
تعبیر خواب
۱ـ استشمام بوی گاز در خواب، علامت آن است که بدبینی شما نسبت به دیگران باعث می شود با آنها رفتار ناعادلانه ای کنید. بعدها از رفتار خود پشیمان خواهید شد. اگر از بوی گاز در خواب احساس خفگی کنید، علامت آن است که در اثر سهل انگاری و ولخرجی به دردسر خواهید افتاد. اما اگر در خواب بتوانید از شیر بوی گاز خود را رها سازید، علامت آن است که بی آنکه خود بدانید دشمنانی دارید اگر متوجه آنا نشوید شما را نابود خواهند ساخت.
۲ـ بستن شیر گاز در خواب، نشانه آن است که با بی رحمی شادی خود را تباه می سازید. روشن کردن گاز در خواب، علامت آن است که راهی برای فرار از بدبختی خواهید یافت.
- آنلی بیتون
ترکی به فارسی
گاز 2- نفت
فرهنگ فارسی هوشیار
بخار، دم، جسمی هوایی که حجم و شکل معینی ندارد، ماده ای که از ماده دیگر در حالت تبخیر جدا شود و در هوا پراکنده گردد و دارای شکل و فرم مخصوصی نباشد و نیز پارچه لطیفی شبیه تور که در زخم بندی بکار می رود
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Benzin (n), Gas (n)
معادل ابجد
28